#اشڪ راهڪار رسیدن بہ شهادت
وقتے توهیات گریہ میڪرد بہ پهنای صورت اشڪ مے ریخت وجنس گریہ هاش خیلے بابقیہ متفاوت بود..
#راوے داماد خانواده شهید
#شهید_احمد_اعطایی🌷
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
وقتی مادر برای #شهادت پسرش دعامےکند👇👇
بعد از دیدن عکس #اسارت محسن، خانواده خیلی بیقرار بود.
خیلی #گریه کردیم اما دستمان به جایی بند نبود.
رفتم سر خاک #شهدای_گمنام و به آنها گفتم
"حالا که بچه من اسیر شده است دیگر راضیام #شهید شود، نمیخواهم دست این #داعشیها بماند".
#راوی:
#مادر_شهید_محسن_حججی🌷
🍃 @shahidhojatrahimi
#راوی مادر شهید آسمیه🕊
عباس در #اربعین روانه ڪربلا شد
وقتی از او پرسیدم:
#اولین آرزوی ڪه در #ڪربلا ڪردی
چه بود، پاسخ داد:
#شهادت وبعد از ۴۰ روز از اربعین
به #آرزویش🍂 رسید.
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
@Shahidhojatrahimi
🌹 #خاطرات_شهدا
من وحمید به کمترین چیزها راضی بودیم؛
به همین خاطر بود که خریدمان، از یک دست آینه وشمعدان و حلقه ازدواج بالاتر نرفت!
برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد!
گفت: کیو گول می زنیم، خودمون یا بقیه رو؟ اگر قراره مجلسمون رو این طوری بگیریم، پس چرا خریدمون رو اونقدر ساده گرفتیم؟! مطمئن باش این جور بریز و بپاش ها اسرافه و خدا راضی نیست. تو هم از من نخواه که برخلاف خواست خدا عمل کنم.
با این که برای مراسم، استاندار، حاکم شرع وجمعی از متمولین کرمان آمده بودند، نظرش تغییری نکرد وهمان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد! حمید میگفت: شجاعت فقط توی جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتونی کار درستی رو که خلاف رسم و رسومه، انجام بدی.
#راوی: همسر شهید حمید ایرانمنش🌷
🌹 #شادی روح امام و شهدا_ شهدای کربلا_ شهدای مدافع حرم صلوات❤️
@Shahidhojatrahimi
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
🌺 ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار #شهید_رسول_خلیلی 🌺
🔻 اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو...
🔻این قضیه برای اسفند سال 92 ...
🔹این سنگی که میبینید سنگ مزار #شهید_رسول_خلیلی هستش که توسط خراطی حکاکی شده ...
🔸 خراط این سنگ برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم می افته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره
🔹صبح روح الله (برادر #شهید) اومد دنبالم
رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد...
🔸یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
#گفت:
اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم
🔹دیشب خواب دیدم از طرف حرم #امام_حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی
🔸ما که خشکمون زد...
وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم #امام_حسین آوردن و قراره برای یه #شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...
🔹سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه ای از جانب اربابش #حسین بود❤️
🍃🌹
📻 #راوی :از دوستان شهید
#شهید_رسول_خلیلی
#شهید_مدافع_حرم
#شهدا_را_یاد_کنیم_باذکر_یک_صلوات
@Shahidhojatrahimi
✨﷽✨
#ســیـــره_شــهـــدا❤️
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود
هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد
و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار در محل کارش میماند
تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض میخواست....
حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد
#راوے:همسرشهید
🌷 #شهیدحمیـدسیاهـکـالے❤️
🌴 @shahidhojatrahimi
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
✍گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.
#راوے :همسرشهید
#شهید_مسلم_نصر🌷
@Shahidhojatrahimi
#نماز_جماعت_در_شب_عروسی
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ
ﺷﻐﻠﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ . ﺧﺐ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟! ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩ.
ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ.
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#راوی : #همسر_شهید
🆔 @shahidhojatrahimi
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
✍گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.
#راوے :همسرشهید
#شهید_مسلم_نصر🌷
@Shahidhojatrahimi
کنار امام زمان (عج)👆👆
بعد از شهادتش مادرش تعریف میکرد یک روز که خیلی برایش گریه کردم به خوابم آمد. اما این بار با اجدادش آمد. گفت ببین. این اجدادم هستند.ایشان هم امام زمان هستند شما نمیدونی اینجا جای ما خوب است؟ ما درکنار امام زمان (عج)هستیم.
#راوی پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجیدمکیان💐
#بر_گرفته_ازکتاب_سندگمنامی🌹
🏴 @shahidhojatrahimi
#کنار_امام_زمان (عج)
بعد از شهادتش مادرش تعریف میکرد یک روز که خیلی برایش گریه کردم به خوابم آمد.🙂 اما این بار با اجدادش آمد. گفت ببین. این اجدادم هستند.ایشان هم امام زمان هستند😍 شما نمیدونی اینجا جای ما خوب است؟ ما درکنار امام زمان (عج)هستیم. ☺️
#راوی پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجیدمکیان💐
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@shahidhojatrahimi
#دستگیری_نیازمندان✨
نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم.😕 وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید⁉️... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...»😔 خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان میداد.👌
#راوی: مادر شهید
عباس بابایی🌹
@shahidhojatrahimi
💚🍂💚
✍محسن روی حجابمان غیرت به خرج میداد، میگفت: مانتو هرچقدرم که بلند و گشاد باشہ، آخرش چادر نمیشه،
👌میراث خاکی حضرت زهرا (س) چادره، شما باحجاب باشید، چهارنفر هم که به شما نگاه ڪنند، یه ذره حجابشون رو خوب میڪنن.
#شهیدمدافع_حرم_محسن_حججی
#راوی: خواهـــر شهید
@shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پا به پای #راوی
منطقه عملیاتی #علقمه
#غواص هایی که دست بسته #شهید شدند را می شناسید؟
🌾🕊شهـدایکربلای٤
@shahidhojatrahimi
#برگیازخاطره🍃✨
در مراسمی برای شهدا
حاج قاسم رو کرد به خانوادهها و گفت:
از همه تقاضا دارم دو دقیقه سقف را نگاه کنند.
دو دقیقه همه سقف را نگاه کردند
و کم کم گردنها خسته شد.
همان زمان #حاج_قاسم گفت:
خسته شدید؟
برخی از رزمندگان ما
بیش از 30 سال است که به دلیل مجروحیت فقط میتوانند سقف را نگاه کنند.
✍🏻 #راوی : همسر شهید هادی کجباف
@shahidhojatrahimi
#شهیدمرتضیڪریمی🥀
به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن.
گفت: «این ریشها جان میدهد که با خون خضاب شود.
من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم».
گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود.
پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند.
در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد.
زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند...
مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد.
گفتم: «چی شد؟» گفتند مرتضی پرید.(موشک به تویوتا خورده بود)
دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یکجای دیگر افتاده است.
همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم، شهید شد.💔
#راوے: همرزم شهــید🎙
@shahidhojatrahimi
•═┄•※☘🌺☘※•┄═•
#خاطرات_دفاع_مقدس
به همراه سه نفر از رزمندگان از پست برگشتیم پادگان و چون پادگان شهید باکری دزفول تازه سازماندهی شده بود، چیزی برای سحری نبود، بعد از کمی جستجو یک پرس غذا لای سفره ای پیدا کردیم و چهار نفری مشغول خوردن شدیم که ناگهان یکی وارد سنگر شد و دید غذای اوست که ما خوردیم، با خوش رویی کنار ما نشست و به شوخی گفت : اگر ترکیدید مرا هم شفاعت کنید و خودش بدون سحری روزه گرفت که این نشان کوچکی از ایثار رزمندگان در آن زمان بود .
#راوی
#جانباز_معزز
یوسف محمودی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidhojatrahimi
#ازشهدا بیاموزیم
🌹درماموریت سال ۹۲ اشنویه که هوای بسیار سرد
وبرفی داشت و پایگاه ما در عمق خاک عراق
قرار
داشت ، روزها هوا سرد وبرفی بود وموقع
نگهبانی اگر خودت را تکان نمی دادی تبدیل به
آدم برفی میشدی و شرایط جوری بود که هر
کس به فکر خودش بود . ولی جواد بطرهای آب
را داخل سبد پلاستیکی روی چراغ نفتی به دیوار
سوله ی آهنی می بست تا گرم شود ونیروها برای
دستشویی و وضو از آن استفاده کنند ...
#راوی همرزم شهید جوادعبدی
@shahidhojatrahimi
✍ #حفظ_قرآن ( #از_خاطرات_شهید_سید_مصطفی_صدرزاده )
🌷از سوریه زنگ می زد و تاکید میکرد که فاطمه #قرآن حفظ کند که الان فاطمه #حافظ_4_جزء قرآن است.
مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از #یاد_شهدا غافل شد #روزه بگیرد
و به دوستانخود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید خود را #تنبیه کنید🌷
✍ #راوی : پدر شهید
@shahidhojatrahimi