~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
⚘تازه میخواست ازدواج کنه. به شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و اِنشاءالله بچهدار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا!
یه نگاه بهم کرد. این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر. گفت: سید، خدا جبران کنندس.
⚘گفتم: یعنی چی؟
گفت: فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟ سیدجان، اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس.
وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود...
#شهید_محمد_پورهنگ♥️🕊
https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
هدایت شده از همراه شهدا🇮🇷
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🌿شـــالســـبز💚
من کنار ســــید نشسته بودم و
ســـــید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارتعاشورا و مداحی بود.
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت.
با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟
گفت: بگذار گردن تو باشد.😉
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن.
با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، مداح ایشان است.
امّا ســـیّد کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لـــــــــبخند به من نگاه می کرد.😊
#شهید_سیدمجتبی_علمدار♥️🕊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
وقتی در جمع فاطمیون قرار میگرفت،
یک به یک با نیروها روبوسی میکرد.
وقتی به او میگفتم:
حاجی نیازی به این کار نیست؛
حاج قاسم میگفت:
در بین بچهها شاید کسی از اولیای الهی باشد.
✍🏻به روایت یک تن از فرماندهان ارشد فاطمیون
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی♥️🕊
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
وقتے قرار شد برويم؛ محمد گفت : اول نمازمان را بخوانيم..
ما كہ #نماز خوانديم و برگشتيم ، محمد هـنوز در گوشہ حياط سپاہ مشغول نماز بود .
او نماز را هـميشہ خوب مے خواند . اغلب ، در جمع هـا ، او را بہ دليل تقوايش ، پيش نماز مےكردند .
با اينهـمہ ، اين بار نمازش حال ديگرے داشت .
بعد از آنكہ تمام شد يكے از برادرهـا بہ شوخے گفت : " نماز جعفر طيار مے خواندے ؟ "
او با خوشحالے پاسخ داد:
" بہ جنگ آمريكا مے رويم. شايد هم نماز آخرمان باشد "
شهید_محمد_منتظرالقائم♥️🕊