🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃
رمان { 🌸🍃#حورا 🌸🍃}
💝💝💝💝💝💝💝💝
عرض سلام و ادب خدمت عزیزان باتوجه به علاقه شما به رمان قبلی ما😍😍😍
تصمیم گرفتیم که رمانی مذهبی و بسیار زیبا به نام "حورا" رادرکانال {❤️شهید گمنام ❤️} تقدیم به چشمان زیبایتان کنیم
امیدوارم که لذت ببرید.....
ایدی ادمین و مسئول پارت ها👇👇👇
@Sit_narges_2018
🌸🌸🌸 #رمان_حورا🌸🌸🌸
🌸🌸🌸 #قسمت_چهارم 🌸🌸🌸
صبح روز بعد چشمانش را که باز کرد پرده کنار رفته اتاق و برف های دانه ریز زمستان را دید.❄️❄️❄️
با ذوق لبخندی زد و گفت:خدایا شکرت چه هوای خوبیه امروز.🙏🙏🙏
با خوشحالی حاضر شد و چادرش را به سر کشید.
از اتاقش که خارج شد مهرزاد را دید که با غرور و تکبر داخل آینه مشغول درست کردن موهایش است.
تا حورا را دید خودش را جمع و جور کرد و گفت:سلام.😌
_سلام صبح بخیر.😊☺️
سمت در خروجی رفت که صدای مهرزاد را دوباره شنید:صبحونه نمیخورین؟
_دیرم شده🏃♀🏃♀🏃♀
کفش های کتونی ساده اش را به پا کرد و از خانه خارج شد.👟👟
همیشه دلش میخواست کسی لقمه نانی به او بدهد و او را راهی کند. اما متاسفانه او کسی را نداشت که این چنین مهربانانه با او برخورد کند.
حسرت داشتن پدر و مادری مهربان بر دلش مانده بود. تا ایستگاه فقط قدم زد و فکر کرد به گذشته و آینده نامعلومش.😔😔
اتوبوس رسید و سوار شد.🚌🚌🚌 سرش را به شیشه تکیه داد و چشمانش را بست.
خاطرات گذشته هل میخوردند به سمت ذهنش اما نمیخواست هوای خوب شنبه و دیدن هدی با این خاطرات تلخ خراب شود.
هدی صمیمی ترین دوستش بود و او را خیلی دوست داشت.
دانشگاه و درس و هدی تنها دلخوشی های او از این دنیای بزرگ بود. اما این سهم او نبود. سهم دخترکی تنها که فقط از دار دنیا یک دوست دارد و یک عامله کتاب نخوانده شده روی تاقچه..😞😞😞
رسید به دانشگاه و پیاده شد. با دیدن هدی انگار تمام غم و غصه هایش فراموش شد. حورا را در بغلش گرفت و سلام کرد.😍😍😍
_سلام عزیزم خوبی؟😊
_فدات آجی جونم خوبم تو چطوری؟☺️
_شکر بد نیستم بیا بریم تو که هوا خیلی سرده.❄️❄️
حورا مشکلی نداشت اما هدی سردش میشد برای همین رفتند داخل کلاس و منتظر استاد شدند.تا آمدن استاد هم کمی حرف زدند تا بالاخره رسید.
درس زبان اختصاصی یکی از سخت ترین درس هایی بود 😟😟که حورا با موفقیت و تلاش بسیار توانسته بود میان ترم خوبی از استاد بگیرد.😌😌
آخرین جلسه این درس بود و پس از آن امتحان های پایان ترمش شروع می شد. حسابی خودش را آماده کرده بود و همش درس می خواند.📓📓📓
#نویسنده_زهرا_بانو🍃🍃🍃
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃🍃🍃
🌸🌸🌸 #رمان_حورا🌸🌸🌸
🌸🌸🌸 #قسمت_پنجم 🌸🌸🌸
تا تموم شدن کلاس هواسشان به درس بود. استاد که از کلاس خارج شد، هدی رو کرد به حورا و گفت:خوبی؟😳
حورا نفس عمیقی کشید.. از آن نفس ها که هزاران غم و غصه در آن نهفته است.
باز هم پنهان کرد دردش را و لبخند زد
_خوبم:)
"+خوبی؟😳🤔
تکه ای را خورد😥
صدایش را صاف کرد
چند تا کلمع را قورت داد🤐
چشمانش را کمی فشرد
نفس عمیقی کشید
لغات در هم فشرده را از مغزش پراند
لبخند به ظاهر ملیحی زد:)
-خوبم"😊😊
اما هدی فهمید حالش نه چندان خوب نیست. برای همین او را بلند کرد و تا حیاط با هم درسکوت، سخن گفتند.
هدی در دلش می گفت:چیشده باز حورا اینجوری بهم ریخته؟ کاش یکم باهام درد و دل کنه.☹️☹️☹️
و حورا با خود می گفت:کاش میتونستم باهات حرف بزنم هدی. اما فعلا تنها راز دارم خدای بالا سرمه. من حتی به چشمامم اعتماد ندارم خواهری..😔😔
به حیاط رسیدند و به پیشنهاد هدی از بین هوای برفی و سوزناک گذشتند تا به تریای گرم دانشگاه برسند.
با هم سر میزی نشستند و هدی بعد از قرار دادن کیفش روی میز رفت سمت پزیرش تا نوشیدنی گرم سفارش بدهد.☕️☕️
فکر حورا هنوز مشغول بود و نمی دانست چرا آنقدر دلش گواهی اتفاق بدی می دهد.
حرف های آن روز زندایی اش مانند پتکی در سرش فرو می رفت.😢😢
پنبه و آتیش.. الگو گرفتن بچه ها..ماری که به حورا نسبتش داد و هزاران هزار حرف و بهتان دیگر که تمامی نداشت.
او عمدا به مهرزاد بی توجهی می کرد که زندایی اش فکر نکند او دلبسته و شیفته پسرش است اما باز هم برای راندن او از خانه چه داد و بیداد هایی که راه نمی انداخت.☹️🙁
_خب اینم دو تا شیر نسکافه گرم برای دوست گلم.☕️☕️
#نویسنده_زهرا_بانو🍃🍃🍃
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃🍃🍃
🌛🌜شبتون .....🌛🌜
🌛🌜نه میگم شبتون شیک 🌛🌜
🌛🌜نه میگم شبتون شکلاستی🌛🌜
🌛🌜نه میگم شبتون خوش 🌛🌜
🌛🌜نه میگم...🌛🌜
🌛🌜میگم شبتون پراز معنویت خدا🌛🌜
❤️ #کمی_خلوت_کن_باخودت..
🍂فکر کن ببین کجای دنیا کاری کردی که دعات کنند
یا نفرینت کنند...
ببین آهی پشت سرت نیست که این همه در میزنی و دری به روت باز نمیشه!؟
ببین دلی رو نشکستی و دست یاری کسی رو رد نکردی؟
یاری کردن حتما مادی وجسمی نیست ، گاهی یک کلام یک جمله یک نگاه کمکی بطرف مقابلت میکنه که دنیاش از غم خالی میشه یاامیدوار.. گاهی یک جمله یک محبت ،یک نفر رو از ناامیدی مطلق(خودکشی) نجات میده...
اگر هنوز محتاج دعایی همش فکرنکن خوبِ خدایی و در امتحان ، یک درصد هم فکر کن ببین کجای کارت رو خوب تمام نکردی یا کارت خوب نبوده... !
👈 دوغ رو شگفت انگیز کنید :)
🔹دوغ با نعناع و پونه : به ترشح شیره معده و هضم غذا کمک میکنه و نفخ حاصل از خوردن دوغ را رفع و دل پیچه را التیام میبخشد همچنین باعث گردش بهتر خون شده و مجاری گوارشی را ضدعفونی میکند
🔹دوغ با کاکوتی : مقوی قلب و معده بوده و مسکن سردردهای ناشی از گرمای هواست ، همچنین به دلیل خاصیت ضدعفونی کنندگی ، کرمکش قوی بوده و خلط آور است ! دوغ حاوی کاکوتی برای التیام علائم رماتیسم عالی است !
🔹دوغ با گل محمدی : دوغ حاوی گلبرگهای گلمحمدی بسیار معطر، مقوی قلب و كبد و اعصاب، آرامبخش و نشاطآور بوده و برای تنظیم عملكرد دستگاه گوارش نافع و رفع كننده بوی بد دهان است.
@TanzKL🌸 🍃 🌺 🍃
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد،
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
#سعدی
🍂💔
🍃👌
✅ چهار #ناظر حاضر بر زندگی انسان :
هرلحظه و هر زمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند.
❶⇦ ناظر اول〖 #خــدا 〗 است.
🍀 ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛
آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟
سوره مبارکه علق آیه ۱۴
❷⇦ ناظر دوم〖 #ملائک مقرب خدا〗 هستند؛
🍀 الله تعالی میفرماید :
ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛
از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند
سوره مبارکه قاف آیه ۱۸
❸⇦ سومین ناظر 〖 #زمین〗 است.
🍀 خداوند در قران کریم میفرماید :
یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛
در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند.
سوره مبارکه زلزال آیه ۴
❹⇦ چهارمین ناظر 〖 #اعضاء و جوارح خود ما〗 میباشند.
🍀 الله سبحان میفرماید :
تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ
در آنروز دستها و پاها شهادت میدهند که چه کاری کردهاند.
سوره مبارکه یس آیه ۶۵
@shahidgomnam
.
زیاد بگویید ،
| السلام علیک یا امیرالمومنین |
این روزها کسی در مدینه سلامش نمیکند ؛
جواب سلامش را هم نمیدهد..،
#ماادری
#یاابوتراب..،
@shahidgomnam
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
چراآمریکایی هاباخانم مرضیه هاشمی اینگونه وحشیانه برخوردکردند.... #شرح_درتصویر @shahidgomnam
مرضیه هاشمی با تصمیم خود محجبه شد (پوشش)، شیعه شد (عقیده)، به ایران مهاجرت کرده و در رسانه ایرانی مشغول به کار شد (عمل)
.
اما آمریکای مدعی آزادی با این اقدام وحشیانهی خود ثابت کرد که هیچ یک از این سه امر را برنتافه و در واقع آزادی پوشش، عقیده و عمل در آمریکا نیز در چهارچوب های خاصی تعریف میشود! چهارچوب هایی بر مبنای سیاستهای حکومتی و فرهنگ و عقائد ملی!
.
چرا چنین چهارچوب هایی نباید در ایران باشد؟!
#آزادی_بیان_دروغ_بزرگ_قرن
#مرضیه_هاشمی
#freemarziehhashemi
@shahidgomnam
قهرمان
دانش آموز بود . درس خوان و ورزشکار . 10 سالش بود که کاراته را شروع کرد . به ورزش های رزمی علاقه بسیاری داشت .
در سال 72 در 12 سالگی همراه تیم آذربایجان شرقی در مسابقات بین المللی چهار جانبه تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد .
محمودرضا فوتبال را هم خیلی دوست داشت و حتی تصمیم داشت به صورت حرفه ای به این ورزش بپردازد ولی به خاطر مشغله های درسی منصرف شد .
@shahidgomnam
✨﷽✨
🔰راز شهیدی که امام حسین علیهالسلام جمجمهاش را #کربلا برد...
🔆 قبل از #عملیات_بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید...
دوازده سال در #انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند فقط یک #جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان؛ فرزند را شناخت...
در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند
گفتم: چکار میکنید؟
گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم
گفتم: من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟
گفتند: مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند
عرض کردم: آقا این فرزند من است فرمود: باید به کربلا برود؛ او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم یکباره از خواب بیدار شدم با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفتهبود.
✍ راوی: احمد زمانیان پدر شهید
🔹منبع: نقل از سایت افلاکیان
#شهید_غلامرضا_زمانیان
@shahidgomnam