خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان
#حمل_مجروح_با_زبان_روزه
سال ۱۳۶۱ در یکی از روزها،
منو فاضل و کریم بهبهانی بودیم.
سه نفر بودیم و دو اسلحه داشتیم
منو کریم نوبتی تیراندازی می کردیم ولی فاضل
بدون استراحت فقط شلیک می کرد.
#فاضل گفت مهمات رو بیارم و منم رفتم مهمات رو برداشتم
وقتی به سمت فاضل می آمدم،
گلوله ای از طرف نیرو های عراقی به پشتم اصابت کرد
و در حال انتقال مهمات،
بیهوش شدم و با صورت به زمین خوردم
و دیگر نفهمیدم چه شد.
وقتی دیر کردم فاضل و کریم آمدند و مرا بیهوش دیدند.
ایام ماه مبارک رمضان بود و تو اون شرایط سخت،
بدون امکانات و .. ما روزه می گرفتیم.
بچه ها هعععی آب به صورتم می پاشیدند تا اینکه بیدار شدم.
فاضل گفت باید برای درمان برویم آبادان؛
اما من مخالفت می کردم و می گفتم روزه مان خراب می شود.
با اصرار مرا راضی کردند تا به ستاد
المهدی در نهر قصر اروند کنار برای درمان برویم.
بهیار حال و روز مرا که دید به فاضل گفت:
باید ببریدش آبادان و ما اینجا امکانات نداریم.
اما من باز هم مخالفت می کردم
و میگفتم روزه مان خراب می شود.
تا غروب که حالم بهتر شد فاضل گفت:
بریم آبادان.
ولی من گفتم نه دیگه خوب شدم بریم گشت دریایی !
راوی : فارِس ترکیان
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali