eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
12.4هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 اعمالی که با مرگ، از بین نمیروند🔰 "علیه السّلام " میفرماید: «ثوابی که پس از به انسان میرسد سه چیز است؛» 1.صدقه جاریه (وقف) ... 2. راه و رسم صحیحی که شخص در حال حیات بدان عمل میکرد و به گونهای بوده که الگو برای دیگران میشد. 3. فرزندی شایسته که برای او طلب مغفرت کند، و موجبات آمرزش پدر را فرهم سازد. 📗 بحارالانوار، ج 6، ص 293 🌑 @Shahidhojatrahimi
💠 #امام_صادق علیه السلام: 🌷هر كه به چهره برادر خود لبخند زند ، آن لبخند براى او حسنه اى باشد. 🆔 @shahidhojatrahimi
✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت من ازلحظه مرگ بسيارميترسم😞،چه کنم؟ 🌸 #امام_صادق(ع) فرمودند: زيارت ‌عاشورا را زياد بخوان..👌 آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟🍃 #امام_صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟ •{ اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنی‌شَفاعَهَ‌الْحُسَیْنِ‌یَوْمَ‌الْوُرُودِ } یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن...❤ @shahidhojatrahimi
✨شما را سفارش مى كنم به #دعا؛ چرا که با هيچ چيز مثل دعا به #خدا #نزديك نمى شويد. و دعا كردن براى هيچ امر كوچكى را، به خاطر كوچك بودنش رها نكنيد! زيرا که #حاجت هاى كوچك نيز به دست همان كسى است كه حاجت هاى بزرگ به دست اوست… #امام_صادق ع @shahidhojatrahimi
‌ 💕 #امام_صادق علیه السلام ‌ 🍃تَسْبيحُ فاطِمَةَ عليها السلام فى كُلِّ يَوْمٍ فى دُبُرِ كُلِّ صَلاةٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ صَلاةِاَلْفِ رَكْعَةٍ فى كُلِّ يَوْمٍ...🍃 ‌ ‌ 🌹️تسبيحات فاطمه زهرا عليها السلام در هر روز پس از هر نماز، نزد من محبوب تر از هزار ركعت نماز در هر روز است...🌾 ‌ @shahidhojatrahimi
bani-fateme-shahadat-e-sadegh-92-05.mp3
2.94M
💠 اسم من و بنویس آقا واسه کربلا 🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه 💠 شور شهادت #امام_صادق علیه السلام ❤️ #صلوات @Shahidhojatrahimi
#تسلیت امام صادق علیه السلام ، چهار هزار شاگرد داشت ولی برای قیام، #هفده یار هم نداشت... و تو ای صاحب الزمان... در میان این همه #مدعی... چقدر تنهایی... 🕯شهادت #امام_صادق علیه السلام را تسلیت عرض می کنیم. 🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴 ‌
karimi_02.mp3
2.64M
💠 یه مدینه یه بقیعه یه امامی که حرم نداره 🎤🎤 حاج محمود کریمی 💠 نوحه زمینه شهادت #امام_صادق علیه السلام ❤️ #صلوات @shahidhojatrahimi
°•﷽•° 🌸 #امام_صادق (ع)فرمودند: «هر کس زیارت عاشورا بخواند ، شب‌اول‌قبر در آغوش امام‌حسین(ع) قرار خواهد گرفت.»✨ 📚کامل الزیارات ، ص ۷۵ 🆔 @shahidhojatrahimi
05.mp3
1.95M
🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه 💠 یا رسول الله مولا مولا 🌺 #هفته_وحدت #میلاد_پیامبرص و #امام_صادق @Shahidhojatrahimi
❤️ #امام_صادق عليه السلام: 👌آنكه مالك خشم خود نباشد، مالك عقل خود نيست 🔸مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ 📚 تحف العقول صفحه ۳۷۱ 💫 @shahidhojatrahimi
🍃🌷🍃🌷 🍃🌸 🌸🍃 علیه_السلام می فرماید: چون شخص گناه کند، از محروم گردد و عمل زشت، از چاقویی که در گوشت فرو رود، سریعتر در کسی که مرتکب آن شده، اثر میگذارد. میزان الحکمه/ج5/ح110467 شخصی نزد علیه السلام آمد و گفت: از محروم شده ام. فرمود: گناهانت تو را مقید کرده و دست پایت را بسته است.‏ @Shahidhojatrahimi
✨راهکاری برای ازدیاد عمر (ع) فرمودند: 🌴 اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ یَزیدَ اللّه‏ُ فی عُمُرِکَ فَسُرَّ اَبَـوَیْکَ 🌸اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد کن.☺️👌 بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۸۱، ح ۸۴📚 ‌ @shahidhojatrahimi
✍️♥️ــق 💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ @shahidhojatrahimi ❤️
✍️♥️ــق 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ @Shahidhojatrahimi ❤️
🖤حضرت امام خامنه ای(مدظله‌العالی) ▪️اولین درس علیه‌السلام برای ما منتسبین به آن بزرگوار باید استمرار جهاد و مبارزه‌ی خستگی‌ناپذیر باشد و همان استمرار مبارزه بود که شعله‌ی مقدس فکر آن حضرت را تا امروز در دنیا نگه داشت. ۶۷/۳/۲۰ @shahidhojatrahimi
﷽ هر گاه حاجتی داشتی زیارت عاشورا بخـوان ڪه حاجتت برآورده شـود...! (ع)🌱 @shahidhojatrahimi
•﷽• تسبیحات حضرت زهرا(س)بعد از نماز؛ موجب آمرزش جمیع گناهان میشود...! (ع)🌱 دعا🌸 @Shahidhojatrahimi‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
🌹🐠 ☀️ (ع) : 🌴 آنکه کارهای خود را به خدا بسپارد، به آرامش همیشگی خواهد رسید.😌 📚 مصباح الشریعه / ص ۵۱ @shahidhojatrahimi
‌ 💕 علیه السلام: ‌ 🌱هرکس مجردی را همسر دهد از جمله کسانی است که خداوند در روز قیامت به او نظر می افکند.🌹 ‌ 📚کافی، ج۵، ص۳۳۱🌿 @shahidhojatrahimi
🖤🍃 در دلم شور امام مذهبم افتاده است بار دیگر ذکر صادق بر لبم افتاده است کیست صادق او رئیس مذهب شیعه بود مهر و عشق حضرتش در باطنم افتاده است شهادت مظلومانه امام صادق علیه السلام تسلیت باد🖤 علیه السلام علیه السلام @shahidhojatrahimi
51.mp3
3.66M
🔖منبر کوتاه🔖 راهکار علیه السلام برای اینکه تمام شب برای انسان عبادت نوشته شود‌. ✍نیت هنگام خوابیدن @shahidhojatrahimi
4_5848172988020556463.mp3
3.17M
(ص) و (ع)🔉 🎙حاج مهدی رسولی 🔉سرود|بدرالدجی... @shahidhojatrahimi
قصه تکرار می شود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیچکس با امام ، صادق نیست 🖤