eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهیدحامدجوانی
707 دنبال‌کننده
679 عکس
222 ویدیو
0 فایل
﷽ کانال رسمی شهید حامدجوانی زیرنظر خانواده شهید💚 📍مزارشهید در گلزار شهدای (وادی رحمت)تبریز .قطعه مدافعان حرم قسمتی از وصیت نامه شهید: یاحسین تا آخرین قطره‌ی خون نمی‌گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙 💌 تفاوت امام با آدم‌های معمولی نباید امامان معصوم را با خودمان مقایسه کنیم. یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های یک امام با ما آدم‌های معمولی این است که ما نمی‌توانیم به دیگران زیاد محبت داشته باشیم و در دایرهٔ خودخواهی‌ها اسیریم ولی امام به تمام انسان‌ها و سعادتشان شدیداً عشق می‌ورزد، چون هیچ خودخواهی ندارد. 🌱 🌺 🍂 •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈• @shahidhamedjavani1369 •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
ششمین شهید مدافع حرم آذربایجان ولادت۲۶آبان۶۹ شهادت۴تیر۹۴ کانال شهید حامد جوانی @shahidhamedjavani1369
🌻| پنج بــہ نیتــ سلامتے و تعجیل‌در آقا امام‌زمان<عـج>💚 وهدیــہ بـہ روح مطهــر 💛 🌻| مهـدوی ┏⊰✾🌻✾⊱━━━━━━━━━┓ @shahidhamedjavani1369 ┗━━━━━━━━━⊰✾🌻✾⊱┛
چہ میجویـے ؟ آرامش ؟ آرامش نہ در بالش پر است و نہ در قرص هاے آرامبخش آرامش را در لابہ لاے نگاه و لبخند پر معناے شهدا بجوے ! نگاهے از جنس عشق ...
🌻| پنج بــہ نیتــ سلامتے و تعجیل‌در آقا امام‌زمان<عـج>💚 وهدیــہ بـہ روح مطهــر 💛 🌻| مهـدوی ┏⊰✾🌻✾⊱━━━━━━━━━┓ @shahidhamedjavani1369 ┗━━━━━━━━━⊰✾🌻✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀ماکفترجلدآسمان حرمیم.. 🍀آسوده به زیرسایبان حرمیم.. 🍀این امنیت کشورمان رابخدا.. 🍀مدیون همه مدافعان حرمیم.. @shahidhamedjavani1369
مدام از کمک آمریکا به داعش می‌گفت پدر شهید جوانی با بیان این‌که فرزندش پس از بازگشت از اولین مأموریت خود، خاطراتی را تعریف کرده بود، اظهار داشت: پس از اولین اعزام پسرم به منطقه و بازگشتش در اسفندماه، وی مدام از حال هوای منطقه و شرایط سخت جنگ در سوریه تعریف می‌کرد و با اشاره به حوادث آن روز‌های جنگ سوریه، می‌گفت: «من در آن‌جا به عینیت می‌بینم که چگونه هواپیما‌های آمریکایی به بهانه بمباران داعشی‌هایی که در محاصره نیرو‌های جبهه مقاومت بودند برای آن‌ها با چتر اسلحه و مهمات و مواد غذایی می‌رسانند و به جای داعشی‌ها نیرو‌های سوری و مردمی را بمباران می‌کنند تا راه فراری برای داعشی‌ها باز کنند». ❲➛↭ @shahidhamedjavani1369🌸⃟🌤❳
کانال‌رسمی‌شهیدحامدجوانی
بسم الله الرحمن الرحیم شروع کتاب در رکاب علمدار ‌ 🌻فصل اول: کودکی‌ ✨ این داستان: باهوش و مهربان (‌ روای: مادر شهید)‌‌ 🤍بخش اول: ‌ حامد کلاس اول ابتدایی بود که چهارراه طالقانی را کنده بودند تا زیرگذر بزنند. با مادر یکی از بچه ها قرار گذاشته بودم که حامد و دختر او را یک روز من به مدرسه ببرم و یک روز هم او ببرد. روزهایی که همسایه می برد؛ حامد می گفت: " مامان امروز خاله برده و پول بلیت ها را او داده؛ فردا حتما یادت باشد یا بلیت دخترش را بده یا پولش را به آن ها برگردان."‌ اگر وارد جایی می شد و کسی را هم نمی شناخت؛ چنان خوش و بشی با او می کرد آدم فکر می کرد که با او فامیل است و یا چندین سال است که با او آشناست؛ بر خلاف برادرش امیر که خیلی خجالتی بود. حامد با هر جمع، با هر قشر، با کوچک و بزرگ و پیر و جوان یا با همکارانش، حتی با غریبه ها زود می جوشید و اهل بگو و بخند و معاشرت بود.‌‌ صفا و صمیمیت در محلات و کوچه های قدیمی زیاد بود و مثل امروز نبود. دوستان، همسایه ها و هم کلاسی ها و هم بازی های حامد، از او خاطرات زیادی دارند و برایم تعریف می کنند.‌ در خانواده هر بچه از هر چیزی که ببیند، الگو بر می دارد. ما بجای اینکه مستقیما به او بگوییم که نماز بخوان یا روزه بگیر و یا فلان را انجام بده، غیرمستقیم، او را از کودکی به نماز و روزه ترغیب می کردیم. من کار خاص و اساسی برای حامد نکردم، بلکه سعی نمودم همین روال درست و ساده تربیت دینی را در پیش بگیرم و او نیز از همان بچگی هم نمازهایش را می خواند و هم در امر روزه و دیگر واجبات دینی کوشا بود.‌ صبح ها اغلب بیدار می شد و در کنار سجاده ی من سجاده کوچک خود را پهن می کرد و مهر و تسبیح مخصوص خودش روی آن می چید و باهم نماز می خواندیم. روزه گرفتن را از ۹ سالگی شروع کرده بود که گاهی روزه می گرفت و گاهی نمی گرفت. ما هم اجبار نمی کردیم که بگیرد. نمی شود گفت از بچگی نمازش را مرتب می خواند. از همان موقع به حلال و حرام حساس بود، به راستی مراقب واجبات دینی بود. اگر می رفتیم بیرون و کسی مثلا به او شکلاتی می داد، می گفت: " مامان تا ندانم که پول این از کجا آمده نمی توانم بخورم." اگر جای دیگری می خواست غذا بخورد، حتی اگر گرسنه هم بود تا از این مسئله اطمینان پیدا نمی کرد، لب به غذا نمی زد.‌ احسان و نذری هم که می دادند، می آورد خانه و می گفت: " مامان آدم هایی هستند که از راه های دیگری پول در می آورند که گاهی مالشان شبهه ناک است؛ پیش خودشان می گویند: یک احسانی بدهیم تا قبح این کار از میان برداشته شود." به آن لب نمی زد تا اینکه بداند از کجا آمده است.‌ ما ۶-۵ تا همسایه بودیم؛ چون همسرانمان روزها به خانه نمی آمدند، یک روز در خانه ما، و یک روز در خانه یکی دیگر، جمع می شدیم و در کارهای جمعی مثل ترشی درست کردن، سبزی پاک کردن و... به هم کمک می کردیم.‌ اولین روزی که حامد به سن تکلیف رسیده بود، از مدرسه به خانه آمد و گفت: " مامان به خاله ها بگو از فردا خونه ما نیایند. یا اگر آمدند روسری به سر داشته باشند. چون من به سن تکلیف رسیده ام، دیگر برای من گناه دارد که آنها را بی روسری ببینم."‌ کپی ممنوع:)🚫 ┏🌷━━━━━━━━━┓ @shahidhamedjavani1369 ┗━━━━━━━━━🌷┛
کانال‌رسمی‌شهیدحامدجوانی
بسم الله الرحمن الرحیم شروع کتاب در رکاب علمدار ‌ 🌻فصل اول: کودکی‌ ✨ این داستان: باهوش و مهربان (‌
🔶کتاب در رکاب علمدار🔶‌ ‌ 💠فصل اول: کودکی‌ ☜ این داستان: باهوش و مهربان (‌ راوی: مادر شهید)‌‌ 🔽بخش دوم:‌ ‌ اگر از حامد درخواستی می کردم هر کار مهمی هم که در دست داشت رها می کرد تا حرف من زمین نماند. می گفت: " تا چند دقیقه دیگر خودم را می رسانم." او بچه پاک و صادقی بود و به حرف های من و پدرش بسیار احترام قائل بود.‌ دوران دبیرستان که در دبیرستان عدالت درس خوانده بود، البته دبیرستان را در چندجا خوانده بود چون آمدیم سهند دوباره برگشتیم تبریز به خاطر همین دبیرستان را در چند مدرسه خوانده بود.‌ حامد هر حرفی که داشت می گفتم: از پدرتان بپرسید پدرتان جواب بدهد بابا خودش این مراحل را طی کرده، خوب می داند، می گفت:" نه تو بایستی جواب بدهی" هر سوال داشت از من می پرسید. با من بیشتر از پدرش صمیمی بود خدا شاهد هست هر کجا بود رنگ می زدم با کله می آمد.‌ در دوران مدرسه و قبل از کلاس اول ابتدایی یک امتحان آزمون هوش از بچه ها می گرفتند. روزی حامد را برده بودم برای آزمون هوش. او به اتاق آزمون رفته بود و من با امیر در سالن منتظر بودیم. دیدیم کسی که امتحان می گرفت به همراه حامد از اتاق بیرون آمد. آن مرد در حالی که دست حامد را گرفته بود، او را به اتاق مدیر مدرسه می برد. نگران شده بودم. ترسیدم که شاید چیزی شده باشد. دل شوره من بخاطر ازدواج فامیلی ما بود که من و همسرم با هم دختر دایی-پسر عمه بودیم. می گفتم نکند خدای نکرده در حامد مشکلی بوده باشد.‌ حامد را بیشتر از یک ساعت نگه داشته بودند و از هر دری سوال می کردند. آنها بعد از مدتی ما را به دفتر خواستند. وارد اتاق که شدیم، آن کسی که امتحان می گرفت، گفت: " در بین دانش آموزانی که در تبریژ آزمون گرفته ایم تا به حال کسی این نمره را در آزمون هوش کسب نکرده است. او بالاترین نمره را به دست آورده است." آن روز آنها تعجب کرده بودند ولی من از بدو تولد، به ذکاوت و هوش بالای او پی برده بودم.‌ حامد علاقه زیادی به نماز داشت یک روز که تنها بودم به من گفت: " خدا دخترها را بیشتر از پسرها دوست دارد." منظورش را متوجه نشدم. گفتم: " منظورت چیست؟" گفت: " اینکه پرسیدن ندارد؛ معلوم است که خدا دخترها را بیشتر دوست دارد. خدا به آنها اجازه داده از ۹ سالگی با او صحبت کنند؛ اما به ما پسرها در ۱۴ سالگی"‌ به شوخی گفتم: " عیبی ندارد؛ تو برای خدا ۶-۵ سالی دختر می شوی! نمازت را از حالا شروع کن بخوان! به ۱۴ سالگی که رسیدی دوباره پسر می شوی و شروع میکنی از اول می خوانی!" ‌ گاه با اینکه می دانست به خانه ای که می رویم نانش شبهه دار است ولی می گفت: " صله ارحام را که پیامبر به ما سفارش کرده است باید انجام بدهیم." وقتی به او می گفتم: " فردا به فلان جا می روم." می گفت: " مامان تو فردا برو، بگذار من سرپایی سری بزنم و برگردم." ‌ ماموریت می رفت و وقتی بر می گشت، ابتدا می رفت خانه مادربزرگ و خاله اش را می دید. آخر یک خاله کوچکی دارد که فقط ۹ سال از حامد بزرگ تر است. زمانی او نیز پیش ما زندگی می کرد که بعدا ما آمدیم سهند. خاله اش دوتا دختر کوچک داشت. کپی ممنوع:)🚫 ┏🌷━━━━━━━━━┓ @shahidhamedjavani1369 ┗━━━━━━━━━🌷┛
حامد خیلی جلوتر از سنش عمل مي‌كرد كلاس چهارم يا پنجم بوديم كه حامد به من گفت مي‌خواهم كارهاي بزرگي انجام دهم كه بعدها مثل بمب در تبريز صدا كند. گفته بود كاري مي‌كنم مردم به وجودم افتخار كنند. گفته بود آقا مهدي باكري را مي‌شناسيد؟  او حاج مهدي بزرگ است و من هم مي‌خواهم حاج مهدي كوچك باشم... ‌ . ❲➛ @shahidhamedjavani1369
🎤 گاهےاوقاٺ‌خُدا مےبینہ‌کہ‌ٺو ازچےناراحٺ‌میشے عمداً‌بہ‌همون‌گیر‌میده میخواد‌‌راحٺ‌طلبیٺ‌رو کنار‌‌بذارێ...! ╭┈────『🤍🕊』 ╰┈➤ @shahidhamedjavani1369
عاشق روضه های حضرت ابوالفضل علیه السلام بود و با نوع جانبازی همسان با سقای نینوا به شهید ابوالفضلی معروف شد . بیست و ششم فروردین ۱۳۹۴ برای بار دوم اعزام شد. در بیست و هشتمین روز از حضورش در سوریه با اصابت موشک تاو به نزدیکی قبضه ای که هدایتش را به عهده داشت ابوالفضل گونه با اهدای دو چشم و دو دستش ، بدنی پر از ترکش و جراحات جانباز راه حق شد . پیکر مطهر در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد . ╭┈────『🤍🕊』 ╰┈➤ @shahidhamedjavani1369
「🌱🖤」 • . بعضـے وقت‌ها دوست داشتن ، حیاتـے دیگر است ! زنده نگہ داشتن کسـے در درونت ، حتـے با وجود فاصله‌اے دور . . (: ╭┈────『🤍🕊』 ╰┈➤ @shahidhamedjavani1369
تولدت مبارک شهید عشق و غیرت شهید ابوالفضلی مدافع حرم، آقا حامد جوانی تولد: ۱۳۶۹/۸/۲۶ ╭┈────『🤍🕊』 ╰┈➤ @shahidhamedjavani1369
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『📆🍰』 تُــرک هــا... میگن:"آلله گوولی اولان وقت یارادیپ" یعنی:خدا وقتی سر ذوق بودا ، تورو خلق کرده …‌! فکرکنم خدا وقتی تورو خلق کرده، خیلی سر ذوق بوده مهربون برادرم (: ♥️⃟🔗🌱💓 •• ـــــــــــــ❁ـــــــــــــ •• .🌧. ᴊᴏɪɴ↴ ⊰@shahidhamedjavani1369⊱