🌷 #هر_روز_با_شهدا
🌷وقتے به نماز مےایستاد واقعا تماشایی بود
فقط دلم میخواست صوت حزینش را ضبط ڪنم خلـوص نیت خاصے داشت و همیشہ هم توصیہ مےڪرد ڪہ نمازتان را اول وقت بخوانید...
#سردارشهید_حبیب_الله_شمایلی
#شهادت: ۶۵/۱۲/۰۷
#شلمچه_عملیات_ڪربلای۵
#راوی؛ همسر شهید
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا
🌷علاقه خاص و بیحدوحصر شهید محمدرضا تورجیزاده به حضرت زهرا (س) زبانزد همه کسانی که او را میشناختند، شهیدی که حالا هم عبارت «یا زهرا» بر سنگ مزارش نقش بسته است.
🌷او که بیستوسوم تیرماه سال ۱۳۴۶ در اصفهان چشم به این دنیای خاکی گشوده بود، در پنجم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۶ و در جریان عملیات کربلای ۱۰ در منطقه عملیاتی بانه به فیض شهادت نائل شد، شهادتی که خودش به دوستانش وعده داده بود.
🌷محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید میشوم که رمز آن یا زهرا (س) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا (س) هستم...
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا
نارنجک
🌷عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.
من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق یک نارجک به داخل پرت شد!
دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم!
🌷برای لحظاتی نفس در سینه ام حبس شد! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه ای خزیدند.
لحظات به سختی می گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که می دیدم باورکردنی نبود! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که دیدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام ...!
بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
🌷صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
در همین حین مسول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتاق!
ابراهیم از روی نارنجک بلند شد، در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بچه ها نیفتاده بود.
گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
🌷بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه ها می چرخید.
🗣راوی: علی مقدم
#شهید_ابراهیم_هادی_پهلوان_بی_مزار
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا
🌷از موتور پريديم پايين. جنازه را از وسط راه برداشتيم كه له نشود. بادگير آبی و شلوار پلنگی پوشيده بود. جثهی ريزی داشت، ولی مشخص نبود كی است. صورتش رفته بود. قرارگاه وضعيت عادی نداشت. آدم دلش شور میافتاد. چادر سفيد وسطِ سنگر را زدم كنار. حاجی آنجا هم نبود. يكی از بچهها من را كشيد طرف خودش و يواشكی گفت: "از حاجی خبر داری؟ میگن شهيد شده." نه! امكان نداشت. خودم يك ساعت پيش باهاش حرف زده بودم. يكدفعه برق از چشمم پريد. به پناهنده نگاه كردم. پريديم پشتِ موتور كه راه آمده را برگرديم. جنازه نبود. ولی....
🌷جنازه نبود. ولی ردّ خونِ تازه تا يك جايی روی زمين كشيده شده بود. گفتند: "برويد معراج، شايد نشانی پيدا كرديد." بادگير آبی و شلوار پلنگی. زيپ بادگير را باز كردم؛ عرقگير قهوهای و چراغ قوه. قبل از عمليات ديده بودم مسئول تداركات آنها را داد بهحاجی. ديگر هيچ شكی نداشتم.... هوا سنگين بود. هيچکس خودش نبود. حاجی پشت آمبولانس بود وفرماندهها و بسيجیها دنبال او. حيفم آمد دوكوهه برای بار آخر، حاجی را نبيند. ساختمانها قد كشيده بودند به احترام او. وقتی برمیگشتيم، هرچه دورتر میشديم، میديدم كوتاهتر میشوند. انگار آنها هم تاب نمیآورند.
🌹خاطره ای به یاد سردار خيبر، فرمانده شهيد حاج همت
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#شد_زینب.
🌷اسم دخترم را گذاشته بودم آرشیدا. شهید حسین محرابی (همسر خواهر شوهرم) این اسم را برازنده دخترم که از سادات بود، نمیدانست. بعد از شهادتش وقتی این را فهمیدم، دنبال این بودم که یک اسم مناسب انتخاب کنم. یکبار که شهید سلیمانی خانه شهید محرابی، آنجا سر حرف را باز کردم و از ایشان خواستم اسمی را انتخاب کنند. حاج قاسم گفت: پیامبر (ص) اسم زینب را برای دختر حضرت زهرا (س) انتخاب کرد. حضرت زهرا (س) هم به خاطر علاقه پیامبر (ص) این اسم را گذاشت روی دخترش. شد زینب. شما هم همین اسم را بگذارید روی دخترتان. خم شد دخترم را که حالا زینب شده بود بوسید. چون اسم دختر بزرگ شهید محرابی هم زینب بود، خندید و گفت: زینبها زیاد شدند. دست کرد توی جیبش و یک انگشتر داد بهم و گفت: هر وقت زینب بزرگ شد، بدید دستش بکنه.
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید معزز حاج قاسم سلیمانی و شهید معزز مدافع حرم حسین محرابی
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#یک_سؤال؟؟
🌷یکبار حسین خاطرهای را از عبادتهایش برایم تعریف کرد. میگفت: «تصمیم قاطع گرفته بودم که از گناه دوری کنم و معصومانه زندگی کنم. چند قرص نان گرفتم و گذاشتم توی سبد دوچرخه و راه افتادم سمت زمینهای سبیلی (منطقهای حاصلخیز در شمال دزفول و در شرق رودخانه دز.) زمینها مملو بود از گندم. کنار یکی از مزارع گندم، سجاده را پهن کردم و شروع کردم به نماز خواندن. ساعتها گذشت و من مشغول عبادت و مناجات و دعا بودم؛ تا اینکه وقت نماز ظهر شد. نماز ظهر و عصر را خواندم و نشستم تا چند لقمه نان بخورم.
🌷....لقمه اول را گذاشتم توی دهانم که تمام فکر و ذهنم متوجه یک سؤال شد. با خودم گفتم: «حسین! اگه قرار باشه تو بری توی بیابان و فقط عبادت کنی و هیچ وسیله و ابزار گناهی دورت نباشه که فایدهای نداره! اگه مردی، باید بری توی شهر و اونجا باشی و گناه نکنی. اینه که ارزش داره. نه اینکه بری یه جاییکه زمینهی گناه هم فراهم نباشه!» حسین گفت: «وقتی به این مسئله خوب فکر کردم، دوباره سوار دوچرخه شدم و رکابزنان برگشتم خانه. برگشتم تا با امارهترین نفس مبارزه کنم!»
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز، نوجوان ۱۶ ساله، عبدالحسین خبری
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#یادگیری_از_دشمن!!
🌷شهید میثمی روی برنامهریزی خیلی تأکید داشت و میگفت برنامهریزی را از دشمنانتان هم که شده، یاد بگیرید. تعریف میکرد: "یکی از مقرهای نیروهای چپگرا را گرفتیم. در آنجا چیزهای جالبی را مشاهده کردم. کتابها را بر اساس گروههای سنی منتشر میکردند. عدهای از کتابها بود که مربوط به زیر هفت سال بود که عموماً نقاشی بود. کتابهای گروه بعد، هفت تا چهارده سال بود و رده بعدی چهارده تا بیست و یک سال.
🌷آنها حتی کلاسها را هم درجهبندی کرده بودند. هر نواری هم که از اینها به دست میآمد، در روز ده_پانزده دست میچرخید. روی کارشان حساب میشد. نمیخواهم تعریف اینها را بکنم، ولی ما از اینان که در راه باطلند باید یاد بگیریم. ما باید روی کارمان برنامهریزی داشته باشیم. برنامهریزی کم هم، موفقیت بسیار را به دنبال خواهد داشت. حوزه درس امام خمینی (ره) با دو نفر شروع شد. اگر به من بگویند بیا و برای دو نفر در س بگو، شاید بدم بیاید!"
🌹خاطره ای به یاد روحانی شهید معزز عبدالله میثمی
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خدمت_با_یک_پا
🌷سال ۱۳۶۴ از طريق جهاد بـه جزيـره مجنـون اعـزام شـدم. در آنجـا بچهها مجبور بودند در تاريكی شب كار كنند تا دشمن آنها را به راحتی هدف قرار ندهد. يك صبح با اكبـر صـالحی در مـسيری كـه شـب قبـل بچهها خاكريز زده بودند، میرفتيم كه ديديم كاميونی كنار جـاده وارونـه شده است. دوتايی كمك كرديم و بـا لـودر، كـاميون را صـاف كـرديم.
🌷هنگام برگشتن، دشمن پاتك زده بود و من دچار سردرد شـديدی شـدم، اما آنقدر خسته و بیرمق بودم كه حتی نتوانستم نگاه كنم ببينم چـه اتفاقی برايم افتاده است. همـانجـا بـيهـوش شـدم و بچـهها مـرا بـه بيمارستان بردند. بعد از دو روز كه به هوش آمدم، خواستم بلند شوم كه احساس كردم نمیتوانم پايم را تكان دهم. ملحفه را كنار زدم و....
🌷و با ديدن پای قطع شدهام فريادی از سر ناباوری كشيدم. پای راستم قطـع شـده بـود و پـای چـپم تركش خورده بود. لحظهاى بعد برادرم را بر بالينم ديدم. او درحالیكـه سعی میکرد گريهاش را پنهان كند، مرا دلداری داد و گفت: خدا را شكر كه زندهاى، آدم با يك پا هم میتواند به وطـن خـدمت كند. حرف برادرم درست بود. همان لحظه تصميم گرفتم به مبـارزه ادامـه دهم و سال ۶۷ با پای مـصنوعی بـه جبهـه برگـشتم و تـا پايـان جنـگ ايستادگی كردم.
راوى: جانباز سرافراز مجيد زنگى آبادى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#تکهی_جدا_شده_قبل_از_تکهتکه_شدن!
🌷چندماه پیش از عملیات، در اردوگاه حین آموزش، پیم یک نارنجک گیر کرد و بچهها برای جا زدن پیم آن را دست هاشم دادند. هاشم خیلی تلاش کرد تا با احتیاط پیم را سر جایش قرار دهد اما ناگهان نارنجک از دست او رها شد.... لحظات سختی بود و هاشم چند ثانیه بیشتر وقت نداشت تا پیم را جا بزند. دور تا دور هاشم هم پر از نیرو و چادر بود. او از خود گذشتگی کرد و نارنجک را در بین دو دست و پای خود محکم قرار داده و روی نارنجک خوابید، سپس با فریاد نیروها را به عقب راند.
🌷....لحظهای بعد با انفجـار نارنجک، دست راستِ هاشم از مچ قطع شد و از دست چپ او نیز بیش از دو انگشت باقی نماند. شکم و رودههایش نیز به شدت آسیب دید. او را سریع به بیمارستان رساندند و چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. بعد از یکی دو ماه مجدداً به جبهه برگشت، آنقدر روحیـهاش خـوب بود که به محض ورود و با دیدن من، آن دو انگشت را که [به] صورت حرفِ وی انگلیسی بود به علامت پیـروزی بالا گرفت. هم خندهام گرفته بود و هم شرمنده آن همه ایثار و از خود گذشتگی او شده بودم.
🌷سرانجـام در روز ششم اسفند سال ۱۳۶۲ هاشم با سمت معاونت گردان مقداد لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) طی عملیـات خیبر در منطقه جفیـر بر اثر اصابت موشک هواپیمایِ دشمن با بدنی تکه تکه شده به شهادت رسید.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز سردار هاشم کلهر
راوی: رزمنده دلاور عباس صداقت
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا
🌷وابستگی به دنیا، مانع یاری امام زمان..
🌷 شهید حاج احمد کاظمی تعریف می کرد:
شهید حسین خرازی پیش من آمد و گفت: من در این عملیات شهید می شوم.
گفتم: از کجا این حرف را می زنی؟
گفت: می دانم که شهید می شوم.
گفتم: علم غیب داری؟
گفت: “نه، چند عملیات قبل یک خمپاره کنار من خورد. من به آسمان رفتم. فرشته ای را دیدم که اسم های شهدا را می نویسد. یکی یکی اسم ها را می خواند و می گفت: وارد شوید.
🌷به من رسید گفت: آقای خرازی آمدی؟ حاضری شهید بشوی به بهشت بروی؟
من یک لحظه به زمین نگاه کردم گفتم: اگر یک بار دیگر برگردم بچه ام و همسرم را ببینم خیلی خوب می شود.
🌷تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم هایم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و دستم قطع شده است.
اما حاج احمد دیگر وابستگی ندارم. دیگر اگر بالا بروم به زمین نگاه نمی کنم.”
شهید کاظمی هم می فرمود: من هم دیگر وابستگی ندارم.
🥀 ایشان هم شهید شد.
گاهی ما به خاطر وابستگی هایمان از دین کوتاه می آییم.
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🖤❤️🌱
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهیدانہ
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
🥀 عالم مجاهد و انقلابی شهید حجتالاسلام شیخ فضل الله محلاتی
نماینده ولی فقیه، حضرت امام خمینی ره در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تولد ۱۸ تیر ۱۳۰۹ محلات استان مرکزی
شهادت اول اسفند ۱۳۶۴ در جریان عملیات والفجر ۸ جهت بازدید از مناطق عملیاتی، هواپیمای ایشان و تعدادی از نمایندگان مجلس و ... مورد حمله جنگندههای بعثی در نزدیکی اهواز قرار می گیرد
✍ فرازی از وصیتنامه شهید
از معظم له ( حضرت امام) بخواهيد براي آمرزش من ،دعاي مخصوص نمايد. من در اين عالم به اوعشق مي ورزيدم و امر او را امر خدا و رسول (ص) مي دانستم. اميد است ايشان هم بعد از اين عالم و در پيشگاه خداوند شفاعت كند تا ان شاءالله در آن دار بقا در كنار ايشان باشم
فرزندانم سه چیز را اگر نداشته باشید، من از شما نمیگذرم و از شما راضی نخواهم بود: الله، قرآن و امام ( خمینی )
🥀 سالگرد شهادت این عالم مجاهد و انقلابی، شهید حجتالاسلام محلاتی به نام روز روحانیت و دفاع مقدس نام گذاری شده است
#هر_روز_با_شهدا
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
🖤❤️🌱
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯
.
در هشت سال دفاع مقدس، هشت بهار بر مردم ایران گذشت که طی این سالها بسیاری از رزمندگان در کنار خانواده نبودند و در جبهه های جنگ تحمیلی سال را نو می کردند.
گاه سجاده و سربند و سنگ و سیم خار دار و سیم چین و سلاح و سیمینوف و سرنیزه و سوزن اسلحه . . . سین های سفره هفت سین رزمندگان بود؛گاهی هم سین های موجود عبارت بود از: مین سوسکی، مین سبدی، سیم تله، سیم چین، سیم خاردار، سرنیزه، سی چهار (نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس)، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر و..
اگر موقع نوروز و حلول سال نو بعد از عملیات بود، قضیه صورت دیگری داشت. عکس شهدای عملیات را سرسفره می چیدند، به سرلوله تفنگ ها پرچم سرخ می زدند، وصیت نامه یا نوار صدای دوستان در لحظات قبل از شهادت را سر سفره می گذاشتند، جای شهدا و مفقودالاثرها را خالی می کردند…
بعد از تحویل سال بچه ها به منظور دید و بازدید عید به سنگر همدیگر می رفتد و حتی عیدی هم میداند عیدی ها معمولا اسکناس 100 ریالی بود که بعضاً روی آن جملاتی هم نوشته شده بود.
و جبهه همواره و بخصوص در ایام تحویل سال مصداق بارز (فرحین بما آتاهم الله من فضله) بودند.
#نوروزجبهه
#هر_روز_با_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا عضو شوید👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
╭┅─────────┅╮
🌺https://eitaa.com/shahidez
╰┅─────────┅╯