رمان بچه مثبت
#پارت_هشتاد
.
ریحان:
وای نه از همون میترسیدم که داره سرم میاد .
کوروش . مائده....
کوروش:
خداحافظ . همین امروز ثابت میکنم اون بتی که از ساختی نیست.
ریحان:
دنبالش رفتم تا رسیدیم توی پارکینگ.
فکر کنم تصمیمش جدی بود.
دست گل خریده بود . بیچاره مائده از دست این شیطون . آهی کشیدم.
کوروش:
خداحافظ. و سریع دور شد.
ریحان:
به شقایق که پشت سرم لود نگاه میکنم.
به نظرت چیکار کنیم؟؟
شقایق:
هیچی.
ریحان:
خسته نشدی انقدر فکر میکنی؟
شقایق:
مثلا میخوای چیکار کنی؟
ریحان:
نمی دونم . آهان زنگ بزنیم به مائده و همه چیز و بگیم.
شقایق:
اگه کوروش بفهمه... میدونی که خیلی کینه به دل میگیره... بعد داستان شرط بندی و به متین میگه.
ریحان:
راست میگی. بهتره منتظر عکس العمل خود مائده باشیم.
افکار ریحان:
مائده دختر خوبیه. من توی مسافرت شناختمش. کسی که نماز اول وقتش حجته. کسی که صوت قرآنش علاقه مندم کرد به قرآن......
مطمعنم بهترین عکس العمل و نشان میده.
به قول خودش . هرچی خدا بخواد.
**
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ:گمنام.
#التماس_دعا
@shahidhojajjy