فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان هایی از پیاده روی اربعین۲۶
ماجرا؎ یکے از پـزشـکان
در سـفر پیادھروی ڪربلا💔
نماهنگ بی تو دق کردم.mp3
3.82M
همش منو کشید ، شبیه وحشیا
همش میگم عمو زجرو نبخشیا !😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شباهتهای پیادهروی اربعین و دفاع مقدس
از زبان حاج حسین یکتا
🔹 پیادهروی اربعین یه سفر تربیتی،
برای زیارت با معرفت بیشتر هست ...
◇ هر یک قدمی که بر میداری
یک قدم به سمت آماده شدن
برای زیارت نزدیک میشه
◇◇ و همچنین بشنویم حس و حال هم وطنی رو که هم با پیادهروی اربعین و هم بدون پیادهروی به زیارت حرم امام حسین(ع) رفته و تفاوت این دو سفرش رو ذکر میکنه.
پیاده روی اربعین
6_144232837835333793.mp3
10.56M
🕌 کربلا کربلا ما داریم میآییم ...
✅ مناسب پیاده روی اربعین
🎤 میثم مطیعی
❇️ اومدیم پای پیاده آقا
از همون لحظه که خوندی مارو
تا با گریه آب و جارو کنیم
جاده ی نجف به کربلا رو
زنده مونده هنوز شورِ «هل من معین»
وعده ی عاشقاست کربلا اربعین ...
🏷 امام_حسین علیه
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
Mano Key Mibari Karbala [ ViolinMusics.com ] 1.mp3
9.11M
منو کی می بری کربلا...😭🌹🏴
کربلایی حسین طاهری
اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𔓘﷽𔓘
💠 اَلْـݪّٰـهُـمَّ
✨بـٰارِکْ لِـمَـوْلٰانـٰا صـٰاحِـب ٱݪـزَّمـٰانْ
[ بعداز غذاخوردن بگوئید
و برکت را در زندگـیتان ببینید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ اربعین چگونه میتواند به حادثه باشکوه ظهور کمک کند!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ورزشکاران رژیم جنایتکار
🔻وقتی با یه کار رسانه ای میتونی نشون بدی تک تک ورزشکاران اسرائیلی در خون شهدای فلسطینی شریک هستن
✅همه دست به کار شدن تا چهرهی واقعی صهیونیست هارو به جهانیان نشون بدن
✍🏼محب امام خامنه ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربعین نزدیکه و آشوبم😭
میشه آقا بزنی امضامو؟🙏
📎 #اربعین
📎 #ملت_امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 خشونت امام زمان(عج)!!!
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤📚
🎙[استاد مسعود عالی]
🔰کانال استاد عالی
دخترم ! 💕
میدانم يتيمانه زندگی كردن
و بزرگ شدن در جامعه مشكل است
وليكن بدان كه حسين(ع) و حسن(ع)
و حضرت زینب (س) يتيم بودند.
دخترم ! هر وقت دلت گرفت
زيارت عاشورا را بخوان،
و مصيبتهای سرور شهيدانِ تاريخ
حسين (ع) را بنگر و انديشه كن ...
سردار گمنام
#شهید_علی_تجلایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يه كار جالب در پياده روى اربعين👏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کسی،شوق شهادت دارد
آن را فعلا طلب نکند...!
شهادت را در جنگ
با آمریکا و اسرائیل
از خدا بخواهید...
#شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شهیدی که حاج قاسم خودش به خاک سپرد و بر کف پایش بوسه زد سردار شهید حاج محمد جمالی به روایت سردار حسنی سعدی...
🌹آدرس مزار مطهر شهید حاج محمد جمالی گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۷ شماره ۱۷...
#شهید_محمد_جمالی
حمید آقا خیلی پسر با حیا و محبوبی بود می خواست بره کلاس قرآن.... اون موقع ده ساله بود.... به پدرش نگفت پول میخوام که برم قرآن بخرم تا برم کلاس. قلکش رو شکست با پول هاش رفت یه قرآن زیبا خرید برای کلاس قرآن..... صفحه ی سفید داخل قرآن رو عکس شهدا چسباند و هر سال پول های دوستای سیدش رو داخل اون قرآن میذاشت
شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش اومدی تو از سفر بابا...
🎙سید مجید بنی فاطمه
یا حضرت رقیه✋
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✅حق مادر
امامسجاد علیه السلام:
حق مادر برتو آنست که بدانی او حمل کردہ است تو را نه ماہ طوری که هيچ کس حاضر نيست اين چنين ديگری را حمل کند و به تو شيرہ جانش را خوراندہ است قسمی که هيچ کس ديگر حاضر نيست اينکار را انجام دهد و با تمام وجود، با گوشش، چشمش، دستش، پايش، مويش، پوست بدنش و جميع اعضا و جوارحش تو را حمايت و مواظبت نمودہ است و اينکار را از روی شوق و عشق انجام دادہ و رنج و درد و غم و گرفتاری دوران بارداری را به خاطر تو تحمل نمودہ است، تا وقتی که خدای متعال تو را از عالم رحم به عالم خارج انتقال داد.
پس اين مادر بود که حاضر بود گرسنه بماند و تو سير باشی، برهنه بماند و تو لباس داشتہ باشی، تشنه بماند و تو سيراب باشی، در آفتاب بنشيند تا تو در سايه او آرام استراحت کنی، ناراحتی را تحمل کند تا تو در نعمت و آسايش به زندگی ادامه دادہ و رشد نمائی و در اثر نوازش او به خواب راحت و استراحت لذيذ دست يابی.
شکم او خانه تو و آغوش او گهوارہ تو و سينہ او سيراب کنندہ تو و خود او حافظ و نگهدارندہ تو بود؛ سردی و گرمی دنيا را تحمل ميكرد تا تو در آسايش و ناز و نعمت زندگی کنی.
پس شکر گزار مادر باش به اندازہ ای که برای تو زحمت كشيدہ است؛ و نمی توانی از او قدردانی نمائی مگر به عنايت و توفيق خداوند متعال .
📚رساله حقوق امام سجاد(علیه السلام)
#همراه_شهدا
ڪوچڪ باش .
"عاشــــق"
ڪہ عشـق ،
خود مے دانـد
آیینِ " بزرگـ " ڪردنت را ...
بزرگ مرد کوچک
خردسالترین #شهید دفاع مقدس
شهید احمد نظیف 🌹
🔴 اگر فضیلت اش را میدانستند جان می سپردند
🔵 امام صادق عليهالسلام فرمودند :
🟡 لو يَعلَمُ الناسُ ما فيزيارةِ الحسين عليهالسلام مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً وَ تَقَطَّعَتْ اَنفُسهُم عليهِ حَسَراتٍ.
🟢 اگر مردم فضیلت و عظمت زیارت امام حسین (علیه السّلام ) را میدانستند از شدت شوق و عشق به آن، جان میسپردند و از سوز و حسرت فراقش قالب تهی مینمودند.
📚 بحارالانوار ج ١٠١، ص ١٨
#اربعین
-----------------------------------------------
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سلیمانی:
«این نظام یک قطعه ای از بهشته»❤️
🌷 #شهیدی_که_در_سردخانه_زنده_شد!
▫️سال ۶۲ بود که بار دیگر در عملیاتی مهران پاکسازی شد و بچهها به اردوگاه قلاجه، همانجا که محل زندگی پشت جبههشان بود، برگشتند. اردوگاه ابوذر هم محل زندگی بچههایی بود که همسرانشان را به مناطق جنگی آورده بودند و شهید نورانی، همت و پکوک هم جزء همانها بودند. فیلم سینمایی ویلاییها بخشی از شرایط اردوگاهها را به تصویر کشیده است. آن روز شهید نورانی و پکوک قصد داشتند برای سر زدن به خانوادههایشان به اردوگاه بروند و مرا هم دعوت کردند. آخر آن روزها من به اردوگاه ابوذر راهی نداشتم. میخواستیم به سمت مهران حرکت کنیم، ابتدا پکوک پشت فرمان نشست و چون گواهینامه نداشت، من با او جابجا شدم تا اينکه به حوالی میدان اسلام آباد رسیدیم.
🔹بچهها گُله به گله دور هم نشسته بودند و با دیدن ما، پانزده نفری از آنها پشت تویوتای ما سوار شدند. با هم همنوا میخواندند: با نوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کرب و بلا دارد.... شور و شوق بچهها، دل ما را هم گرم میکرد، اینها همانهایی بودند که امام به وجودشان افتخار میکرد و میگفت من مفتخرم که خود بسیجیام و به قول سید مرتضای شهید، اصحاب آخرالزمانی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بودند. جاده پستی و بلندی بسیار داشت و همین مرا نگران میکرد که نکند آنها بیفتند، پیش از آنکه سرعت بگیرم، پیاده شدم و گفتم: برادرا بنشینید تا من حرکت کنم و سپس به سمت قلاجه راه افتادیم. در مسیر کرمانشاه به اسلام آباد، انفجار شدیدی از پشت سرمان به گوش رسید. من اول گمان کردم که بچههای ارتش در حال مانور هستند. تا آمدم....
▪️تا آمدم ذهنیتم را به محسن بگویم، گرمای خونی را که بر روی دست راستم سُر میخورد حس کردم و چند دقیقهای به حالت نیمه بیهوش سرم روی فرمان ماشین افتاد و دیگر چیزی نفهمیدم تا اینکه به خود آمدم و ماشین را بر لبه پرتگاه دیدم. همه توانم را در دستم جمع کردم تا بتوانم در ماشین را باز کنم، اما نمیشد که نمیشد و تازه متوجه شدم که دستها و پایم تیر خورده و خونریزی شدید برایم هیچ قوتی نگذاشته است، به هر سختی بود خودم را کشان کشان از ماشین پایین انداختم و فریاد زدم: محسن کجایی؟ که یکی از بچهها تلنگر زد که داد نزن، کمین خوردهایم. تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده، همهمان را مانند ستونی ردیف کرده بودند تا رگبار گلولههایشان را بر جانمان بنشانند، صحنهای که شاید....
🔺صحنهای که شاید بسیاری فقط آن را در فیلمها دیده باشند، صحنهای که در جنایات داعش بارها به تصویر کشیده شد و من که از قبل هم تیرهایی بر دست و پاهایم نشسته بود، دوباره از هوش رفتم و بعدها متوجه تیری شدم که به قفسه سینهام شلیک شده بود. برای لحظاتی به هوش آمدم، خون کف ماشین را پر کرده بود. ماشینی از نیروهای خودی همه بچهها را سوار کرد و به سمت بیمارستان اسلام آباد حرکت کرد. من گاهی به هوش و گاهی از هوش میرفتم. وقتی چشمانم را باز کردم، لهجهای هندی از پزشکی شنیدم که بالای سرم در حال صحبت کردن بود و دوباره از هوش رفتم و صداهایی گنگ به گوشم میرسید، اما یک لحظه شنیدم که گفت این دیگر نبض ندارد، باید ببریدش سردخانه. سردخانه نه مانند سردخانههای امروزی که فقط اتاقی بود که دمایی پایین داشت و سرد بود.
⚪️ انگار در خلسه بودم و همه صداها را در هالهای از ابهام میشنیدم. خانم پرستاری را میدیدم که کنار پیکر شهدا قدم میزد، با خودم فکر میکردم اگر من شهید شدم پس چرا او را میبینم؟! همین انگیزهای شد همه انرژیام را لااقل در یکی از انگشتانم جمع کنم و تا اینکه بالأخره موفق شدم انگشت پایم را تکان دهم و همین شد که صدای فریاد خانم پرستار سقف اتاق را به لرزه در آورد و چندین نفر خود را سرآسیمه رساندند و اینگونه من به دنیایی بازگشتم که ای کاش بر نمیگشتم. بار دیگر که چشمانم را باز کردم، خود را روی تخت بیمارستان دیدم و فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که دور تختم را گرفته بودند و سر به سرم میگذاشتند و صدای خندهشان فضای اتاق را آکنده از نفس پاکشان کرده بود. مدتی گذشت و وقتی شرایط جسمیام بهتر شد و مرا به بیمارستان شریعتی منتقل کردند....
— (راوی: جانباز شیمیایی سردار حاج عباس برقی)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
-------------------------------------------