eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
216 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . ریحان: سفره دوباره با همکاری همه جمع شد. آشپزخانه مثل لانه مورچه شده بود . هنه دخترا و خانم ها مشغول انجام کاری بودن. مادر متین داخل شد و به سمت من آمد و دستش را پشت کمرم گذاشت و گفت عمرا بزاره کاری بکنم و من چقدر ممنونش بودم اخه من که بلد نبودم ظرف بشورم یا چایی گلاب درست بکنم. مائده هم برای اینکه احساس تنهایی نکنم از زیر کار فرار کرد و همراه من اومد. افکار ریحان: کاش میشد میرفتیم اتاق متین. اخه خیلی دلم میخواست اتاق یه بچه بسیجی را ببینم . حتما اتاقشون که مثل ما نیست‌ . اگرم باشه قطعا عکس بازیگر و خواننده ها به در و دیوار اتاقشون نیست. به اتاق مادر متین رفتیم و با مائده روی تخت نشستیم. مائده: این پسره اینجا چیکار داره؟ ریحان: کدوم پسره؟ ریحان: آهان کوروش . خب اصلا مگه جای تورا تنگ کرده. چرا انقدر حساسی؟ مائده: منو با سوالات نپیچون . ریحان: وا؟ اول جوابم و بده ببینم. مائده: خب… خب.... اون... یعنی………… ریحان: خب یه کلمه بگو ازش خوشت اومده. یهو مائده اخماش را درهم کشید و گفت: ریحانه هیچ معلومه چی میگی؟ بعد پاشدم. ریحان: مائده چرا ناراحت شدی؟ ببخشید شوخی کردم. مائده: دیگه از این شوخیا با من نکن. ریحان: چشم حالابگو چرا حساسی؟؟ مائده: حس بدی دارم بهش. ریحان: اومدم چیزی بگم که صدای گوشیم بلند شد. کوروش بود. ________ ✍ادامه دارد......✍ نویسنده: الف ستاری تایپ: گمنام +++++++++ @shahidhojajjy