شهیدبرونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، یازهرا(س).
چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند، در حال و هوای خودشان بودند وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم، دیدم گوشهای نشست، اسم حضرت فاطمه(س) را صدا میزد و از شدت گریه، شانههایش میلرزد، آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذنشهادتم را از بیبی فاطمه(س) میگرفتم.
#به_روایت: همسر بزرگوار شهید
@shahidgomnampardisan