eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
87 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
•═🍃🌸✺✺✺✺✺🌸🍃═• #سلام_مولا_جانم خالقم قلب مرا وقف شما کرده و من خانه ی وقفی خود از همہ پس میگیرم تا سلامت نکنم زندگیم تعطیل ست با سلامی به شما اذنِ نفس میگیرم اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج •═🍃🌸✺✺✺✺✺🌸🍃═• @Shahidgomnam
☘️امام علی ع 🔶از همنشينىِ #همراه_بد بپرهيز،همانا او همراه خود را هلاك و همنشين خود را خوار مى‌كند. 🔷اِحْذَرْ مُجَالَسَةَ قَرِينِ اَلسَّوْءِ فَإِنَّهُ يُهْلِكُ مُقَارِبَهُ وَ يُرْدِي مُصَاحِبَهُ 📙عیون الحکم , ج 1 , ص 103 @Shahidgomnam
💔 گم شده هويتم بس كه شدم المُثناى مرا با كَرَمَت صادر كن... @shahidgomna شب زیارتی😭✋
❤️ با یک نفس تمامِ جهنم شود بهشت گویند اگر جهنمیان یک صدا @shahidgomnam
اسم رمان: من با تو نویسنده؛ لیلی سلطانی چند قسمت: ۷۱ قسمت با ما همـــراه باشیـــــن😊👇 @shahidgomnam
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت و دستہ گل رز سفیدے 💐ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سلام بدم ڪہ با شنیدن صدایے خشڪم زد:😳 _ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟! صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد! مرد😁 خندید و گفت: _خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ، ندادے!! منتظر عروسے! گونہ هاے سهیلے سرخ شد☺️ چیزے نگفت هاج و واج😳 بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم! سهیلے،اینجا،خواستگارے!😟😳 مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟! پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟! مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم!😟 شاید حمیدے واسطہ بود! پس چرا چیزے نگفت؟🙁😟😳 مغزم داشت منفجر مے شد! اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب! آرہ داشتم خواب میدیدم!😟 یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد: 💭دانشگاہ،من،بهار،زن ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ! لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم! خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد!😊 سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم!💓 چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام! صداے پدرم اومد:😊 _هانیہ جان! محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم، هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟!😬😣 آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!واے بهار گفت شنیدہ!😥 پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟ ذهنم پر از سوال بود، محڪم لبم رو گاز گرفتم و آروم با حرص گفتم:😣😬 _خاڪ تو سرت هانیہ خاڪ! دیگہ نمیتونے پاتو دانشگاہ بذارے! مادرم وارد آشپزخونہ شد و آروم گفت: _دو ساعتہ صدات میڪنیم نمے شنوے؟ بیا دیگہ!😬 چیزے نگفتم،مادرم زل زد بہ صورتم و گفت:😟 _چرا رنگت پریدہ؟ نشستم روے صندلے و گفتم: _مامان آبروم رفت!😥 مادرم با نگرانے نشست رو بہ روم:😨 _چے شدہ؟ آخہ الان؟ حالا پاشو زشتہ! با حرص گفتم: _مامان هرچے از دهنم دراومد بہ مامانش گفتم شنید!😥 +چے میگے تو؟😟 عصبے پاهام رو تڪون مے دادم شمردہ شمردہ گفتم: _من نمیام بگو برن!😥😣 مادرم با چشم هاے گرد😳 شدہ زل زد توے چشم هام: _این مسخرہ بازیا چیہ؟! پدرم وارد آشپزخونہ شد و گفت:🙁 _چرا نمیاید؟! مادرم با عصبانیت گفت:😠 _از دخترت بپرس! پدرم خواست حرف بزنہ ڪہ صداے سهیلے اجازہ نداد:😊 _آقاے هدایتے! پدرم نگاهے بہ من انداخت و از آشپزخونہ خارج شد،مادرم بلند شد.😥 _پاشو آبرومونو بردے! با بے حالے گفتم:😞 _مامان روم نمیشہ امروز... صداے پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم.😥😔 _آخہ ڪجا؟ الان میان! صداے سهیلے آروم بود: _صلاح نیست جناب هدایتے!😐 ادامہ داد: _مامان،بابا لطفا پاشید.😒 مادرم چشم غرہ اے😠 بہ من رفت و از آشپزخونہ خارج شد. مادر سهیلے با تحڪم گفت: _امیرحسین!😐 آب دهنم رو قورت دادم و از آشپزخونہ بیرون رفتم،روم نمے شد وارد سالن بشم،اون از ماجراے دانشگاہ اینم از خواستگارے!😞😣 روے پلہ ها پشت دیوار ایستادم. صداے سهیلے رو شنیدم: _مامان جان میگم بہ صلاح نیست،مے بینید ڪہ دخترشون نمیاد!😒 مادرم ڪلافہ گفت:😔 _نمیدونم هانیہ چش شدہ! اصلا سر درنمیارم. سهیلے گفت:😔 _با اجازہ تون خدانگهدار! لبم رو گزیدم،پدر سهیلے گفت:🙁 _آخہ چے شدہ؟! پدرم بلند گفت:🗣 _هانیہ! با عجلہ از پلہ ها بالا رفتم و وارد اتاق شهریار شدم.نفس نفس مے زدم، صداهاے نامفهومے از پایین مے اومد. دستم رو گذاشتم روے پیشونیم هانیہ این بچہ بازے چے بود؟!😞😣خب مے رفتے یہ سلام مے ڪردے، بعد بہ سهیلے توضیح میدادے! با صداے باز شدن در رفتم بہ سمت پنجرہ. سهیلے ڪنار در بود و دستش روے در بود،خواست خارج بشہ ڪہ مڪث ڪرد! پشتش بہ من بود،نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم. برگشت سمت حیاط و دستہ گل 💐رو گذاشت روے زمین! نفسے ڪشید و در رو بست. رفت!😔🚶♂ 🌺🍃ادامه دارد.... 🌸✍نویسنده:لیلے سلطانے🌸 @Shahidgomnam
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت پدرم عصبے😠 زل زدہ بود بہ فرش، مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد.😠👀 بند ڪیفم👜 رو فشردم و گفتم: _من میرم دانشگاہ 🏢خداحافظ! پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:😠 _ بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم! لبم رو بہ دندون گرفتم،😞 پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم.😠 _ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟ ساڪت سرم رو انداختم پایین.😞 _جوابمو بدہ.😠 آروم لب زدم: _بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ... پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:😠✋ _توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن! پوفے ڪرد و گفت: _سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟ اشڪ بہ چشم هام😢 هجوم آورد چشم هام رو روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ! 💭یڪ لحظہ پنج سال ↪️پیش اومد بہ ذهنم ..... روزے عروسے💍👰 امین بود مثل دیونہ هام دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم، اولش اشڪ 😢مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے ڪردم.😭 نشستم روے زمین و زار مے زدم😭😫 پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:😰 _هانیہ بابا! 🌺🍃ادامه دارد.... 🌸✍نویسنده:لیلے سلطانے🌸 @shahidgomnam
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روے قلبم بود گریہ مے ڪردم،😭 نفس ڪم آوردہ بودم چشم هام سیاهے رفت و صداے فریاد پدرم رو شنیدم! سرم رو تڪون دادم و از خاطرات اومدم بیرون! نہ ڪم غصہ م رو نخوردہ بود!😥 ڪم اشتباہ نڪردہ بودم! حالا شدہ بودم اون هانیہ ے بے فڪر پنج سال پیش!😥😭 نفسم رو با صدا بیرون دادم: _هیچے نمیتونم بگم.✋ سر بہ زیر از خونہ خارج شدم،😞 از خونہ بخاطرہ پدر و مادرم فرار مے ڪردم، از دانشگاہ ڪجا فرار مے ڪردم؟!😣 حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود! تاڪسے🚕 سر خیابون ایستاد، نگاهے بہ دانشگاہ 🏢انداختم و مردد پیادہ شدم. بہ زور قدم بر مے داشتم، وزنہ هاے شرم😞😓 روے دوشم سنگینے مے ڪرد. خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد: _خانم هدایتے!😊 برگشتم سمت صدا،حمیدے بود. چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت: _سلام. آروم جوابش رو دادم. دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت: _راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ تونو بگیرم سهیلے صدام ڪرد نشد، میشہ آدرستونو بدید؟ مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت: _براے اون قضیہ!😊 سرم رو تڪون دادم: _نہ آقاے حمیدے! فعلا شرایط مناسب نیست!😣 سریع وارد دانشگاہ شدم. 🌺🍃ادامه دارد... 🌸✍نویسنده:لیلے سلطانے🌸 @shahidgomnam
❤️ حبیبی # یا حسین❤️ ☘ چه خوب شد که مرا آشنای خود کردی ☘رفیق دایمی روضه های خود کردی ☘به آنچه خواسته بودم رسیده ام با تو ☘چرا که قلب مرا کربلای خود کردی 🌹باز هم زائرت نیستم و از راه دور سلام🌹 التماس دعا.🙏
#یامهدی_عج 💓اے راز نگهدارِ دِل زار ڪجایے؟ 💓اے برق مناجاٺِ شبِ تارڪجایے؟ 💓صحراے غمٺ پر شده از قافلہ عشق 💓اے قـافلہ را قـافلہ سالارڪجایے؟ 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 @Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕯▬▬▬▬๑💔๑▬▬▬▬▬🕯 بر کوکب آسمان عصمت صلوات بر فاطمه گوهر نبوت صلوات بر مادر یازده امام برحق از صبح ازل تا به قیامت صلوات @Shahidgomnam 🕯▬▬▬▬๑💔๑▬▬▬▬▬🕯