رمان بچه مثبت
#پارت_نود
.
ریحان:
مچکر. خیلی خوب بود.
متین که داشت با غذاش بازی میکرد. چند دقیقه صبر کرد بعد اروم گفت:
نوش جان.
مائده:
الان پیاده روی میچسبه.
افکار ریحان:
هوفف ما بعد ناهار قیلون میکشیدیم این میخواست بره پیاده روی.
ریحان:
خب من دیگه برم.
مائده:
چرا آخه؟
ریحان:
هیچ درس بخونم . بعدم بلند شدم که مائده و متین هم برای خدانحافظی بلند شدن و بعد از خداحافظی اومدگ بیرون .
.....
خانه:🌱🌱🌱
ریحان:
رسیدم مامان تا منو دید شروع کرد داد و بیداد.
مامان:
ریحانه آرشام چند دقیقه پیش زنگ زده گفته . بهت میگه بیا بریم ناهار بخوریم . تو نرفتی . میگه من هی میخوام با ریحانه دوست باشم اون هی سنگ میندازه جلو پام.
زنگ بزن ببین چی میگه؟
ریحان:
بدون حرف رفتم سمت اتاق .
لباسم و به لباس راحتی تغیر دادم و بعد شماره آرشام و گرفتم.
سریع با توپ پر گفتم:
ببین آقا من لزت خوشم نمیاد. اصلا نمی خوام ببینمت . باید کفاره بدم. تو جونتم بزاری من اقلا با تو ازدواج نمیکنم. از پسذای مثل تو که خدا فقط میشناسشون و هی مثل آفتاب پرست تغیر شخصیت و رنگ میدن متنفرم . فهمیدی؟؟؟
ارشام . حرف آخرته؟
ریحان: از اول هم همین حرفم بود.
آرشام :
خوب حالا که رسیدیم به اینجا بگم من از چیزی نمیگذرم و به دستت میارم. فعلا تا دیدار بعدی ......
بوقققققققق
......
✍ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری
تایپ: گمنام.
.
@shahidhojajjy