🌷درسی بسیار زیبا از
#شهید_محمدرضادهقان...
طرف داشت غیبت میکرد بهش گفت:
شونه هاتو دیدی؟
گفت: مگه چی شده؟
گفت: یه کوله باری از گناهان اون بنده خدا رو شونه های توئه...
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
@shahidhojatrahimi
#پیامکی_از_بهشت 💐
اي مسئولين : اين ميزها به كسي وفا نكرد، دنيا فاني است . وصيّت مولاي متقين، علي (ع) به مالك اشتر را چند روز يك بار مطالعه كنيد تا خدايي ناكرده به انحراف كشيده نشويد .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #اصغر_عاطفی
#از_شهدا_بیاموزیم
@shahidhojatrahimi
▪️بیبی زینب(س) تو خواب بهش گفته بودن تا در باز هست بیا، چندماه دوید تا بردنش. بخاطر نیاز منطقه، نتونستن برن پابوس خانوم و مستقیم رفتن خط. از پرواز تهران به دمشق تا پروازش از حلب به آسمون، ۴ روز طول کشید.
🔹شهید مدافع حرم حضرت زینب کبری مهدی بیدی
#از_شهدا_بیاموزیم
@shahidhojatrahimi
✨#شهـــید_بهشتی:
زن در اسلام، زنده؛ سازنده؛ و رزمنده است؛ بہ شرطی کہ لباس رزمش، لباس عفتش باشد.
#حجاب🌹❤️
#عفاف
#از_شهدا_بیاموزیم
@shahidhojatrahimi
🌹 ولایت پذیری تا پای جان
🔹 بعـداز عملیات خیبر زمانی که جاده بغـداد - بصـره را از دست دادیم و فقط جزایر مجنون برای ما باقیمانـد
🔸 حضـرت امام(ره) اعلام فرمودنـدکه "به هر قیمتی که شـده بایـد جزایر حفظ شوند." من بلافاصـله به شـهید کاظمی فرمانده پَد غربی، شـهیدباکری و
زین الـدین در پـد وسط وشـهید همت در پد شـرقی اطلاع دادم.
چاه های نفت در پد غربی بود و در این نقطه مانند ابر انبوه، گلوله، خمپاره و بمب از آسمان بر آن می بارید.
🔸 شهیـد کـاظمی در آنموقعیت، مقـاومت بی سـابقه ای ازخود نشـان داد، انگشـتش قطع شـد و وقـتی برگشت سـر وصورتش خاکی،سـیاه و دودی بود وچندشـبانه روز بود که نخوابیده بود. وقتی به اوخسـته نباشـید گفتم و او را بوسیدم ،
👈 گفت: «وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیـدم چه شد، بچه ها راجمع کردم وگفتم که اینجاکربلاست، الانم عاشورا است و بایدبه هر قیمتی اینجا را حفظ کنیم.»
راوی: محسن رضایی
📚 برگرفته از کتاب پرواز در پرواز
زندگینامه سردار رشید اسلام
#شهید_احمد_کاظمی
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
🌹در وصیتنامه نوشته بود:
«شهــادت، شوخی نیست!
قـلب آدمـو بـو میکنند
بوی دنیــا و تعلقاتــش را داد
رهــایت میکنند.
میگویند:
بــرو درد بکــش
پخـتـه شــو
منیّترو رهــا کن.»
مدافع حـرم آل الله علیهم السلام
#شهید_حاج_مصطفی_رشیدپور
#از_شهدا_بیاموزیم
📌 معرفی شهید مسلم نصر از زبان همسر شهید
🔷️ هـر وقت با هـم به گـلزار شهــدا میرفتیم، مدت زیادی میان مزار شهدا میماند و از عطـر وجودشان بهـره میبرد.
◇ تا می توانست نمـاز را به جماعت میخواند؛ نماز شبش هم ترک نمی شد، حتی در سفرها و یا مأموریت ها.
◇ کظم غیظ مسلم، مثال زدنی بود؛ به یـاد ندارم کـه عصـبانی شده باشد.
◇ احتـرام به پدر و مـادرش در اولویت برایش قرار داشت و به صله رحم خیلی اهمیت میداد.
◇ در منزل در کار خانه و غذا درست کردن به من کمک می کرد.با هم خیلی ارتباط خوبی داشتیم و بیشتر با هم دوست بودیم. در جمع آرام و سـاکت بود، اما در منزل خودمان شلوغ و شوخطبــع بود.
◇ روزها که به سر کار می رفت یک یا دو مرتبه زنگ می زد و با من و مبیـنا صحبت می کرد و همیشه هم میگفت: «من هر کـاری میکنـم به خــاطر تـو و مبیناست.»
🔹راوی: همسر شهید مدافع حرم
#شهید_مسلم_نصر
#از_شهدا_بیاموزیم
🌹 همیـشه بشــاش و خنــدهرو بـود.
انرژی خاصی در صورتش موج میزد و لبخندی که همیشه همراهش بود، حتی در قبر هم از او جدا نشد. مجموعهای از خصلتهای اخلاقی و ایمانی، که از مکتب سـیدالشـهدا (ع) تغذیه میشد.
🌷 اهتمام زیادی به نماز و مخصوصاً نماز شب داشت. همیشه سوره واقعه را تلاوت میکرد. از صله رحم بسیار سخن میگفت و به آن عمل میکرد. همیشه فانی بودن دنیا را به خود و اطرافیان تذکر میداد و میگفت که: «باید از لذتهای این دنیــای فــانی هم فاصله بگیریم.»
🌷 شخصیتی دوستداشتنی که نزد همگان مجبوب بود و هرکس چهره زیبای این شهید را میدید، به عشق و محبت در ایشان نسبت به خدا و مسیر شهادت پی میبرد.
🌷 شهـید وسـام، علاقه خاصی به امام خامنهای داشت؛ علاقهاش به ایشان طعم دیگری داشت.
◽️راوی: همسر شهـید مقاومت لبنان
#شهید_سید_وسام_شرف_الدین
#از_شهدا_بیاموزیم
🌹 وحیـد (شهیددیالمه) یک خصوصیت داشت که هیچ وقت، مستقیم وارد بحث مذهبی نمی شد؛ اما به گونه ای سخن را آغاز میکرد که در نهایت منجر به این میشد که مخاطب خودش از او سؤال کند و بخواهد که دربارهٔ مذهب برایش حرف بزند.
🔸 برای وحیـد، دانشگاه، بازار، مهمانی، قطار و تاکسی فرقی نمیکرد؛ او هدفی داشت به گسترۀ تمامی عرصه های زندگی. گاهی برخی دوستانش از این گفت وگوها کلافه میشدند؛ برای نمونه، یک بار یکی از دوستان به او گفت: «وحیـد! اینکه شما در تاکسی حرف می زنی، ما که دوباره این آدم را نمیبینیم تا بحث ادامه پیدا کنه، خب چرا شروع میکنی!؟»
وحـیـد گـفت: «من یه چیـزی میـگم، اگـه خـــدا در اون هدایت را قـرار بده، خـودش بیـدار میشه و میـره دنبـالش.»
📚 فهــم زمــانـه / یعقوب توکلی
زندگی و روزگــار؛ #شهید_عبدالحمید_دیالمه
#از_شهدا_بیاموزیم
🌹... «چيزی را كه من در ايشان نيافتم، علاقه، توجه و فريفتگی به ماديات و زرق و برق دنيــا بود؛ زندگی بسيار سـاده ای داشت. بارها به من می گفت كه هيچ وقت خمس بدهـكار نمی شود و اصلا مهلت نمی دهد خمسی به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمی دارد و بقـيـه را در راه خــدا می دهـد.»
🎙 راوی: حجت الاسلام محمدی گلپايگانی
📚 ماهنامه شـاهد یـاران شماره ۳۳
#شهید_خلبان_عباس_بابایی
#از_شهدا_بیاموزیم
🌹 ابراهـیم را دیدم که با عصـای زیر بغـل، در کوچه راه میرفت. چند دفعه ای به آسمـان نگاه کرد و سـرش را پایین انداخت.!
🔸 پرسیدم: «آقــا ابـرام! چـی شـده!؟»
اول جواب نمیداد، اما با اصرار من گفت:
«هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خــدا به ما مراجعه میکرد و هـر طـور شده مشکلش را حـل میکردیم.
امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده؛ میترسم کـاری کرده باشم که خــدا توفیق خدمت را از من گـرفته باشد.»
📚 سـلام بـر ابـراهـیم / نشر شهید هــادی
#شهید_ابراهیم_هادی
#از_شهدا_بیاموزیم
🌹 نیمه شب بود که سلمان از خواب بیدار شد؛ خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم. حسین بلند شد رفت بیرون، بعد ده دقیقه برگشت.
گفتم: «حسین آقـا! پس چـرا نمی رویم دکتـر؟»
گفت: «ماشین نیست! ماشین خودم دست برادرمه؛ ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.»
گفتم: «با همین ماشین سپـاه که جلوی خانه پارک کردی برویم.»
گفت: «نـــه!! من با بیـت المـال بچـه ام را دکتـر نمی بــرم.»
گفتم: «خُب کـرایه اش را بگـو از حقـوق مان
کم کنند.»
🔹 حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت. مدتی در سوز و سرمای زمستان، کنار جـاده ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیـر بیاورد و بچـه
را ببریم دکتـر.
🎙 راوی: زهـرا سحری؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهـان مـاه (جلد ۳۲)
به قلـم رقیه مهری/ نشـر روایت فتـح
#سردار_شهید_حسین_املاکی
#از_شهدا_بیاموزیم