💐🍃 #خاطره_ای_زیبا🍃💐
🍃🌸⬇️🍃🌸⬇️🍃🌸⬇️🍃🌸⬇️🍃🌸
💠💐هر روز وقتی بر می گشتیم، #بطری آب من خالی بود، اما بطری (شهید) مجید پازوکی #پر بود.
💠💐 توی این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد.
همش دنبال یک جای خاصی می گشت.
💠💐 نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بودیم و دیدیم که مجید بلند شد.
💠💐 خیلی حالش #عجیب بود تا حالا این طور ندیده بودمش؛ هی می گفت پیدا کردم این همون بلدوزره و..
💠💐یک خاکریز بود که جلوش #سیم_خاردار کشیده بودند،
روی سیم خاردار #دوشهید افتاده بودند که به سیم جوش خورده بودند و پشت سر آن ها #چهارده_شهید دیگر.
💠💐مجید بعضی از آن ها را به #اسم می شناخت مخصوصا آنها که روی زمین افتاده بودند
💠💐مجید بطری آب را برداشت، روی #دندان های #جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت:
💠💐« بچه ها! #ببخشید اون شب بهتون آب ندادم.به خدا نداشتم ! تازه، آب براتون ضرر داشت…»😭
مجید #روضه_خوان شده بود و... .
#شهید_مجید_پازوکی
--------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهیــــــــــــد میشـــــــــــد😄👇
🇮🇷 @shahidgomnam
راز شهیدی که امام حسین علیهالسلام جمجمهاش را #کربلا برد...
قبل از #عملیات_بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید...
دوازده سال در #انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند فقط یک #جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان؛ فرزند را شناخت...
در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند
گفتم: چکار میکنید؟
گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم
گفتم: من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟
گفتند: مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند
عرض کردم: آقا این فرزند من است فرمود: باید به کربلا برود؛ او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم یکباره از خواب بیدار شدم با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفتهبود.
راوی: احمد زمانیان پدر شهید
منبع: نقل از سایت افلاکیان
#شهید_غلامرضا_زمانیان
@Shahidgomnam
✨﷽✨
🔰راز شهیدی که امام حسین علیهالسلام جمجمهاش را #کربلا برد...
🔆 قبل از #عملیات_بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید...
دوازده سال در #انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند فقط یک #جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان؛ فرزند را شناخت...
در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند
گفتم: چکار میکنید؟
گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم
گفتم: من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟
گفتند: مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند
عرض کردم: آقا این فرزند من است فرمود: باید به کربلا برود؛ او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم یکباره از خواب بیدار شدم با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفتهبود.
✍ راوی: احمد زمانیان پدر شهید
🔹منبع: نقل از سایت افلاکیان
#شهید_غلامرضا_زمانیان
@shahidgomnam