❀شهیدحجت الله رحیمی❀
#سیره_شهدا
#احترام_به_والدین
علی آقا را دیدم ڪه تلفنی با #مادرش صحبت می ڪرد. دو زانو نشسته بود، مثل اینڪه مادرش روبه روی اوست. آنقدر هم #متواضعانه و آرامش دهنده گفتوگو میڪرد ڪه این آرامش ناخودآگاه به من هم منتقل شد.
هیچ وقت آن روز را فراموش نمیڪنم ڪه از پشت #تلفن با مادرش چنین با ادب و متواضعانه صحبت ڪرد.
#شهید_علی_ماهانی 🌹🍃
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
☘•☘°
🌱 یک بار هم نشد حرمت موی
سفیدم رو بشکنه یا بیسوادیِ ما
رو به رخمون بکشه 👌
هروقت وارد اتاق می شدم،
نیم خیز هم که شده،از جاش بلند
می شد😊
اگه بیست بار هم می رفتم و🚶
میومدم بلند می شد
🌱 می گفتم : علی جان مگه من
غریبه ام؟
چرا به خودت زحمت می دی؟
می گفت : احترام به والدین دستورِ
خداست.☝️
🌱 یک روز که توی خونه نبودم، از
جبهه اومده بود🎒✌️
دیده بود یک مشت لباس نشسته
گوشه ی حیاطِ، همه رو شسته بود
و انداخته بود روی بند😶
وقتی رسیدم بهش گفتم : الهی
بمیرم برات،🤕 تو بایک دست
چطوری این همه لباس رو
شستی⁉️
🌱گفت : اگه دو دست هم نداشتم
بازهم وجدانم قبول نمی کرد من
اینجا باشم و تو، زحمت شستن
لباس هارو بکشی🚫
#شهید_علی_ماهانی
📖 #خاطرات_شهدا
🌹 #احترام_بہ_مادر
« علی آقا را دیدم ڪه تلفنی با مادرش صحبت می ڪرد .
« " دو زانو نشستہ بود ، " مثل اینڪه مادرش روبہ روی اوست . »
« آنقدر هم " متواضعانہ " و آرامش دهنده گفتوگو میڪرد ڪه این آرامش ناخودآگاه بہ من هم منتقل شد . »
« هیچ وقت آن روز را فراموش نمیڪنم ڪه از پشت تلفن با مادرش چنین با " ادب " و " متواضعانہ " صحبت ڪرد .
#شهید_علی_ماهانی 🌷
#یاد_شهدا_باصلوات ♥️
🆔 @shahidhojatrahimi
رختها رو گذاشتم تا وقتے از بیرون اومدم بشورم...
وقتے برگشتم دیدم
علے از جبهه برگشتہ و گوشه حیات نشستہ و رختها هم روی طناب پهن شده
رفتم پیشش و بهش گفتم :
الهے بمیرم مــــــــادر، تو با یڪ دست چطوری این همه لباس رو شستے⁉️
گفت : مـادر جـون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمےڪرد من خونه باشم و تو زحمت بکشے ...
#شهیـد_علی_ماهانی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🆔 @shahidhojatrahimi
راه را که انتخاب کردی دیگر مالِ خودت نیستی!
اگر قرار است درد بکشی بکش،ولی آهُ ناله نکن!
اگر آه و ناله کردی دیگر متعلق به دردی نه آه..!
#شهید_علی_ماهانی
@shahidhojatrahimi
🌱یکبار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادی ما را به رخمان بکشد.
هر وقت وارد اتاق میشدم، نیمخیز هم که شده از جا بلند میشد. اگر بیست بار هم میرفتم و میآمدم، بلند میشد.
میگفتم: علیجان! مگه غریبه هستم؟! چرا به خودت زحمت میدی؟! میگفت «احترام به والدین، دستور خداست.»
یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشُسته گوشه حیاطه، همه را شُسته بود و انداخته بود روی بند.
وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری اینهمه لباس را شستی؟!
گفت «اگه دو دست هم نداشتم، بازهم وجدانم قبول نمیکرد من اینجا باشم و شما زحمت شستن لباسها را بکشی»
#شهید_علی_ماهانی
#جان_فدا❤
#شهیدالقدس
🌱انسی داشت با حضرت زهرا سلام الله
در شادترین لحظاتش با شنیدن نام
حضرت زهرا علیها السلام بارانی میشد.
وارد اتاقش که شدم روضه یک نفره
راه انداخته بود. گفتم چرا گریانی؟..
گفت برای مظلومیت حضرت زهرا سلام الله...
بعد ادامه داد: "شما هم وقتی شهید شدم
بیائید سر مزارم روضه حضرت زهرا سلام الله بخوانید.
📚 روز تیغ
#شهید_علی_ماهانی
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج