eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
12.9هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 پنج صلوات به نیت سلامتے و فرج آقا شفاے مریضا رفع گرفتارے و مشڪلات و حاجت روایے همه💔 @shahidhojatrahimi
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_بابک_نوری_هریس🌸}• 🍃🌹🍃🌹 @shahidhojatrahimi
• @ShOhAdAiYaM •(2).attheme
101.9K
• #شهید_بابک_نوری_هریس • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم #تم_تیره تم جذاب😍 ✓ مذهبی ✓ شهدایی عاااالی👌 @shahidhojatrahimi
مداحی آنلاین - به چشم تو بدهکارم - کریمی.mp3
5.99M
⏯ #شور احساسی 🍃به چشم تو بدهکارم 🍃به عشق تو گرفتارم 🎤 #محمودکریمی 👌 فوق زیبا ✨⚜✨⚜✨⚜✨ @shahidhojatrahimi
⚘﷽⚘ صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🌷| @shahidhojatrahimi
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻏﻰ می‌گذشت ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﮏ ﮐﻔﺶ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮔﻤﺎﻥ می‌کنم ﺍﻳﻦ کفش‌های ﮐﺎﺭﮔﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻍ ﮐﺎﺭ می‌کند ﺑﻴﺎ ﺑﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻥ کفش‌ها ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ کفش‌ها ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﻭ ﮐﻤﻰ ﺷﺎﺩ ﺷﻮﻳﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻴﻢ ﺑﻴﺎ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻪ می‌گویم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻦ ... ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﻭﻥ آﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﻮﻝ ﻣﺨﻔﻰ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﻪ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ همین که ﭘﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻣﺘﻮﺟﻪ شیئی ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻭﺍﺭﺳﻰ، ﭘﻮﻝﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺧﺪﺍئی ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﮑﻨﻰ، ﻣﻴﺪﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﺮﻳﺾ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﻰ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻭیی ﺑﻪ ﻧﺰﺩ آنها ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﺍﺷﮏ می‌ریخت ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻌﻰ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺷﺤﺎلی‌ات ﺑﺒﺨﺸﻰ ﻧﻪ ﺑﺴﺘﺎنی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﮏ ﻓﺮﺩ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﮐﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﭽﻪﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﺒﻮسید ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪﻫﺎﺗﻮﻥ ﻣﻐﺮﻭﺭﺍﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺗﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﻭ ﺍﺩﺏ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎﻥ … ﺁﺩﻣﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﺪ! ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ آخر ساله دست‌های نیازمند را دریابیم حتی با کوچکترین کمک .... ‌─┅─═इई🌸🌺🌸ईइ═─┅─ @shahidhojatrahimi
•| روزهایِ قرنطینه را چگونه بگذرانیم؟ |• ✨•قرآن بخوانید ✨•به آنها که زمان زیادی‌ست سراغشان را نگرفته اید تلفن کنید... ✨•نماز قضا بخوانید ✨•روزه قضا بگیرید ✨•صدقه کنار بگذارید ✨•در خدمت پدر و مادر و درکل درخدمت خانواده باشید.. ✨•اعمال ماه رجب را انجام دهید.. ✨•شب‌ها به آسمان چشم بدوزید و با ستاره ها خوش و بش کنید ✨•سحرخیزی را تمرین کنید ✨•فضای خانه را حتی‌المقدور شاد نگه دارید [مثلاً صبح ها با خواهر یا برادر کوچکتان ورزش کنید] ✨•کیک و دسر درست کنید ✨•تهیه‌ی یک وعده غذایی را به عهده بگیرید [ این کار را با یک عضو دیگر خانواده انجام دهید، بی‌شک شادی آور خواهد بود..!] ✨•اگر تاحالا می‌خواستید نویسندگی را آغاز کنید و فرصتش پیش نیامده الان شروع کنید،بنویسید! ✨•اهداف‌ِ بلندمدت و میان مدت و کوتاه مدت خود را "بنویسید" و هر روز گامهایِ کوچکی را به سمتشان بردارید.. ✨•به یادگاری های کودکی‌تان سر بزنید..! [مثل‌دفترمشق‌کلاس‌اول :))] ✨•خودتان را بشناسید! [صفات خوب و بد خود را بنویسید و سعی کنید بد‌ی‌ها را حذف و خوبی‌ها را بیشتر کنید! ✨•مهارت های هنری جدید یاد بگیرید ✨•شب زنده داری کنید ✨•برای بیماران دعا کنید..! @shahidhojatrahimi💠
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️ 🆔 @shahidhojatrahimi
(قسمت هفتم:زندان بزرگسالان) هر شب که چشم هام رو میبستم با کوچکترین صدایی از خواب می پریدم...چشمم که گرم میشد تصویر جنازه ها و مجروح ها میومد جلوی چشمام...جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار میکردن...کمک کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه میشد.... فشار عصبی ،ترس و استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر میشد...دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم....مشروب و مواد هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم میکرد...بعدش همه چیز بدتر میشد.... اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه میکرد میخواستم لهش کنم...کم کم دست به اسلحه هم شدم...اوایل فقط تمرینی...بعد حمل سلاح هم برام عادی شد...هر کس دو بار بهم نگاه میکرد اسلحه ام رو در میاوردم...علی الخصوص مواد هم خودش محرک شده بود و شجاعت و اعتماد به نفس کاذب بهم داده بود...در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم.... درگیری به حدی بود که پای پلیس اومد وسط...یه شب ریختن داخل خونه ها و همه رو دستگیر کردن...دادگاه کلی و گروهی برگزار شد...با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم....مثل یه بزرگسال باهام رفتار میکردن...وکیلم هم تلاشی برای کمک یا تخفیف مجازات نکرد... به ۹سال حبس محکوم شدم...یه نوجوون زیر هفده سال ،توی یه زندان و بند بزرگسال ها...آدم هایی چند برابر خودم...با انواع و اقسام جرم های... ✍به قلم:شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی🥀 @shahidhojatrahimi
(قسمت هشتم:هم سلولی عرب) توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم...دیگه جزو هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم...تنها وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی هاشون کم بود... هر روز سخت تر از قبل...کتک زدن و له کردن من تفریح بعضی هاشون شده بود...به بن بست کامل رسیده بودم...همه جا برام جهنم بود...امیدی جلوم نبود...این ۹سال هم اگر تموم میشد و زنده مونده بودم کجا رو داشتم که برم....چه کاری بلد بودم... فشار روانی زندان و اون عوضی ها ،رفتار وحشیانه پلیس زندان ،خاطرات گذشته و تمام اون درد ها و زجر ها...اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه.... ۶سال از زمان زندانم میگذشت...حدوداً ۲۳سالم شده بود یکی دو ماهی میشد هم سلولی نداشتم...حس خوبی بود...تنهایی وسکوت...بدون مزاحم...اگر ساعات هوا خوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعات رو هم توی سلول بمونم.... ۲۱نوامبر درسلول باز شد وجوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو...قد بلند...هیکل نسبتا درشت...پوست تیره...جرم :قتل...اسمش حنیف بود... ✍به قلم:شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی🥀 @shahidhojatrahimi