eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_مهدی_زین‌الدین: ✦ هرگاه شب جمعہ شـــهدا را یاد ڪردید، آنها شما را نزد ابا عبدالله الحسـیـن یاد میڪنند ⚘باز آئینہ آب و سینے و چاے و نباټ، باز پنجشنبہ و یاد شهدا با صلواټ @shahidgomnam
❤️ دخترت ڪه متولد شد ، بغـ💞ـلش ڪردی و گفتی : « دختر یعنی رحمت و رحمت برایم ، یعنی شهادت !» ڪاش بدانیم ، تو شیداتر بودی بر این دو رحمت ؛ یا آنها عاشق‌تر بر تو ... 🕊 💖 ----------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
‌ خوابش را دیدم، گفتم: _چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! +گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد.. #شهید_مهدی_زین‌الدین
°•|🌿🌹 : ۱۳۳۸ : ۱۳۶۳/۸/۲۷ : سردشت ▫️فرمانده لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‏‌طالب(ع) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💢 ◽️هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون، یه روز صدای پایین آمدنش را از پله‌ها شنیدم، رفتم و جلویش را گرفتم، گفتم، آقا مهدی، شما دیگر عیالواری، یه کم بیشتر مواظب خودت باش ! ◽️گفت: چه کار کنم؟ مسئولیت بچه‌‌های مردم گردنمه. گفتم، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون ! 🔺گفت: اگر فرمانده نیم‌ خیز راه بره، نیروها سینه‌ خیز میرند، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه‌هاشون..... -------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
‏نزدیك عملیات بود؛ می‌دونستم تازه دختردار شده. یك روز دیدم سرپاكت نامه از جیبش زده بیرون... گفتم: این چیه؟ گفت: عكس دخترمه گفتم: بده ببینمش گفت: خودم هنوز ندیدمش!! گفتم: چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. می‌ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد...
▫️یک روز گرم تابستان با مهدی و چند تا از بچه های محل، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می‌کردیم. تیم مهدی یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچه‌ها می‌ریخت. بچه‌ها به مهدی پاس دادند، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد و تو همین لحظه حساس به یک باره مادر مهدی آمد روی تراس خانه‌شان که داخل کوچه بود و گفت مهدی جان! آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر مادر. مهدی که توپ رو نگه داشته بود دیگه ادامه نداد. توپ رو به هم تیمی‌اش پاس داد و دوید سمت نانوایی... 🔗دوران نوجوانی 📕کتاب یادگاران، ص۲ اللهم عجل لولیک الفرج بدماء الشهدا ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147