رمان بچه مثبت
پارت_بیست_و_هفت
.
ریحان ولی من از اون زرنگ تر گفتم :
منتظر شکست باش....
متین بدون اینکه نگام کنه گفت : هرچی باشه من نیستم .
صدای داد و بیداد همه رفت بالا که چرا و اینا؟
متین هم با وقار گفت :
خواهرام خواهش میکنم.....
همه ساکت شده بودن . و من در تعجب که این پسر چی هست که حاضر نیست با یه دختر مسابقه بده.
بعدم با پسرا رفتن که متین تنها فقط برای پسرا مسابقه بده .🥀
.
متین راهش و کج کردو داشت میرفت که حس شیطنتم گل کرد و یه گوله برف درست کردم و زدم به سر متین .
متین یه لحظه ایستاده و بعد برگشت منم دستم و بالا بردم به نشانه ی اینکه من بودم.....
بدون اینکه تلافی کنه برگشت و به راهش ادامه داد .
پوف عصبانی کشیدم و رفتم دنبالش . مثلا اومده بودم اینجا که شرط و نبازم ولی این بچه مثبتمون یه کوچولو هم تغییر نکرد .
.
ریحان:
داداش. اقا متین .... برادر
ایستاد ولی هنوز به کفشاش نگاه کرد .
—ریحانه؟
ادامه دارد✍
با کاهش
نویسنده: گمنام . الف ستاری
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
پارت _ ۲۸
.
به سمت صدا برگشتم .
ارشام بود .
وای خدا به دادم برس .
بی اختیار گفتم :
خدایا نه....
متین سر به زیر برگشت و گفت اتفاقی افتاده؟
با نزدیک شدن ارشام که نگاه مشکوکش و بین من و متین می چرخوند زبونم بند اومده بود . حتی نتونستم جواب متین و بدم.
ارشام:
به به ریحانه خانوم. پارسال دوست امسال آشنا .
ریحان:
یعنی میخوای بگی به طور تصادفی اومدی اینجا و مامانم بهت خبر نداده؟!...
ارشام:
افرین . از کجا فهمیدی عمویی؟
ریحان:
واقعا که خیلی ...
متین :
خیلی چی؟
برگشتم سمت متین که متفکرانه به ارسام نگاه میکرد ...
گفتم :
عه عه اها هیچی .
اقا متین ایشون ارشام دوست خانوادگی مون هستن و
سمت ارشام گفتم :
ایشونم اقا متین همکلاسی ام هستن.
متین انگار داشت از تعجب از دیت میرفت . که چرا من با ارشام سنگین رفتار مردم بعد با متین راحت حرف زدم.
متین:
اروم گفتم:
از آشناییتون خوشبختم .
ریحان:
ارشتم نگاه مغروری به متین انداخت و روبه من گفت:
خیلی جالبه؟
_ چی جالبه
اینکه با اینجور تبپ هاهم دوست میشی.
قبل از اینکه بخواهم حرفی بزنم متین گفت :
عرض کردن . ما فقط همکلاسی هستیم . با اجازه ای گفت و رفت .
ای خدا ....
ریحان:
برگشتم طرف ارشام و گفتم:
.
ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری . گمنام
کمی کاهش .
@shahidhojajjy
4_622769025264386823.mp3
6.93M
🎤حاج میثم مطیعی
📌پشت سر مرقد مولا /رو به رو جاده و صحرا....
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
@shahidhojajjy
┄━•●❥ یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة ❥●•━┄
صدا می آید..
صدای قدم...
همانها که می گفتند《قدم قدم با یه علم ان شاءالله اربعین میام سمت حرم..》حال تک به تک،گروه به گروه،موکب به موکب به سمت حرم می روند! پیر و جوان از جان مایه گذاشته،بی هیچ ترسی به دیدار حسین شتافته اند. هر سال پرشورتر از قبل،خستگی نمی شناسند!
ندای لبیک یاحسین..
لبیک یا زینب...
لبیک یا مهدی به گوش می رسد..!
خبری در راه است...
خبری از جنس ظهور...!
خیل عظیم جمعیتی که با پای پیاده به راه افتاده اند،نشان دهنده اتفاقیست بی نظیر... زیارت کنندگان اربعین خبر ظهور منجی عالم بشریت را می رسانند،آری اینان منتظرانند..!
زیرا که منتظران مهدی عاشورای اند...
گفته ها حاکی از آن است که قبل از ظهور همه بشریت از شرق و غرب عالم،حسین را می شناسند. پس خبری در راه است! عالم حسین را شناخته اند،منتقم خون حسین در راه است.قلب گواهی میدهد که او می آید...
#فاطمه_قاف
#خبری_در_راه_است
#خبری_از_جنس_ظهور
@shahidhojajjy
4_6010405267273941662(1).mp3
1.4M
چیه خجالت میکشی نرفتی کربلآ؟
@shahidhojajjy
🥀🥀🥀
حتمی جامانده ها گوش دهند
رمان بچه مثبت
#پارت۲۹
.
با اخم برگشتم سمت ارشام . چیه حالت جا اومد منو جلوی اون ضایع کردی؟
ارشام:
واقعا که ریحان . یعنی اون برات انقدر مهمه؟!
ریحان:
هیچ پسری برای من مهم نیست مخصوصا تو...
انگشتم و به نشانه ی تهدید بالا اوردم و گفتم: فقط
یه بار دیگه بیای سمت من شکایت میکنم .
بعد هم از کنارش بی تفاوت ولی با حرص رد شدم.
با سر دردی که ناگهانی سراغم اومد به سمت اتوبوس رفتم تا یه مسکن بخورم.
با بچه ها به سمت دانشگاه حرکت کردیم .
..........
چند روز بعد 🌹
ریحان:
با دیدن متین که نشسته بود وارد کافی شاپ شدم و مثل دختر های مؤدب گفتم:
- اجازه هست اینجا بشینم؟
متین که تازه متوجه حضورم شده بود کمی خودش ، جمع وجور کرد وگفت:
بفرمایید.
روبه روش نشستم و به فنجون قهوه اش خیره شدم . بدون اینکه سرش و بالا بیاره گفت:
- چی میل دارید؟
ریحان:
شکلات داغ
.
گارسون و صدا زد سفارشم و اوردن .
دو سه دقیقه به سکوت گذشت .
سکوت شکستم و گفتم :
من بابت رفتار ارشام معذرت میخوام .
متین :
.....
ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
.
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#مینی_پارت
.
متین:
مهم نیست . من ناراحت نشدم.
برای اینکه عکس العمل اش و ببینم بهش نگاه کردم و گفتم:
خاستگارمه . خانوادمم بدجور موافقا.
متین:
خب مبارکه ..
ریحان: (افکار)
بی احساس
.
ریحانه:
چی مبارک باشه . من نمیخوام باهاشون ازدواج کنم ....
ادامه دارد
نوسینده: الف ستاری
@shahidhojajjy
#مینی_پارت🌹
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
رمان بچه مثبت #پارت۲۹ . با اخم برگشتم سمت ارشام . چیه حالت جا اومد منو جلوی اون ضایع کردی؟ ارشام: وا
ممبرا بالاتر رمان و گذاشتم و سنجاق کردم
#تا_اربعین
✍آفتابی که به زائر امام حسین علیه السلام میتابد، مانند هیزم گناهاناش را میسوزاند.
💚✨امام صادق علیه السلام :
👌زائرِ امام حسین علیه السلام وقتى به قصد #زيارت از خانهاش خارج شد، سايهاش بر چيزى نمیافتد مگر اینکه آن چيز برايش دعا میکند.
👌و هنگامى كه #آفتاب بر سرش بتابد، گناهانش را میسوزاند همانطور كه آتش #هيزم را میسوزاند.
ازهمه زائرین گرانقدر التماس دعا داریم.
📚 #کامل الزیارت ، ص۲۷۹
@shahidhojajjy