رفیقی مجازی میآید دنبالم. با آیدی میشناختمش. میخندم: فامیلت چی بود؟
_جبار سینگ رو میشناسی؟ من جبار پورشونم!
میخندم: "درد و بلات!"
پیشنهاد میدهد برویم هنرستان دخترانه اندیشه نو. سهتا شهید دادهاند.
یکی از مربیها را معرفی میکند. با دخترها دمخور و رفیق بوده. توی حیاط مدرسه سر صحبت را باز میکنیم. میگوید: "امروز اومدن تذکر دادن بعضی خاطرات بچههامو نگم!"
میپرسم چی مثلا!
_ #شهیده_زهرا_هوشمند ناخنشو رنگ زده بود. با لاک قرمز. با طرح نقرهای. دستشو گرفتم و گفتم: «چقدر لاکت خوشگله ولی خب میدونی مناسب مدرسه نیست. من دوست ندارم کسی به تو تذکر بده.» گفت «برا یلدا زدم. تموم شه پاکش میکنم.» شهید گمنام آوردن مدرسه. تکون خورد. متحول شد. یه روز اومد دیدم لاک نداره و ناخنهاش ترکترک شده بود. نمیدونم چی کشیده بود روش؟!
#روایت_کرمان
#کربلای_کرمان
@shahidgrl