#خواهر_شهید:
سَرمَزار شهیدجهآنآرا بودیمـ😇
گفت(:
ایݩـ فیلمآ🎞 رو بعد اَز شهآدتمـ پَخشکُن.
بہ شوخے🙊گُفتݦ(:
حٰالا ڪو تا شهادٺـ
چیزے بگو اَندازهات باشہ😅
گفت(:
اگر #دَمشق نشُد،#حلب شهیــ🕊ـــد میشمـ (:
#شهــیـــدمـحــمــدرضـــادهـقــان🌹
دلمـ میگیــره وقتـےفڪرمیڪنمـ هـردوےمـا نسـل دهـهےهفتـادیمـ....
🆔 @shahidgomnam
#دلنوشته_مادرانه
🌷تولدت مبارک پسرم 🌷
دوباره نیمه زرد آذر
با اشک هایی که
هنوز بر گونه ام خیسی میکند
لحظه آغوش کشیدنت تداعی می شود
🍂
گوش کن حیدر …
صدای گریه هایت را می شنوی؟
این زیباترین #هدیه خداست که برای مادرت می آید...
وقتی بار اول در آغوش میکشیدمت واهمه داشتم از لحظه ای نبودنت .....
کودکم را محکم تر به قلبم میچسباندم تا آرام گیرم ...🍂
قد کشیدن یک پسر هر لحظه اش با مادر حرف میزند ....
پسر ماه عشق در #قلب_مادر است ....
حیدر چقدر زود بزرگ شدی جانم
چقدر زود با آرزوهایم قد کشیدی
لا لایی های شبانه از #حضرت_زینب(س) تو را چقدر باغیرت کرد همچون عباسش....
مادرجان تپش و عشق حرم در حال و هوایت تو را راهی #دمشق کرد....
چه دلیرانه بر شانه های حلب درخشیدی ...
🍁
اکنون پاییز کنارم آرام آرام قد مى کشد
اما هنوز بوى بهار مى آید
بهاری که مرا چشم به راهت کرد
🍁
مگر میشود روز #میلاد پاره تنم باشد و
در این میان نباشی و دلتنگت نبود ؟!
🌾🌴
اما مادرت #صبرش را از حضرت زینب(س) آموخت ....
همان لحظه که دلبندم را در لباس مقدس #دفاع از حرم آل الله میدیدم و از شوق و افتخارش خدا را شاکر بودم که پسرم زیر پرچم ولایت بزرگ شده....
پاییز به مهرش می نازد
و من به #غیرت پسرم.....
🌷
پاییز را باید
با چشم های #عباس گونه” تو ” نگاه کرد حیدر جان آن وقت پاییزم بهار می شود ...
🌸🌸🌸
میلادت مبارک حیدر جان🍃
#شهیدحیدرجلیلوند
#از_عشق_دل_نوشت
ماه رمضان يا كه محرم،نكند فرق
سوم سحرِ آن متعلق به #رقيه ست...
منم گدای کرامات بیکران رقیه
#دمشق
#آه_از_دوری
#شب_سوم
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
یه روزی هم میاد
رو بَنِرای سطح شهر میبینیم نوشته:
« کاروان راهیان #عشق »
.
کاروانی که از ایران و افغانستان و عراق زائـر راهی میکنه به سمت #سوریه...
می بردمون به سمت حرم حضرت زینب و حضرت رقیه...
وقتی خوب دلمونو تکون دادیم و عقده ی این چند سال فراق رو جبران کردیم...
.
یکی مثل #حاج_حسین_یکتا که از یادگارای همین سالای جنگ با تکفیریا باشه برامون شروع میکنه به روایت کردن...
.
" اینجا که نشستید
اسمش #زینبیه است!
قریهای که توش حرم مطهر خانوم زینب قرار داره...
همینجا بود که مدال #شهادت گردن #شهید_محرم_ترک ، اولین شهید مدافع حرم ، انداختند...
.
تو همین خاک بود که #شهید محمود رضا بیضایی به معشوقش ، امام حسین رسید... "
.
بعد سوار اتوبوس میشیم و میریم #حلب
بعد از اینکه نشستیم رو خاکا ، راوی میگه:
" اینجا حلبِ...
همونجایی که #سردار_همدانی رو به آسمون پرواز داد...
همینجا بود که #شهید_صدر_زاده ، فرمانده ایرانی لشگر فاطمیون ، سرشو گذاشت رو پاهای اربابش!
#شهید_محسن_خزایی خبرنگاری که دختر سه ساله شو به دختر سه سالهی ارباب سپرد و از دنیا خداحافظی کرد...
.
اینجا مقتلِ #شهید_محمدرضا_دهقانِ و #شهید_رسول_خلیلی ...
جووناالوارثینو سال شماها که از همون اول عادت کرده بودن به دل ندادن...
.
مقصد بعدیمون #خان_طومانِ ، جنوب غربِ حلب...
همونجایی که تروریستا محاصرهش کردن و نیروهای مقاومت رو مجبور به عقب نشینی...
همونجایی که وقتی آزاد شد،همه سجده شکر بجا آوردیم...
هر چند برای آزاد شدنش #شهید دادیم و اسیر...
یکیشون #شهید_محمد_بلباسی بود که با رفتنش چهار تا بچهش یتیم شدن...
ولی کاری کرد که اون دنیا ، جلو حضرت زهرا ، سرشونو با افتخار بلند کنن و بگن:
ما بچه های شهید بلباسی ایم! "
مثل #شلمچه ، مثل هویزه ، مثل چزابه ، مثل طلاییه ...
یه روزی #حلب و خان طومان و زینبیه و ریف رو قدم قدم زیارت می کنیم...
یه روزی گذرمون بهشون میخوره..
[ هر زمان تو خیابونا چشمتون خورد به بَنِرا و تابلوهایی که ازتون دعوت کرده با این کاروان راهی شید ، بدونید به فاصله ی اندکی ، روزی میرسه که سرتاسر ایران نوشتن...
« کاروان راهیان قدس »
کاروانی که این بار مقصدش فراتر از #شلمچه و #دمشقِ !
کاروانی که میره به سمت خود #بهشت
نماز میخونه تو مسجدالاقصی...
با امامت امام دوازدهم...
و با حضور تمام شهدا...
شهدایی که روزی برای زیارتشون #چفیه هامون و #چادر هامون خاکی شد ...
و دیر نیست اون روز !
روزی که با چشمای خودمون ببینیم که رو سر در ورودی #فلسطین نوشته:
«ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین»