رمان بچه مثبت
#پارت_صد_هفت
.
ریحان:
سفره دوباره با همکاری همه جمع شد. آشپزخانه مثل لانه مورچه شده بود . هنه دخترا و خانم ها مشغول انجام کاری بودن.
مادر متین داخل شد و به سمت من آمد و دستش را پشت کمرم گذاشت و گفت عمرا بزاره کاری بکنم و من چقدر ممنونش بودم اخه من که بلد نبودم ظرف بشورم یا چایی گلاب درست بکنم. مائده هم برای اینکه احساس تنهایی نکنم از زیر کار فرار کرد و همراه من اومد.
افکار ریحان:
کاش میشد میرفتیم اتاق متین. اخه خیلی دلم میخواست اتاق یه بچه بسیجی را ببینم . حتما اتاقشون که مثل ما نیست . اگرم باشه قطعا عکس بازیگر و خواننده ها به در و دیوار اتاقشون نیست.
به اتاق مادر متین رفتیم و با مائده روی تخت نشستیم.
مائده:
این پسره اینجا چیکار داره؟
ریحان:
کدوم پسره؟
ریحان:
آهان کوروش . خب اصلا مگه جای تورا تنگ کرده. چرا انقدر حساسی؟
مائده:
منو با سوالات نپیچون .
ریحان:
وا؟ اول جوابم و بده ببینم.
مائده:
خب… خب.... اون... یعنی…………
ریحان:
خب یه کلمه بگو ازش خوشت اومده.
یهو مائده اخماش را درهم کشید و گفت:
ریحانه هیچ معلومه چی میگی؟
بعد پاشدم.
ریحان:
مائده چرا ناراحت شدی؟ ببخشید شوخی کردم.
مائده:
دیگه از این شوخیا با من نکن.
ریحان:
چشم حالابگو چرا حساسی؟؟
مائده:
حس بدی دارم بهش.
ریحان:
اومدم چیزی بگم که صدای گوشیم بلند شد. کوروش بود.
________
✍ادامه دارد......✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
+++++++++
@shahidhojajjy