📌#روایت_کرمان
شوخیشوخی، جدی شد.
✨پیادهروی اربعین، کفشهایش را درمیآورد و بندها را بهم گره زده و دور گردنش میانداخت. تمام مسیر نجف تا کربلا را.
به موکبهایی که کمک احتیاج داشتند دستی میرساند.
چه عراقی چه ایرانی. مریضهی موکب عراقی را گفت لای پتو گذاشتند و با یک نفر دیگر، پتو را مثل برانکارد گرفتند و به درمانگاه رساندند.
🔹شب سیزدهم دیماه، توزیع شام موکب شهدای مقاومت در گلزار شهدا تمام شده بود و بچهها خسته، گوشه و کنار آشپزخانه نشستهبودند. رضا از راه رسید و دیگها را با سر و صدا جلو کشید و شروع به شستنشان کرد.
با هر رفت و برگشت دستش، با هیجان میگفت:
«ما از شهدا جا نمونیم صلوات»
🥀«ما به شهدا ملحق بشیم صلوات»
بچهها میخندیدند و صلواتها را شوخیشوخی محمدیپسند میفرستادند. هیچکدام فکرش را نمیکردند چند ساعت بعد، رضا به جمع شهدا برسد.
☘تازه میفهمیدند که رضا از ته دل میگفت نه از سر شوخی و خنده.
🕊#شهید_رضا_اکبرزاده
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush