eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 اکبر، عقاید محکمی داشت. حرف و عملش یکی بود. دو تا موتور در اختیار داشت؛ یکی شخصی و دیگری متعلق به سپاه بود که در محل کارش استفاده می‌کرد. من با آن موتور سپاه که در اختیار اکبر بود، رفتم برای خواستگاری اکبر. وقتی ایشان من‌ را با موتور سپاه دیدند، خیلی ناراحت شدند. پرسیدم چی شده اکبر؟ نکند تصادف کرده‌ای؟ یا با کسی دعوا کرده‌ای؟ اکبر که در حال گریه بود، سکوتش را شکست و گفت: ای کاش دعوا می‌کردم و این کار تو را نمی‌دیدم. من جا خوردم و خشکم زد و به فکر فرو رفتم. با تردید گفتم: کسی از خانواده‌ی دختره بدگویی کرده که این‌قدر از دست من ناراحت شده‌ای؟ اکبر گفت: نه من با آن‌ها کاری ندارم. تو چرا با موتور سپاه دنبال کار شخصی رفتی؟ بدون تعلل گفتم: من اشتباه کردم و برای همین دو بار باک موتور را با بنزین پر می‌کنم تا در کارهای سپاه استفاده شود. به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 از زمانی که با اکبر آشنا شدم، متوجه شدم که همیشه روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه روزه می‌گیرد. اکثر اوقات به خواندن قرآن و دعا مشغول بود و تا زمان شهادتش روزه‌های مستحبی ایشان ترک نمی‌شد و آن را برنامه عملی امام خمینی (ره) می‌دانست و به آن پایبند بود. بعد از شهادت ایشان تا مدت‌ها من هم به تاسی از برنامه‌های او روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه روزه می‌گرفتم و به این کار هم افتخار می‌کردم که یادگاری اکبر است، ولی بعدها به علت بیماری نتوانستم ادامه بدهم و الآن هم هر وقت به یاد آن روزها می‌افتم حسرت می‌خورم چه روزهایی را در کنار شهیدان خدایی سپری کردم با این‌که من از اکبر بزرگ‌تر بودم ولی خیلی از کارهای بزرگ را از ایشان یاد گرفته بودم. به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 اکبر، خیلی مهربان و صمیمی بود. طوری که قبل از هر کاری حتما باید مادرمان را در روستا ملاقات می‌کرد و از احوال ایشان جویا می‌شد و بعد از آن به دنبال کار خود می‌رفت. موقعی که در شهرستان اهر مشغول تحصیل بود، هر وقت فرصتی می‌یافت، حتما به خانه‌ی ما هم می‌آمد. و اگر موقع آمدنش من در خانه نبودم، بی‌قرار می‌شد و می‌گفت خانه بدون شما برایم معنا ندارد. تک‌تک اعضای‌ خانواده را دوست می‌داشت. به همه‌ی اهل خانواده، مهر می‌ورزید. ما دو خواهر ناتنی دیگر هم داشتیم که یکی در شهر زندگی می‌کرد و دیگری در روستای زرین ساکن بود؛ اکبر گاهی قبل از دیدن من، به دیدن آن‌ها می‌رفت و می‌گفت من با این کار هم صله‌ی رحم می‌کنم و هم این‌که چون آن‌ها ناتنی هستند، احساس بی‌مهری نمی‌کنند و در بین شماها فرقی نمی‌گذارم که فردای قیامت مسئول باشم. در نامه‌هایش هم همواره به این موضوع اشاره می‌کرد. هیچ نامه‌ای نبود که در آن، از من و بچه‌هایم و همچنین خواهرانم یادی نکرده باشد همیشه ما را تکریم می‌کرد و احترام خاصی قائل بود. به نقل از خواهر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 موقع وضو گرفتن، همیشه شیر آب را از اول تا آخر وضو باز نگه می‌داشتم. یک روز که به همراه اکبر داشتیم وضو می‌گرفتیم، من طبق معمول شیر آب را باز کرده بودم و داشتم وضو می‌گرفتم. اکبر با عجله شیر آب را بست. به شوخی گفتم اکبر پسرم چه کار داری می‌کنی مگر نمی‌بینی که دارم وضو می‌گیرم؟ اکبر هم با لبخند گفت: پدر جان مگر نمی‌دانی که این کار اسراف است سعی کن در مصرف آب که حق عموم ملت ایران است، صرفه‌جویی کنی. هنوز هم این حرف و عمل اکبر در ذهن من باقی است و همیشه موقع وضو گرفتن، اکبر مقابل چشمانم ظاهر می‌شود و فاتحه‌ای برای ایشان می‌خوانم. و این یک هدیه‌ای از دوست شهیدم می‌باشد که برایم به یادگار مانده است. به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 اکبر همیشه می‌گفت: برادران بسیجی و سپاهی! شما را به خدا قسم می‌دهم که وقتی به امام خمینی لبیک گفته‌اید، اولا از عمق جان بگویید و ثانیا تا آخرین نفس سر عهد و پیمانتان باقی بمانید. نکند خدای ناکرده منافع شخصی‌تان را دنبال کنید یا عهد و پیمانتان را بشکنید. همیشه با لبیک به فرمایش رهبرمان و عمل به دستوراتش، وظیفه‌ی خود را انجام داده و در آن راه، ثابت‌قدم بمانید. قدر این لبیک را بدانید چون لبیک گفتن به این سادگی نیست. مسئولیت می‌آورد. لباس پاسداری مقدس است، پوشیدن و عمل کردن به راه آن و مداومت در آن، دل دریایی می‌خواهد و شما باید قدر این موقعیت را بدانید. بنابراین با لبیک گفتن به امر رهبری که همان لبیک به مهدی موعود (عج) است، باید تا آخر ایستاد و عمل کرد. به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 اکبر اندامی ورزیده داشت؛ و به ورزش‌های رزمی و کشتی علاقه‌ی فراوانی داشت. در کشتی شاید کمتر کسی حریفش می‌شد. او در کشتی گرفتن مثل جهان‌پهلوان تختی عمل می‌کرد. روحیه‌ی پهلوانی را بیشتر از روحیه‌ی قهرمانی دوست داشت. بعد از شکست دادن رقبای خود با آن‌ها رفیق می‌شد. من به این قضیه اعتراض کردم و می‌گفتم که این کار خطرناک است دشمن‌تراشی نکن با طرح دوستی شاید بخواهند اذیتت بکنند ولی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود و فقط کار خودش را می‌کرد. موقع کشتی گرفتن مغرورانه عمل نمی‌کرد، با متانت و خاضعانه کشتی می‌گرفت. هیچ وقت تنها به قدرت بدنی خود متکی نبود. مثل درخت پربار هرچه بزرگ‌تر می‌شد افتاده‌تر می‌شد. بدین ترتیب که هرچه بیشتر رقبای خود را شکست می‌داد بیشتر افتادگی به خرج می‌داد. در میدان مسابقه در مقابل اعمال ناخوشایند برخی رقبا، کاظم بود و سعی می‌کرد خشم خود را فرو برد. در طول مسابقات و حتی جاهای دیگر هیچ وقت عصبانیت او را ندیدم. به نقل از برادر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 مرحوم پناهعلی از پیرمردان روستای گرنگاه بود. ایشان به علت بیماری قادر به انجام کارهای کشاورزی نبودند. باغ و مزرعه‌ی وی هم‌جوار باغ پدرم بود. پسر بزرگش هم‌سن اکبر بود اما او هم نمی‌توانست در کارهای کشاورزی کمک کار پدرش باشد و به ایشان رسیدگی کند. در ایام تعطیلات، اکبر در مزرعه‌ی خودمان همیشه کار می‌کرد. کسانی که این کار را انجام داده‌اند بهتر می‌دانند که کار برداشت (درو) چقدر سخت و طاقت‌فرساست و انرژی زیاد و قدرت بدنی بالایی می‌طلبد. خلاصه اینکه اکبر همیشه به مرحوم مشهدی پناهعلی می‌گفت که خودم مزرعه‌ یونجه‌ی شما را درو می‌کنم. یادم است تا زمانی که اکبر شهید نشده بود نمی‌گذاشت که این پیرمرد سختی بکشد. در آن زمان هم وضعیت کشاورزان طوری نبود که بتوانند کارگر بگیرند. اما اکبر با عشق و علاقه‌ی خاصی کارهای مرحوم پناهعلی را انجام می‌داد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 اکبر به خواندن دعا بسیار علاقه‌مند بود، از جمله زیارت عاشورا و دعاهای روزانه. همیشه در کنار وسایل شخصی‌اش کتاب دعا وجود داشت. نامه‌هایش را با دعا و نیایش شروع می‌کرد. در دفترچه خاطراتش و یادداشت‌هایی که نوشته همواره به دعا و نیایش اشاره کرده است. در قنوت‌های نماز دعایی می‌خواند که من آن را در قنوت نماز می‌خوانم: اللهم طهّر قلبی من النفاق و عملی من الرّیاء و لسانی من الکذب و عینی من الخیانه به خواندن دعای فرج امام زمان در تمام ایام اصرار داشت و اعتقاد قلبی قوی به حضرت ولی‌عصر (عج) داشت. به خاطر همین این دعا را همیشه و در همه حال زمزمه می‌کرد. نامه‌هایش را با سلام و صلوات به ائمه‌ی معصومین علیهما السلام شروع و با آرزوی تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) تمام می‌کرد. به نقل از برادر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 دو سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی من و اکبر به همراه چند تن از دوستانمان که در شهرستان اهر بودیم باهم مشورت می‌کردیم که چطور می‌توانیم به انقلاب نوپایمان کمک کنیم ابتدا با مرحوم میرزا یدالله دهقان که از علمای شاخص و برجسته شهر بود و آشنایی مختصری هم با ما داشت؛ ملاقات نمودم و جریان را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان همچون گذشته با راهکار مناسب ما را راهنمایی و ارشاد می‌کردند، برای اولین بار با کمک ایشان در سطح شهر انجمن اسلامی و کتابخانه تاسیس کردیم. هدف اصلی این انجمن هم تبلیغ اندیشه‌های حضرت امام خمینی (ره) و همکاری در آب‌رسانی و برق‌رسانی به روستاهای محروم بود. این روحیه و آمادگی در راستای تحقق آرمان‌ها و خط امام و رسیدگی به مستضعفان در وجود ما متجلی شد. اکبر مسئولیت هماهنگی‌ها و مذاکرات با ادارات مختلف را بر عهده داشت و با خوش‌رفتاری و توجیه مسئولین تا حدودی توانستند نظرات آن‌ها را جلب کنند که در ادامه، به کمک این انجمن به چندین روستای محروم و دورافتاده خدمات برق‌رسانی صورت گرفت. به نقل از دوست شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 لباس‌های اکبر ساده بود و در انتخاب رنگ و تناسب آن با یکدیگر مهارت داشت. هیچ‌وقت لباس زننده و نامناسب انتخاب نمی‌کرد اما در عین سادگی تمیز می‌پوشید و ظاهری آراسته و تمیز داشت. اکبر معتقد بود کسی که پاسدار انقلاب اسلامی است و همواره خود را پیش خدا می‌داند و نماز بپا می‌دارد باید از همه جهت آماده، معطر و خوش‌سلیقه باشد، مردم نباید تصور کنند که اسلام دین پژمردگی و تنبلی است، اسلام دینی است پاک. و پاکیزگی و نظافت در آدمی نشانه‌ی ایمان است. و چون ما پاسداران انقلاب اسلامی همیشه در صحنه‌های مختلف جامعه هستیم در عین سادگی و بی‌ریایی، همواره باید تمیز و مرتب و برای دیگران الگو باشیم. به نقل از برادر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 نمازش را با عشق و علاقه‌ی خاصی ادا می‌کرد. بعضی وقت‌ها شاید شرایطی پیش می‌آمد که نمی‌توانست نماز اول وقت را به جا بیاورد؛ که این لحظه رنگ چهره‌اش تغییر می‌کرد و یک حالت پریشانی پیدا می‌کرد و صورتش سرخ می‌شد. وقتی به خانه می‌آمد با دیدن رنگ چهره‌اش متوجه می‌شدم و می‌گفتم اکبر امروز نمازت دیر شده؟! با ناراحتی می‌گفت: از کجا فهمیدی؟ می‌گفتم از رنگ چهره‌ات معلومه، تو هر وقت نمازت کمی دیر می‌شد چهره‌ات گرفته می‌شد ولی زمانی که نمازت را به موقع و آن‌طور که دوست می‌داشتی ادا می‌کردی چهره‌ات نورانیت پیدا می‌کرد و یک زیبایی خاصی در جمالت نمایان می‌شد. به نقل از همسر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 به نماز فوق‌العاده اهمیت می‌داد. موقعی هم که با ماشین یا موتور به ماموریت می‌رفت، وقت نماز که می‌شد نگه می‌داشت و نمازش را اقامه می‌کرد و بعد از آن به ماموریت خود ادامه می‌داد. همیشه توصیه می‌کرد حتی در مناطقی که شاید امنیت وجود ندارد و از بیم دشمن اقامه‌ی نماز سخت است نوبتی نگهبانی بدهید و نمازتان را انفرادی بخوانید. خودش نیز این کار را انجام می‌داد. خلاصه اینکه به وقت نماز خیلی حساس بود و آن را بسیار جدی می‌گرفت و به این عمل اعتقاد درونی داشت. به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli