eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات_شهدا 🌷 🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نمی خواهی⁉️ گفتم : تا ببینم کی باشه😊! 🔰گفت : ، گفتم این محمد آقا کی هست❓لبخندی زد و گفت : هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، بخون! 🔰همانجا نشست و کمی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد (سلام الله علیها) خواند. 🔰 حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️. 🔰گفتم : به یک تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بین بقیه نیروها. 🔰گفتم : باشه اما باید دسته شوی. قبول کرد✅. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف بودند. 🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید گروهان شوی. قبول نمی کرد❌، با اسرار به من گفت: به شرطی که تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟ 🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی ! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید گروهان بشی. 🔰رفت یکی از دوستان را کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان قبلی! 🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی ؟اصرار می کرد که نگوید. من هم می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت. 🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم. 🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری تا را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود. 🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم را خواندم و سریع برگشتم! ✍به روایت از همرزم شهید 🌷 @Shahidhojatrahimi
🌹🍃🌹 یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران... چون بابا نداشت خیلی بد شده بود خودش میگفت: خیلی بیراهه می رفتم ! تا اینکه یه نوار ی حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و روش کرد... بلند شد اومد جبهه! یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم... می ترسم بشم و آقا رو نبینم! یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت مشهد؛ دو ساعت توی حرم کرد و برگشت جبهه! توی وصیت نامه اش نوشته بود : در راه برگشت از حرم امام رضا توی ماشین خواب رو دیدم... آقا بهم فرمود حمید! اگر همین طور ادامه بدی؛ میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود! نیمه شبا تا میخوابید داخل قبر گریه میکرد میگفت یا امام رضا وعده ام... توی وصیت نامه شهادت، شهادت و شهادتش رو هم نوشته بود!! که شد دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهید شد! که تو وصیت نامه اش نوشته بود... شهید حمید محمودی @Shahidhojatrahimi
🔸سر بستن ساک💼 وسایلش کلی بحث کردیم،خواستم وسایلش را داخل #چمدان تک نفره👤 چرخ دار بچینم، کلی لباس و وسیله شخصی ردیف کردم، همین که داخل چمدان چیدم #حمید آمد و دانه دانه برداشت قایم کرد و یا پشت مبل ها🛋 می انداخت 🔹برایش #بیسکوییت خریده بودم، بیسکوییت🍪 آن مدلی #دوست نداشت شوخی و جدی گفت: «چه خبره این همه لباس و وسایل و خوراکی⁉️ به خدا فردا همکارای من یدونه لباس انداختن داخل یه نایلون🛍 اومدن،اون وقت من باید با #چمدان و عینک دودی😎 برم بهم بخندن، من با چمدان نمیرم! وسایلمو داخل #ساک بچین» 🔸فقط یک ساک داشت، آن هم برای باشگاه کاراته اش بود، گفتم: ساک به این کوچکی، چطور این همه وسایلو جا کنم⁉️ بالاخره من را مجاب کرد که #بیخیال چمدان شوم، با این که ساک خیلی جمع و جور بود #همه_وسایل را چیدم👌 الا همان #بیسکوییت ها، بین همه وسایلی که گذاشته بودم فقط از قرآن جیبی📖 خوشش آمد، قرآن کوچکی که همراه با معنی بود، گفت: این #قرآن به همه وسایلی که چیدی می ارزه😍 🔹شماره تماس📞 #خودم، پدر و مادرش و پدرم را داخل یک کاغذ نوشتم📝 بین وسایل گذاشتم که اگر نیاز شد خودش یا #همکارانش با ما در ارتباط باشند. برایش #مسواک جدید قرمز رنگ گذاشتم، می خواست مسواک سبز رنگ قبلی را داخل سطل آشغال🗑 بیندازد، از دستش گرفتم و گفتم: بذار #یادگاری بمونه، من را نگاه کرد و لبخند زد☺️ انگار یک چیزهایی هم به #دل_حمید و هم به دل من💗 برات شده بود. #یادت_باشد #به_روایت_همسر_شهید #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شهید_مدافع_حرم @shahidhojatrahimi
#گمنام ماییم که گم شدیم در شهــ🌃ــر و گم کردیم شما را😔 جز #نامتان برسر کوچه🏘 و خیابان هایمان و فراموشمان💬 شد که #نام و نشان این شهر ↵این #سرزمين ↵این خاک ⇜از #شماست👌 و من #خودم را پیدا می کنم کنارتان👥 شب هایی🌟 که در #راه_بندان شهر گم می شوم... #شهدا_را_یادکنید_صلوات #شبتون_شهدایی 🌙 @shahidhojatrahimi
✍ برگی از خاطرات 🌸چند ماهی بود که جذب تشکیلات #اطلاعات شده بود و هر روز به محل کارش رفت و آمد داشت. از اینکه با سختی و به صورت #پیاده_سوار هر روز می رفت ناراحت بودم و تصمیم گرفتم با پول بازنشستگی #وسیله‌ای برایش تهیه کنم. 🌸تنها پسرم بود و خاطرش برایم عزیز بود لذا با او تماس گرفتم و گفتم: می خواهم ماشینی را ثبت نام کنم به نظرت چه ماشینی بهتر است؟ تصور کرد که می خواهم ماشین #خودم را بفروشم و تبدیل به احسن کنم. 🌸برای همین گفت: شنیده ام که ال نود ماشین خوبی است. حرفش را پذیرفتم و ال نود ثبت نام کردم. چند مدتی از تحویل گرفتن آن نگذشته بود که حسن به #مرخصی آمد و در یک فرصت مناسب و بعد از ناهار بود که سوئیچ ال نود را آوردم و گفتم این #هدیه من به شماست. 🌸ابتدا تعجب کرد و بعد سراغ سوئیچ سمند #قدیمی ام را گرفت. و هر دو سوئیچ را در دستانم گذاشت و گفت: حالا اگر یکی از ماشین هایت را به من تعارف کنی سمند را قبول می کنم. 🌸با اینکه جوان بود و ماشین نو برایش مناسب تر بود ولی روحیه #مراعات پدر و مادر در حسن بسیار زیاد بود سوئیچ سمند را از من تحویل گرفت و تا ابد #مهرش را در دلمان ماندگار کرد. #راوی_پدر_شهید #شهید_حسن_عشوری #اولین_شهید_وزارت_اطلاعات @shahidhojatrahimi
#حواس_جمع 🔸حامد هـمیشه حواسش بہ نزدیکان💕 و اطرافیانش بود طورے که مے شد رویش #حساب باز کرد هـواے هـمہ را داشت👌 از رفقاے هـم سن و سال گرفتہ تا #نوجوان هـایے که با او ارتباط داشتند👥 🔹وقتے برف سنگین🌨 در رشت سقف خیلے از خانہ هـا🏘 را پایین آورد حامد اول سقف خانہ #رفیقش را که در آموزشے بود پارو کرد بعد رفت سراغ خانہ #خودش 🔸یا وقتے قرار شد خودش بہ ماموریت #آموزشے برود در حالے که خودش متاهل💍 بود و وضع مالے اش خیلے هـم جالب نبود براے یکی از نوجوان هـایے که احساس مے کرد #نباید ارتباطش با او قطع شود یک سیم ڪارت💳 خرید و گفت #خودم شارژ مے کنم شما ارتباطت رو با من قطع نکن💞 حالا آن نوجوان شدہ یک #طلبہ موفق #شهید_حامد_کوچک_زاده ای شهیدماهم روی توحساب بازکردیم هوای ماروهم داشته باش❤️ @shahidhojatrahimi
💔 است "فاتحه" میخوانم ✘نه برای"تــــــ♥️ـــــو"✘ برای که جاماندم از 😔 🔅بسم الله الرحمن الرحيم🔅 الْحَـــــــمْدُللّهِ رَبِّ الـــْعَالَمِـينَ 🌷 @shahidhojatrahimi
💥‏" با طمأنینه گفت: کجا برم عقب ❓عقب به مردم بگویم من بچه‌های شما را گذاشتم و آمدم عقب، نه، من همین جا می‌مانم " ؛ 💫 " شما امّت استوره صبر و ایستادگی هستید؛ مبادا کاری کنید که در چشم دشمنان خود را نشان دهید " 🌷 @Shahidhojatrahimi
🌙✨❤️🌙✨❤️🌙✨❤️🌙✨ 🌸گفتم: از جنگ بگو گفت:بزرگ شدم از همه 🌼اعزام شدم همه شدنداسیر شدم از بُریدم 🌸آزاده شدم همه شده بودند ماندم 🌼 شدم 🌸 شدم 🌼 شدم... 🌙 @Shahidhojatrahimi
∞♥∞ 🔔 هــر مــوقع خــواستی دربــاره ديـگران ڪنی آروم تو دلت ❤️ بــ⇩⇩ـگو: مگه من كی هستم؟!! 👈 ⛔️ @Shahidhojatrahimi
🔔 هــر مــوقع خــواستی دربــاره ديـگران قـــضاوت ڪنی آروم تو دلت بــ⇩⇩ـگو: مگه من كی هستم؟!! 👈 ⛔️ @shahidhojatrahimi
🔔 هــر مــوقع خــواستی دربــاره ديـگران ڪنی آروم تو دلت ❤️ بــ⇩⇩ـگو: مگه من كی هستم؟!! 👈 ⛔️ @shahidhojatrahimi
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐 🌷 🔰دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند: به مناسبت پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل🏡 و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند. 🔰من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم😔 چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند. 🔰من به شدت گریه کردم😭 و همان شب را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن☎️ نشسته اند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟ 🔰گفتند: ! چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو❌ 🔰از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که آمدن هم دعوت شهداست🌷 ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند... نگاه_شهدا_را_به_خودمان_جلب_کنیم ان شاءالله 🌹🍃🌹🍃 @shahidhojatrahimi