eitaa logo
شهــیدحــسـین معزغـلامي
927 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
14 فایل
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06،امیدیه،خوزستان تاریخ شهادت :1396/01/04سوریه،حماه شــهید دعوتت کرده پس بمون 💫 تاسیس1402/02/22 زمان;20:22 💫
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت بیست دوم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "دیدارحضرت ماه" اسم هیئت ما منتظر المهدی(عج) و این خودش یه نشونه است؛حسین ارادت خیلی خاصی به امام زمان(عج) داشت. به نظر من ارادت از گذشته بود به اَنس ویژه ای بود. من اصلا هیئتی ندیدم این جوری باشه که تقریباً نصف بیشتر روضه رو تخصیص بدم به امام زمان(عج) یا دکلمه دعای الهی عظم البلاء برای امام زمان(عج) بخونم. روز عید فطر سال ۱۳۹۵ بود. با حسین رفته بودیم نماز حضرت اقا،چند ساعت زودتر رفتیم اونجا حاضر شدیم و گوشی هامون هم هیچ کدوم نبرده بودیم. شش صبح بود که اونجا بودیم، تا هشت صبح من هرچی سوال دلم میخواست از حسین پرسیدم، همه رو جواب داد.در مورد منطقه در مورد کارهایی که اونجا کرده ، اینقدر خوشحال بود که امده بودیم نماز حضرت صفایی کردیم. حضرت اقا که وارد شدن بلند شدیم شعار دادیم من جلو تر از حسین بودم برگشتم دیدم کل صورتش پر اشک شده! تو چند ثانیه که حضرت اقا رو دید بود،اشک شوق بود یا چیز دیگه ای من نمی فهمیدم، یه حس خیلی خاصی به اقا داشت. چندسالی حسین پشت ماشینش یک بقیه الله بود سمت راستش یه عکس حضرت اقا چسبانده بود. که چندبار هم سر همین درگیر شد. [دوست شهید] @shahidhosseinmoezgholami
پارت بیست سوم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "رفاقت برای خدا" رفاقت کردنش بی نظیر بود. بعد از حسین هیچ کس رو من ندیدم و امکان نداره ببینم که اینجوری رفاقت کنه. وقتی با کسی ، رفاقت رو شروع می کرد ، چند تا راه کار داشت ، اول اینکه بعد از چند وقت می گفت : رفیق ، بدی های من رو بگو ، اون بنده خدا هم می گفت : من بدی از تو ندیدم که بگم ، همش خوبی دیدم چی بگم ؟ حسین ادامه میداد پس من بدی های تورو می گم شروع می کرد تو خودمونی این هارو بهش می گفت اینکار رو نکن! اینجوری لباس نپوش! با فلانی رفاقت نکن! یا تولد بچه ها می شد ، کسی شلوار لی می پوشید ایشون می رفت شلوار شش جیب براش می خرید می گفت این شش جیب بیشتر بهت میاد. اینجوری بپوش یک بار یادم هست برای یکی از بچه ها دوتا پیراهن بلند خرید و بهش گفت پیراهن آستین بلند بپوش!رفاقت کردن ها و محبت کردن های حسین فقط واسه خدا بودش بار ها به من پیام می داد می گفتش دوست دارم برای خدا! می گفتم حالا برای خدا رو ننویسی چی میشه؟ می گفت نه من باید بهت بگم که بدونی برا خدا دوست دارم ، برا خودت نیست که دوست دارم. [دوست شهید ‌ @shahidhosseinmoezgholami
پارت بیست چهارم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "کار تمیز فرهنگی" داخل شبکه های اجتماعی یک گروه داشتیم و همه قرارمون اونجا این بود نماز صبح رو که می خوندیم می اومدیم و یک یاعلی می نوشتیم. دو ماه قبل از تشکیل این گروه من بهش گفتم، بعضی از بچه ها اصلا به نماز صبح اهمیت نمیدن، حالا نماز صبح که صبح که هیچی ظهر و عصر مغرب و عشاء هم اصلا نمی خونن. گفت چی کار کنیم؟چی کار نکنیم؟ چند مدت گذشت، بعداز یکی دو ماه حسین گفت که من حیلی فکر کردم، بیا این کارو کنیم یه گروه تشکیل بدیم،بگیم هر کی نماز صبح و ظهر و عصر مغرب و عشاء هر پنج نوبت رو خوندش یک یاعلی بنویسه، هر کی پنج بار بنویسه، یاعلی رو باید شام بده به بقیه!گفتم بسم الله یکی دوماه بچه ها حتما نماز صبح رو بلند می شدن! نماز ظهر و عصر روهم می خوندن. من گفتم حسین اگه دروغ بگم چی؟ گفت نه دیگه دروغ نمیگم ما باید بنا بزاریم به اینکه راست میگن ، باید حسن ظن داشته باشم این گروه باعث شد خیلی از بچه ها تغییر بکنن، یعنی از اون موقع خیلی بچه ها پایبند به نماز شدن. بعد از گذراند چند ماه از هیئت، حسین گفت که دوتا دغدغه دارم، یکیش اینکه ک بچه ها رو با قرآن آشنا کنیم، یکی اینکه دعای الهی عظم البلا امام زمان(عج) رو جا بندازیم بین بچه ها. به خاطره اینکه ها وسط هیئت میان.بعد از هیئت بین بچه ها قران پخش کنبم. حسین شروع می کرد یه صفحه از قرآن رو می خوندن بچه ها هم همه با هم، هم خوانی می کردن. تو ماه رمضان هر روز قبل از مسجد یه کلاس قرآنی برپا بود، استاد میومد. حسین، اون ماه رمضون خیلی تاکید داشت تک تک بچه ها همه حتما حضور داشته باشن. یکی از بچه ها تو رو خوانی قران ضعیف بود. خیلی ها مسخرش می کردن. ولی از یه جلسه به بعد دیکه حسین آقا اومد بغل اون پسر نشست. هرجا گیر میکرد، حسین سریع درستش رو بهش می گفت. اون بنده خدا کم کم راه افتاد و به قرآن خوندن علاقمند شد. طوری که بدون اینکه حسین اقابگه خودش راحت قرآن رو می خوند. [دوست شهید] @shahidhosseinmoezgholami
پارت بیست ششم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "آخرین پیام" 23 اسفند 1395بود رفتم اردو جهادی سمت نهبندان ، بین سیستان و بلوچستان و خراسان. به حسین پیام دادم.گفتم به پدرم گفتم شما تهران نیستی، اصلا حال تهران موندم ندارم ، من میرم اردو جهادی. اونجا از طریق شبکه های اجتماعی با حسین ارتباط می گرفتیم،هنوز عید نشده بود.فکر کنم بیست و هفتم یا بیست و هشتم بود، پیام دادم یه ذره درد دل کردم، گفتم کاش زودتر بیای نمیدونم چیکار کنیم همه یه جوری گنگیم. تهران که بودم یادمه شب ها نماز می رفتیم مسجد،بعد از نماز با موتور تو همه خیابان ها می چرخیدم.وقتی حسین می رفت سوریه نمی دونستیم چه کار کنیم.این حالت همه مون بود.حسین برخلاف همیشه که دلداری می داد، پیام فرستاد گفت سلام چه خبر چطوری؟خیالت راحت همه چی درست میشه. دیگه کلا تو اینترنت نبود تا دوسه روز قبل شهادتش!فکر کنم عید هم شده بود. بجه ها بهم پیام دادن، نوشته بود،دعا کن انگار یه اتفاقاتی داره می افته . منم میخواستم باورکنم، چیز هایی که شاید خیلی بچه گانه بود، از ذهنم عبور می کرد. توی ذهنم می گفتم حسین تازه موتور خریده دلش پیش موتورش بنده امکان نداره شهیدبشه. یا اینکه میدونستم اون موتور رو که خرید از مغازه که امد بیرون تصادف کرد اصلا عین خیالش هم نبود. شب اومد به من گفت با موتور جدید تصادف کردم، ۳۰۰هزار تومان هم خرجی کردم. گفتم نه بابا!خیلی بد شده‌. گفت نه بابا فدای سرت اسکال نداره. یا مثلا گوشی جدید خریده بود گفتن دلش پیش این گوشیه بنده. اصلا شهادت که سراغ اینها نمیاد همینجوری تو دلم میگفتم. یا بیشترین چیزی که علاقه داشتش یعنی بالاتر از اون علاقه نداشت هیئت بود.میگفتم این هیئت تازه داره پا میگره حسین خیلی به این هیئت دل بسته، اصلا امکان نداره کسی که دل بستگی داره شهید بشه. هی با خودم همچین فرمول هایی رد و بدل می کردم.بعد اخرین خدافظی که تو شبکه اجتماعی کردیم. یادم افتاد ایشون دم دم های نماز صبح که من آنتن نداشتم اومد سلام داد. گفته بود نیستی؟اومدم احوالتو بپرسم. آخرش هم نوشت ما ان شاءالله تموم شد!سه چهار روز به من پیام می دادم ولی حسین تو فضای مجازی نبود. یک دفعه سید علی《دوست مشترک من و حسین》پیام داد. سلام چه طوری؟ کی میای تهران؟من گفتن مثلا من هشتم،نهم میرسم تهران... دیدم عکس حسین رو گذاشته پروفایلش. اون موقع معمول نبود کسی عکس حسین رو بزاره پروفایلش. گفتم آقا سید عکس حسین رو گذاشتی بعد گفت نگران نباش تو هم فردا همین، حالی بهت دست میده که الان به من دست داده... فکر کردم یه ذره مجروح شده، گفتم سید جون من بگو چی شده؟ یهو بدون مقدمه گفت حسین آقا شهید شده. یهو از هوش رفتم... چشم باز کردم تو بیمارستان بودم، سریع هواپیما گرفتم رفتم تهران. |دوست شهید @Shahidhosseinmoezgholami
پارت بیست هفتم بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 "شهید سخاوتمند" اون موقع که حسین شهید نشده بود، من هر اتفاقی می افتاد به حسین خبر می دادم. حسینم راهکار درستی می گذاشت جلوی پای من. احساس میکنم شاید چند وقته تو مرام و معرفت برا حسین کم گذاشتم.ولی حسین ادامه رفیقاش رو داره،نه تنها من هر کی، هر کاری بخواد بکنه اگه به صلاحش باشه دوست به توسل بزنه حسین رد نمی کنه. خیلی ها هستن بعد از شهادت با حسین رفیق شدن. از ماهم زدن جلو.حسین عادت داشت هر کس یک دهم محبت میکرد، ده برابرش براش جبران میکرد. تو مسائل مادی و معنوی اصلا فرقی نداشت‌. |دوست شهید| @shahidhosseinmoezgholami