یه روز رفتیم صبگاه سر مزار شهدای گمنام دستش رو برد بالا زد رو سنگ قبر شهید، گفتم چرا اینجوری میکنی، فردا شهید بشی میام اینجوری میزنم. گفت باید از شهید اینجوری حاجت بگیری.
🍃رفتم سر قبرش کارم گره خورده بود دستام رو بردم بالا محکم زدم رو سنگ قبرش گفتم حاجی کارم گیره یه کاری بکن.
🌌شب تو خواب دیدمش اومد با هم میچرخیدیم. گفت راستی کارت چی شد؟ (میدونستم شهید شده ها)
گفتم حاجی کارم بد گره خورده. گفت کارت ردیفه انشاءالله. اذان زد بیدار شدم.
⏰صبح ساعت ۱۱ بود که یکی از بچه ها بهم زنگ زد گفت فلانی کارت ردیف شده..!
اشک تو چشام جمع شد یاد حرف حاجی افتادم.
#شهیدمدافعحرمعبدالرشیدرشوند
@shahidhojajjy
رفقااااااا
شهدا
رفیق گناهکار نمیخوانا:))))❌🙃
شهدا
رفیق اهل دنیا نمیخوان:))🚫🌏
یکمی شبیهشون بشیم!
یکمی دور این دنیا رو خط بکشیم!
یکمی خدایی زندگی کنیم:))))🌼
ــــــــــــ•||🌿🕊||•ـــــــــــ
#اللهمعجللولیکالفرج ♥️
ــــــــــــ•||🌿🕊||•ـــــــــــ
@shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
اذاوَقَعَتِالواقِعَه...
°•ولایت امیرالمومنین از زبان آیتالله شجاعے(◍•ᴗ•◍)
+بهعشقمولااستوریڪنیم( ˘ ³˘)
#فقط_به_عشق_علی
#غدیر
#livelikeali
#صلوات
°•🥀°.•🍁
دیدی چی شد؟
کربلا رو ازمون گرفتن، مشهد رو گرفتن😭😭
عاشق♥️ که سرش بیماری و اینها نیست🙁
فقط در سرش خیال☁️دیدن معشوق🌈است...🥀💔
آخه عاشق چه کند؟😔😭
شما بگوئید چه کند؟😔😭
ــــــــــــ•||🌿🕊||•ـــــــــــ
#اللهمعجللولیکالفرج ♥️
ــــــــــــ•||🌿🕊||•ـــــــــــ
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#من_قاسم_سلیمانی_هستم♥️✌️ #پارت_23 به مناسبت شهادت سرلشگر حاج قاسم سلیمانی دستشان باز شد آلوده به
#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️
#پارت_۲۴
•تقدیم به همسران صبور شهدا خصوصا همسر شهید سلیمانی...
مثل یک صبح قشنگ دویدی توی زندگی من، مثل آفتاب، مثل سایه، مهربان و بی ادعا. شروع زندگی مشترکمان با بوی جنگ در هم آمیخت. از جبهه میآمدی اد دل دشمن، از شب های پر حادثه، انفحارهای پی در پی، از پشت خاکریزها، هنوز بوی بارات میدادی. گرد و خاک لباس ها و موهایت پاک نشده بود. با تو حرف میزدم، تصویر شهید شدن همسنگری های مهربانت را توی خانه چشمهایت میدیدم.میگفتی قطعهای از بهشت است. "چقدر چشم های نمناکت را دوست داشتم". روزی که از جبهه برگشتی، برای،من بهترین روز دنیا بود و روزهایی که کنارم بودی، بهترین روزهای زندگیام، خوشحال بودم، از عمق وجود، میآمدی. حجم خیال و رفتارم پر از تو بود. کنارم بودی، دلم برایت میسوخت، دلتنگ تو، دلتنگ دغدغههای پاهایت تاول زده و دست های پینه بستهات....
میگفتم: این چند روز را استراحت کن. میخندیدی و میگفتی خیلی زرنگی؛ میخواهی بعد از من بگویی "قاسم" شوهر خوبی نبود. ظرف میشستی، جارو میزدی، میخریدی و میآوردی.... وقتی میدیدم با چه دقتی سبزی ها را پاک میکنی، میخندیدم. میگفتم: راستش را بگو قاسم، توی جبهه مسئول آشپزخانهای یا فرمانده؟!
خودت چیزی نمیگفتی اما دوستانت برایم میگفتند که چه فرمانده لایقی هستی. هر چه به پایان روزهای مرخصیات نزدیک تر میشدیم، ناراحتی من بیشتر می شد. کمتر حرف می زدم. توی فکر میرفتم. بغض میکردم و دلم میشد شهر آشوب فکرهای جور واجور....
برایم لطیفه های جنگی تعریف میکردی، مرا میخنداندی. اما من بغض میکردم و به نقطه نامعلوم خیره میشدم. خطرات روزهایی که پیشم بودی، جلوی چشمانم به حرکت در میآمد. آن موقع چقدر احساس خوشبختی میکردم. اما حالا که داری میروی، تنها تر از من توی دنیای به این بزرگی وجود ندارد. میگفتی عروس خانم، راست راستی راضی به رفتنم نیستی، مگر خودت همیشه نمیگویی افتخارم این است که همسر یک رزمندهام.
#ادامهدارد...
⛔️کپی بدون لینڪ کانال حرام میباشد⛔️
👇ʝoɨŋ🌿
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7