eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
14هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ✍ به روایت 🔰اردیبهشت بود که آمد. شب . شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم.‌ همه می‌آمدند ببینند چه خبر است. 🔰دو سه سالی که تا سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و را با تمام وجود حس می‌کردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچه‌هایش در تماس📞 بود. 🔰وقتی از آزادی می‌گفت به وضوح برق شادی توی چشم‌هایش😃 دیده می‌شد. چقدر ذوق می‌کرد وقتی می‌گفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچه‌های ما خشک می‌ریختند😅.» 🔰کوچک‌ترین اتفاقی کم‌صبرش می‌کرد؛ می‌شد، فلان نیرویش شهید🌷 می‌شد، فلان منطقه می‌کرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که می‌آمد، خستگی را به وضوح روی شانه‌هایش می‌کردم. 🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به ، موهایش یک‌دست مشکی بود ولی از روزی که رفت، می‌دیدم دارند سفید می‌شوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود. 🔰بین خواب و بیداری حس کردم روی تپه‌ای ایستاده. داشت از سرما❄️ می‌لرزید و دندان‌هایش به هم می‌خورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آن‌قدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشی‌ام برایش انتخاب کرده بودم: . جواب نداد. 🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ‌ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمی‌برد. جدای از سرما، هم بی‌خوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی ‌سلام و احوال‌پرسی گفتم: «مرتضی! چرا این‌قدر لباس کم پوشیدی که بشه؟ نمی‌گی سرما می‌خوری؟» 🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم ، عملیات بود. همین یک‌دست لباس تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات کرده بود و با همان یک‌دست لباس 👕سردش شده بود. @shahidhojatrahimi
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
🌱| صبح روز پنج شنبه، از همه بچه ها زودتر از خواب بیدار شد. طبق رسم همیشگی ِ پنج شنبه ها، بعد از صرف صبحانه به استخر رفتیم🏊 وقتی از استخر بیرون آمدیم، به من گفت : شما بروید من می آیم. گفتم : چرا؟ گفت: می خواهم غسل کنم❤️ . در اتاق منتظر ماندم تا بیاید. سپس به محل کار رفتیم. من سمت بهداری رفتم و ایشان سمت باند 🛩پرواز و کایتش . آن روز در حال تمرین برای ماموریت مهمی بودند. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از بچه ها صدا زد : یک کایت سقوط کرده ... پریدم توی آمبولانس...🚑 وقتی به کایت رسیدم با جنازه محمد مهدی برخورد کردم!! |🌱 . . ولادت ۱۳۶۴ شهادت ۸۷.۳.۲۳ تهران . خلبان نیروی مخصوص راوی دوست شهید 🌺🍃🌺🍃🌺
🌹 🖌 یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود، ما حتی نماز صبح را هم جماعت می خواندیم ، اگر یک روز بدون من نماز می خواند ناراحت میشدم و گله میکردم. وقتی مهدی را نمیدیدم مریض میشدم، قلبم درد می گرفت ، سردرد می گرفتم ، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت : "فکر کنم مریضی هایت احساسی هست" زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد ، مهدی انجام داد ، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت بغل بگیرم، لحظه ای که صدای محمد هادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از ظهور امام عصر (عج) کردم، دعا برای شهادت آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد ، مثل پروانه دورم می چرخید. 🌹 🆔 @shahidhojatrahimi
🔰شهیدی که برای رفتنش به سوریه #نذر کرد لب به آب نزند❌ 🔸اهل نماز اول وقت و امر به معروف بود، با جذبه، خوشرو🙂 و کم حرف بود و در رشته های هاپکیدو و جودو و کونگ فو فعالیت داشت و #استاد هم بود، چندین بار مقام اول کشوری را بدست آورد. 🔹از ۲۱سالگی مشتاق دفاع از حرم و اعزام به سوریه بود، ولی بدلیل اینکه #تک_پسر بود و پدرش جانباز ۸ سال دفاع مقدس بود اعزامش نمیکردند🚫 بعد از ۳ سال تلاش، در سفرش به کربلا، با #توسل و مددگرفتن از امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) نذر کرده بود تا زمانی که پایش به حرم حضرت زینب (ع) نرسد #آب به لبانش نزند. 🔸نذرش هم قبول شد✅ فردای روزی که از کربلای برگشت پدرش او را همراه خود برای #آموزش به پادگان برد، بعد از یک ماه در تاریخ ۱۲دی ماه ۹٤🗓 ساعت ۱۱ ظهر تماس گرفتند که سریع به محل گفته شده برود، سریع #غسل_شهادت کرد و راه افتاد. 🔹سرانجام در۱۳ دی ماه ۹٤ به #سوریه اعزام شد. همیشه آرزو داشت روی شناسنامه اش مهر #شهادت🌷 بخورد که درتاریخ ۲۱دی ماه ۹۴به آرزویش رسید. #شهید_عباس_آبیاری🌷 #شهید_مدافع_حرم @shahidhojatrahimi
#خاطرات_ماندگار 🔸یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم #نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود😍 ما حتی نمازصبح را هم #جماعت می خواندیم، اگر یک روز بدون من نماز می خواند ناراحت میشدم🙁 و گله میکردم. 🔹وقتی #مهدی را نمیدیدم مریض میشدم، قلبم درد💔 می گرفت، سردرد می گرفتم ولی وقتی میدیدمش #خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت: "فکر کنم مریضی هایت #احساسی هست" 🔸زمانی که #محمدهادی فرزندم بدنیا آمد، مهدی #غسل_شهادت انجام داد، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت🌷 بغل بگیرم💞 🔹لحظه ای که #صدای محمدهادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از ظهور امام عصر(عج) کردم، دعا برای #شهادت آقا مهدی بود☺️ نمی دانم چرا آن دعا را کردم❗️ مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی #کمکم می کرد، مثل پروانه دورم می چرخید💫 #شهید_مهدی_نوروزی #شیر_سامرا @shahidhojatrahimi