#لحظہاےباشهدا🕊✨
جدیگرفتہایمزندگےِدنیایےرا
وشوخےگرفتیم
قیامترا...
کاشقبلازاینکہبیدارمانکنند
بیدارشویم...(:💔!
◍شهیدحسینمعزغلامے
@shahidhojajjy
آقایترامپقمارباز...
منالاندارمبہاونبادیگاردهایےفکرمیکنم...
کہدیگہاطرافتنیستند...
-منتظرمونباش✌️🏻
@shahidhojajjy
•[🍁🕊]•
#شهیدابراهیمهادی🌿
در تاریکی شب با هم قدم میزدیم. پرسیدم:آرزوی شما شهادته،درسته!؟
خندید،بعد از چند لحظه سکوت گفت:شهادت ذره ای از آرزوی من است،من میخواهم چیزی از من نماند. مثل ارباب بی کفن حسین علیه السلام قطعه قطعه شوم. اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم میخواهد گمنام بمانم.
دلیل ابن حرفش را قبلا شنیده بودم. می گفت:چون مادر سادات قبر ندارد،نمیخواهم مزار داشته باشم.
@shajidhojajjy
✨♥️✨
✍ساعت یازده شب بود که اومد خونه حتی لای موهاش پر از شن بود! سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم . گفت نه منتظر میمونم تا بیای با هم شام بخوریم . وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد گفت: داری چیکار میکنی؟ میخوای شرمنده م کنی؟ گفتم نه، آخه خسته ای! سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم
#شهید_مهدی_زین_الدین
@shahidhojajjy
هدایت شده از طریقٰالشٰہادتْ !
اگراینانقلابآسیبدیده؛
حتیزمانشاهملعونهمنخواهدبود؛
سعیاستکباربرالحادگریمحض
وانحرافعمیقغیرقابلبرگشت
خواهدبود
-حاجےجان'
#لبیکیاآسدعلے
#منتقمانمالکاشترعلے
Iطریقٰالشٰہادتْ !
https://eitaa.com/joinchat/2827485233C0b37d756d6
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
از این متنای چریکی جذاب میخوای ؟🤤
عکس نوشته هایی که ناب و خاص باشن ؟😎📌
پس تشریف بیارین لینک زیر
#چنل_فوقالعادھ_خفن 🌪
#زشتنیستهنوزمثلِشهدانشدیم 🔥✔️
⇨[ https://eitaa.com/joinchat/2827485233C0b37d756d6 ®© ]
#وبسیخاص🖤💯
شـــــهدا
نـگاه هایتـاݩ
گاهـے نگراݩ استـــ
گاهـے ناراحتـــ
شایـد هم دݪگیـرا
اما هر چه هستـــ
هیچگاه سایـه ے چشمهایتاݩ را
از سـرماݩ برندارید
نـگاهماݩ ڪنید
#شهیدمحمودرضابیضایی♥
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
♥️خاطراتی از شهید محسن حججی♥️ #پارت_شانزدهم برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا
♥️خاطراتی از شهید محسن حججی♥️
#پارت_هفدهم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت:......
#ادامهدارد•••