#سیدی_یابن_الحسن (عج)★♥️★
مهــربان ترین #پدرِعالـم سـلام✋!
✓حتمـا خوب مرا میشناسے!
🍂من همانـم که سرِکلاس #انتظارت زیاد غایب✘میشـود😔
🍂همانے که حواسش پرتِ🗯 منظره ی #بیرونِ کلاس میشـود
🍂و یادش میـرود به #حرفهایت گوش کنـد😔
🔰تو هم همان امام مهربانے👌
🌺همانے که #بازیگوشی هایـم را به رویم نیاورد
🌺همانی که به جای اخـم و گلایه دستانش را روی سرم می کشیـد...😇
🌺همانے که تا پشیمانے ام را می دیـد چشـم به #خطاهایـم می پوشیـد..
🌺و آرام کنارِ گوشم زمزمه می کرد
👈از نو شروع کن..✅
♥️آقا جان دیگرمیخواهـم #سربازت شـوم..
#نگــــــاهم_کــن !!
🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺
@Shahidhojatrahimi
•🌱🌱•
✍رفقا #حتما بخونید 👌
به نقل از #هم_رزم شهید :
🔹از روزی كه او آمد، #اتفاقات عجيبی در اردوگاه #تخريب افتاد‼️
لباس های #نيروها كه خاكی بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته می شد و #صبح روی طناب وسط اردوگاه خشك شده بود.👖👕
🔸ظرف #غذای بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه های شب خود به خود #شسته می شد.
هر پوتيني كه شب #بيرون از چادر می ماند، صبح واكس خورده و #برّاق جلوی چادر قرار #داشت ...👞👞
🔹او كه از #همه كوچكتر و شوختر بود، وقتی اين اتفاقات #جالب را می ديد،می خنديد و می گفت: #بابا اين كيه كه شبها زورو بازی در می آره و لباس بچه ها و ظرف #غذا رامی شوره؟☺️
و گاهی می گفت : «#آقای زورو، لطف كنه و امشب لباسهای منم بشوره و پوتينهام رو هم #واكس بزنه»😅✋
🔸بعد از #عمليات، وقتی «علی قزلباش » شهيد شد، #يكی از بچه ها با گريه گفت: #بچه_ها يادتونه چقدر قزلباش زوروی #گردان رو مسخره مي كرد...؟ زورو #خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسی #نگم😭
#شهید_علی_قزلباش
📝 برگرفته از : خاطرات ابر و باد
🔻مادر شهید:
🔸محمدرضا فوقالعاده👌 از خودش مراقبت میکرد، #ظاهر امروزی داشت و اصلا به ظاهرش پایبند نبود. به خاطر پاکی✨ و صداقت درونش #خدا خریدارش شد.
🔹محمدرضا موقعیتهای زیادی داشت و میتوانست #کارهای زیادی که همه جوانان میکند را انجام دهد ⚡️اما محمدرضا در چارچوبهای #مشخص حرکت میکرد✔️ با تمام وجود میگفت من #سرباز امام زمانم و سر این موضوع میایستاد✊
🔸با دوستانش خیلی صمیمی بود💞 و راحت با #همسر یکی دو تا از دوستانش که نامزد کرده بودندصحبت میکرد ولی نگاه و رفتار #حرامی نداشت❌ یکبار صحبت خواستگاری #محمدرضا شد من گفتم: محمدرضا از فاصله خانه تا دانشگاه🏘 روزی صدتا عروس میبیند
🔹این جمله را که گفتم محمدرضا اینقدر #مسخرهبازی و بگو بخند کرد و گفت: «صدتا چیه دویستتا سیصدتا، بیشتر #مامان چشمات را بستی» به محمدرضا گفتم که وقتی #بیرون میروی مگر چشمبند🕶 میبندی که اینها را نمیبینی⁉️ اما محمدرضا طفره میرفت
🔸خیلی پیگیر شدم تا آخر گفت: مامان #به_خدا قسم نمیبینم🚫 اگر من بخواهم سرباز #امام_زمان شوم و با این چشمهایم صورت امام زمان را ببینم😍 آیا با این #چشمهایم میتوانم آدمهای اینجوری را ببینم؟» و وقتی این حرف را زد خیلی متعجب شدم😦 و #نتوانستم چیزی به او بگویم.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
@shahidhojatrahimi
#وصیت ڪـرده بود، در مـراسم تشییــع جنـازه اش
تــا گــلزار شهدا دستـش را از #تابوت #بیرون بیاورند...
تــا همــه بـدانند آدمے در #کوچ از دنیــا#بادست_خالی مے رود!
#شهید_سید_عبدالظریف_تقوی
#تولد: توابــع شهــر ســوق (شهـرستان بهبهـان)
#شهادت: ۱۳۶۴، در منطقــه عملیــاتی فــاو
شادی روحشان صلوات🌹
🍃🌺🍃
🌷🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@shahidhojatrahimi