🔻خاطرات #بندانگشتی
یک شب سر نماز، #سجدهاش خیلی طولانی شد و حسابی #گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با #چشمهای مشکی و قشنگش که از شدت گریه #سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای #امام خمینی گریه میکنم، امام #تنهاست. به امام خیلی فشار میآید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه #غصه میخورد.»
🌹شهـــیده زیـــنب ڪــمایی🌹
🔗برگرفته از کتاب راز درخت کاج
@shahidhojajjy