هدایت شده از 🌱 دختران ظهور🌱
🖤🕯️
روایتمظلومیتخاندانپیامبر...
کسی آرام بر در کوبید.🚪
رعنا برخاست و همان طور که به طرف در می رفت گفت: «راست گفتی سمراء شب عجیبی است امشب»
پشت در رفت: «کیست این وقت شب؟»
- علی بن ابی طالب هستم فاطمه با اهل خانه شما سخنی دارد!
رعنا آهسته به صورت زد: «آه، حالا چه کنم؟»
با سرعت جلباب بر سر انداخت و در را گشود؛
علی فانوسی در دست داشت و دو پسرش کنارش ایستاده بودند،فاطمه بر استری سوار بود.
چقدرلاغر و رنگ پریده شده بود انگار سایه ای بود از آن فاطمه جوان و شاداب...🍂
رعنا دست و پایش را گم کرده بود نمیدانست چه بگوید: «خوش آمدید، بفرمایید داخل!»
فاطمه گفت: «برای مهمانی نیامده ایم آمده ایم تا پیمانی را که در غدیر با پدرم بستید به شما یادآوری کنیم.
آیا از پدرم نشنیدید که گفت بعد از من علی جانشین و خلیفه است؟»
رعنا لب به دندان گزید؛سر به زیر انداخت: «چرا شنیدم ای دختر رسول!
رویم سیاه کاری است که شده و بیعتی است که انجام شده به خدا سوگند اگر علی زودتر خودش را به سقیفه میرساند با او بیعت میکردم»
فاطمه آهی از اعماق دل کشید: «برویم ابا الحسن، برویم!»
+به امید دیدار📚
#کتابِخون
#فاطمیه
🕯️@dokhtaranzohur_313