رمان بچه مثبت #پارت_صد_چهل_سه . هفته بعد...... . ریحان: نههه . مائده یعنی دیشب کوروش اومد خاستگاریت و بهش جواب مثبت دادی . بعدش متین هم تایید کرد‌. مائده: اره ریحانه. دیگه چند وقت دیگه باید بیای عروسیم😂 ریحان: مبارکه😊😄 . ریحان: شب شده . داخل خونمون همهمه بود. داشتم دق میکردم یعنی چی بابام ورشکست شده؟؟ همه چیز الان دود شد رفت اسمون. خدایا ورشکستگی بابام از یه طرف. تصادف و کما رفتن آرشامم از یه طرف. مامانم که زیر سرم بود. مهلقام همش جیغ میزد . _آرشامم جوون بود. خدا نزار جوون مرگ بشه... ریحان: رفتم پیش مامان. مامانی آروم باش همه چیز درست میشه. بسپار برای یبارم که شده به خود خدا.... ریحان: به مائده گفته بودم. میگفت که خیلی ناراحته. در عرض چند ساعت تمام طلا ها عطیقه ها رل فروختیم تا نیان داخل محل آبرو ریزی راه بندازن. هه.... حالام باید خونه را تخلیه کنیم. سوسن که وقتی فهمید بابا ورشکست شده رفت برای همیشه. حالا چیکار کنیم؟؟ بدون خونه...... ... شب ساعت: ۲۰:۰۰ ریحان: گوشیم زنگ خورد.... مائده بود. _جانم؟؟ مائده: بی بلا. ریحان چیشد بالاخره؟؟ ریحان: هیچی . یع مقدار از پولشون را دادیم. خونه ام تخلیه کردیم. مائده: خدا مرگم بده. پس الان کجایین؟؟ ریحان: خدا نکنه‌. وسیله که نداریم جز یه چمدون وسایل شخصیمون. بابا پیش مامانه. یعنی بیمارستانن. منم دارم داخل حیاط بیمارستان باتو حرف میزنم. مائده: پاشین بیایین اینجا.. خونه پایینی متین اینا خالیه. ریحان: نه مرسی. ..... ریحان: آنقدر قسمم داد که آخر رفتیم خانه متین اینا‌. مادرش که خوشحال شد و انقدر حرف زد تا قانع شدیم راهی جز اینکه داخل خونه پایینیشون به عنوان مستجر زندگی کنیم نداریم. ........ 🌹🌹🌹 چند ماه بعد....... 🌹🌹🌹🐼 _سرکار خانوم ریحانه احمدی برای بار آخر میگویم. آیا حاضرید با مهریه ی مشخص شده شما را به عقد دائم آقای متین محمدی دربیاورم. ریحانه: با توکل به خدا و اجازه بزرگتر ها بله...... ریحان: مامان. بابا. مامان متین و حتی مائده هم بودن. مائده اومد کنارم و گفت: تبریک میگم زن داداش‌. ریحان: مرسی. راستی مائده . روسریم کج نیست. چادرم خوبه. اها برام چادر مشکی را اوردی؟؟ مائده: همه چیز مرتبه عروس خانوم. کوروش: مبارک باشه ریحانه خانوم. متین جان مبارکه . ان شاء الله به سلامتی. ..... ✍پایان رمان...✍ با تلخیص ..... و کاهش و ویرایش.... @shahidhojajjy