eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
1.3هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
11.2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
● در پادگان منطقه در حال آموزش بودیم که دیدم دو تا ماشین کار ما نگه داشتند. اولین نفر از اتومبیل پیاده شد. ● شروع کرد به احوال پرسی با نیروها. بچه‌های هم با حاجی عکس یادگاری می‌گرفتند. من کمی دورتر ایستاده و مات چهره‌ی زیبای بودم. چشمش به من خورد، جثه من نسبت به بقیه ریزتر بود و از همه جوان‌تر بودم. ● حاجی منو صدا زد گفت بیا نزدیک. رفتم کنارش و دست نوازش روی صورتم کشید. گفت: «ماشالله با این سن و سال چطوری خودت رو رسوندی منطقه؟» فقط مات چهره نورانی و پرصلابتش شده بودم. نگاه خاصی به نیروهای فاطمیون داشت. همانطور که بچه‌ها هم از صمیم قلب عاشقش بودند. ● راوی: رزمنده فاطمیون 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ https://eitaa.com/shahidgholamhosseinakbari