🌹#با_شهدا|شهید حمید ایرانمنش
✍️ شجاعت
▫️خریدمان، از یک دست آینه شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد! گفت: چه کسی را گول میزنیم؟ اگر قرار است مجلسمان را این طور بگیریم، پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم؟ تو از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم. با اینکه برای مراسم، استاندار، جمعی از متمولین کرمان آمده بودند، همان شام سادهای که تهیه شده بود را داد! حمید میگفت: شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلافِ رسم و رسومِ به غلط جا افتاده است، انجام بدهی.
📚 دو نیمه سیب، مؤسسه مطاف عشق
@sardaraneashgh
خودش را به مریضی زد تا در مراسم استقبال از فرح که برای افتتاح شرکت پسته به روستا آمده بود، شرکت نکند.
گفت: نمیخوام شرکت کنم چون فرح یک زن بیحجابه، و به دستور او طلبههای ما در زندان شکنجه میشن.
#شهید_حاج_مهدی_کازرونی
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمیرید بمیرید.....
محسن چاوشی
لحظات بیادماندنی
بسیارزیباست
@sardaraneashgh
یڪ شب #نهر_خین
فرمـانده : بچه ها ساڪت
از ڪسی صدایی در نیاید !
تیربار تمام آب را به رگبار بست
یڪی شانه اش تیـر خورد
یڪی سینه اش شکافت ،
و یڪی پیشانیاش ...
هیچ صدایی از ڪسی در نیامد ...
@sardaraneashgh
#دلنوشتهسرداربهدخترش
در ستایش مقام شهادت و اشتیاق او بر این لحظه که دارای جملاتی تأملبرانگیز است. بخشی از متن نامه بهشرح زیر است:
«فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو مینویسم، چون میدانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمیدانم چرا این حرفها را برایت مینویسم، اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست...
خدایا! 30 سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام. زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم...»
@sardaraneashgh
✍عنایت حضرت ابالفضل علیه السلام
قبل از عملیات، یک گلوله خورده بود توی بازوش. اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد. دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی.» ولی عبدالحسین نه به درد شدیدش فکر می کرده، نه به این که حتماً باید عمل بشود؛ فقط می خواسته تا عملیات شروع نشده، خودش را برساند به منطقه، ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود. متوسل به اهل بیت- علیهم السلام- شده بود. مثل ابر بهاری اشک ریخته بود. خواسته بود گشایشی در کارش بدهند. در حال گریه خوابش برده بود. شاید هم درحالتی بین خواب و بیداری بوده که حضرت عباس- علیه السلام- می آیند پیشش. دست می برند طرف بازویش. چیزی بیرون می آورند و می فرمایند: « بلندشو، دستت خوب شده.» مجبور شده بود موضوع شفای خود را به دکتر بگوید. دکتر باور نکرده بود. گفته بود: «تا از دستت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» عبدالحسین گفته بود: «به شرط این که به کسی چیزی نگی.» عکسش را گرفته و هیچ اثری از گلوله ندیده بود. عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود. «ساکنان ملک اعظم2/
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مدرس
استاد رحیم پورازغدی:
⬅️به شهید مدرس گفتند در خانهی راحتتر باشی، بهتر میتوانی به مردم خدمت کنی؛ مدرس جواب میدهد هر چه وضع من بهتر شود، کمتر خدمت میکنم، بیشتر خیانت میکنم!
🔸 فرزند شهید مدرس میگفت وقتی پدرم همه کاره تهران و مجلس بود ما تقریبا هر شب گرسنه میخوابیدیم....
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعه ای عشق
🕊وقتی شهید دلربایی کند ؛
راه هدایت باز می شود چه
مسلمان باشی چه مسیحی ...
🍃چشمهای شهید و حب زن ارمنی به
حضرت امام خامنه ای عزیز ...
🥀 چشمهایش ....
@sardaraneashgh
22.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناگفتههایی از زبان فرزند شهید فخری زاده: پدرم هیچگاه جلوتر از مادرم قدم برنمیداشت
@sardaraneashgh
☑️ روایت نامگذاری شهید شناسایی شده دانشگاه علامه طباطبایی (شهید ابراهیم قائمی)
🚩 ابراهیم فدای حسین(ع) شد👇
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
ما توی هر تیمی یک #روحانی داشتیم و ما ناراحت بودیم که گروه ما یک روحانی نداره که نماز رو #جماعت بخونیم.
هیچ کدوم از بچه ها هم جلو نمی ایستادند ، ۱۳روز گذشته بود که اونجا بودیم و نماز ها رو می رفتیم با گروه های دیگه میخوندیم ،
یک شب به شهید میلاد بدری گفتم خب اقا میلاد بگو ببینم چند سالته ؟ چیکار میکنی ؟ متاهلی ؟بچه داری ؟و از این سوالها...
لحظه ای که گفت متولد ۷۴ هستم گفتم خدایا سربازهای #امام_خامنه ای هیچی کم ندارن از دلاور های #امام_خمینی (ره) ، گفتم خب حالا چیکاره هستی ؟ گفت صداشو در نیار.... #طلبه هستم..
آقا تا گفت طلبه هستم یه کوچولو محکم زدم به کمرش گفتم ای نامرد ۱۳ روز نمازه ما مثل آوره ها شده و جماعت نصیبمون نشده پ چرا چیزی نگفتی ؟
آنقدر #فروتن بود، سرشو انداخت پایین و یک لبخند و تبسم آرومی کرد...
خلاصه اون شب شهید میلاد رو گذاشتیم جلو واسه نماز جماعت، یک نماز مغرب و عشا پشت سرش بخونیم (اینقدر این پسر فروتن بود به ما نگفت طلبه ام،
و اون شد #اخرین نماز بود ،که صبحش باید میرفتیم روی ارتفاعات #العیس سنگر بزنیم ،صبح یعنی ساعت ۱۱ صبح اینا بود اربعین سیدالشهدا که بوسیله #موشک تاو آمریکایی اقا میلاد و دو تن دیگر از دوستان به #شهادت رسیدند...
و من ناپاک و ضعیف النفس فقط برای ۳۰ ثانیه از میلاد و دوستان دور شدم که یکباره صدای عجیبی منو زمین گیر کرد
خاطرات رزمنده تیپ تکاور۱۵امامحسنمجتبی(ع)
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
#شهید_میلاد_بدری
شهادت بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمیشود
مادر شهید بدری میگوید: یک روز میلاد آمد پیش من و گفت: مادر دارم میروم رزمایش لباس نظامی بگیرم که من متوجه شدم رفتنش جدی است و خودش برگشت به من گفت: مادر چند جا ثبت نام کردهام اسمم درنیامده است و باید تو برایم دعا کنی که این دفعه مقدمات سفرم فراهم شود. خیلی خونش برای رفتن میجوشید. میلاد دید که من با رفتن او خیلی بیتابی میکنم، گفت: مادر شهادت هم بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمیشود و از تو میخواهم برای رفتنم رضایت کامل داشته باشی.
نحوه شهادت
نوبت دوست میلاد بود که برود پست بدهد، اما اذان صبح را گفتند. میلاد رفت تا نماز اول وقتش را بخواند و متاسفانه از دسته جا ماند. بعد از نماز خواست که دنبال دوستانش برود، اما نه راه را بلد بود و نه بیسیم یا وسیله ارتباطی داشت. برگشت داخل خانهای که مستقر بودند. همشهریهای امیدیهای که آنجا بودند، به میلاد گفتند پیش ما بیا. میلاد رفت و برعکس شب و روزهای دیگر شاد و خندان بود که همه از این رفتار میلاد تعجب کرده بودند. صبح فرمانده میلاد از دستش گلهمند بود که چرا از دسته جا مانده است و گفت:: باید بیایی همان جا و پست بدهی. میلاد هم حرفی نزد و همراهشان رفت. باید بر روی تپه الوار سنگ درست میکردند برای کسانی که میخواستند شب پست بدهند. نزدیک ظهر بود که بیسیم فرمانده به صدا درآمد که خودتان را سریع برسانید. ماشینی را با یک موشک زده بودند. حاج رضا ملایی و سروان مجتبی زکوی زاده همانجا شهید شدند و میلاد مجروح شد که یک روز بعد یعنی اربعین سال ۹۴ به شهادت رسید.
@sardaraneashgh
🌸#میزانمهرولطفامامرضاعليهالسلام
🔹علامه طباطبايي جمله اي در مورد حضرت فرمودند كه حقاً نياز به يك كتاب شرح دارد! فرمودند: همه ائمه #رئوفند؛ ولي رأفت امام رضا عليه السلام #حسي است. همين كه وارد حرم ميشوي مي فهمي كه حضرت رئوف است!
🔹هركس حرم حضرت رضا (عليه السلام) مشرف مي شود، يقين بداند توي كاسه اش چيزي مي ريزند... منتها وقتي رفتي، عرض حاجت و توسل كردي، منتظر باش آنها هرچه بريزند تو پياله!
🔹برحسب روايات معتبر:
يك سلام به حضرت رضا (عليها لسلام) ثواب يك ميليون حج دارد! #سلام_امام_رضا_جان
👤 استاد فاطمی نیا
📚کتاب نکته ها از گفته ها
🌸 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضاالمرتضی
@sardaraneashgh
📌 *عکسی از یک شهید ایرانی که با هزاران پیام جهانی شد*
📸 اين عكس ٢٨ اسفند ١٣٦٣ در جنوب بصره گرفته شده است.
استخبارات عراق بعد از شکست در عملیات کربلای ۵، برای ترمیم ابعاد خبری و جهانی آن خبرنگاران را به بازديد صحنه درگيري با ايران، برده است، عكاسی به نام "پاولوسکی" عكسی از يك *شهید بسيجی جوان* مياندازد كه جاودانه ميشود، و کل دنیا را حیرتزده میکند.
🎙️ خبرنگاران برای *عکس این شهید* مینویسند:
*💬 پسرك آرام خوابيده، مثل هر پسر جواني كه پس از ساعتها تلاش، به خواب سنگيني فرورفته باشد، رنگ چهرهاش نشان ميدهد چند روزيست كه همين جا آرميده. قيافهی زيبا و معصومش نشاني از وحشت و درد ندارد. حالت دستهايش شبيه كسي است كه در خنكاي يك سحر بهاري، شيرينترين قسمت از بهترين خوابهاي عالم را تجربه ميكند. جورابش نو است. او تنها كسي نيست كه لباس تميز و عطر، براي عمليات كنار ميگذاشت. كفش به پا ندارد. كوله پشتياش خاليست. فانوسقهاش باز شده. پسر رشيدمان، آنقدر عميق خوابيده بوده كه هرچه داشته، بردهاند و او بيدار نشده است. و يك دنيا گل وحشي بدن نازنيناش را در برگرفتهاند.*
یاد همه شهدا گرامی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم حسین محرابی
@sardaraneashgh
🌹شهید مدافع حرم تازه تفحص شده، شهید علی بیات
✅ #الگوبرداری_از_شهید
پای درد دلش که مینشینی ، حرف دلش #احیاء #امربه #معروف و نهی از #منکر و جذب حداکثری بود، یعنی همان حرف های رهبرش همان که بعد از نماز های اول وقتش او را دعا میکرد و غصه تنهایی اش را میخورد. علیرضا در هرزمان دنبال شناخت #تکلیفش بود و انجام آن به نحو احسن ، به قول خودش مثل سلمان فارسی!
یک روز #کار_فرهنگی ، یک روز روشنگری و مبارزه برعلیه غبار #فتنه۸۸ یک روز امداد رسانی به بیماران در اورژانس و امروز هم دفاع از حریم آل الله و فریاد رسی از مظلوم.
در سپاه محمد (ص) آموزش میبیند، اما حضرت زهرا (سلام الله) او را برای سپاه خویش تربیت کرده است ❤️سپاه فاطمیون ❤️
و مزاری فاطمی که نشانی از مزارش نیست....
کساني که گفتند:
«پروردگار ما الله است»، سپس استقامت کردند، نه ترسي براي آنان است و نه اندوهگين ميشوند.(احقاف /13)
#متولد_بهمن_۱۳۶۵
#شهادت۲۳فروردین۹۵
#جنوب_حلب
@sardaraneashgh
خیلی خجالت کشیدم وقتی فهمیدم ... خودتون بخونید...
غلام شاه پسندی از محافظان رهبری در مورد برنامه روزانه آیتالله خامنهای میگوید:
... هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا ذکر میگوید یا قرآن میخواند. ایشان به ما توصیه میکردند و میگفتند: «بچهها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن نور است، قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن میخواندم. یعنی روزی ده جزء. الآن دیگر اصلاً حوصلهاش نیست، پیر شدهام، از نظر سنوسال، وضعیت، شغل، گرفتاریهای کاری، این همه مسائل واقعاً نمیتوانم قرآن بخوانم. خیلی از قرآن دور شدم. نُه روز، ده روز طول میکشد من یک دور قرآن را بخوانم.»
الآن که دور شده، روزی سه جزء قرآن میخوانند.
همه افراد خانواده آقا حافظ کل قرآن هستند. منزل حضرت آقا یک خانواده پرجمعیتی است، خودشان، خانمشان و شش تا فرزند با ایشان زندگی کردهاند که همه الآن ازدواج کردهاند و رفتهاند؛ هر هشت نفر این خانواده حافظ کل قرآن هستند. مأنوس قرآن بودن یعنی این. کل افراد خانواده قاری و حافظ قرآناند.
(یک روز با رهبری،ماهنامه امتداد،شماره64،ص16)
پ.ن:
ایشون از قرآن دور شده، روزی ۳ جزء میخونن...با این حساب فاصله من با قرآن؟!
@sardaraneashgh
🌷🌷🕊🌷🌷🕊🌷🌷
🌹🕊#لاله_های_زینبی
🥀#حاجت_گرفتن_ازشهدای_گمنام🕊
🌹آقا میثم به شهدا خیلی ارادت داشتن مخصوصا شهدای گمنام،بیشتر وقتایی می تونستن آخر هفته می رفتیم بهشت زهرا زیارت شهدا،وقتی به شهدای گمنام می رسیدیم یک بطری پیدا می کردن تا جایی که می تونستن مزار شهدا رو می شستن بعد می شستیم و زیارت عاشورا می خوندیم .خیلی معتقد بودن شهدای گمنام حاجت میدن هر وقت حاجت داشتن متوسل به شهدای گمنام می شدن.برای خادمی کردنشون تو دوکوهه هم از شهدای گمنام میخواستن چون از طرف سر کارشون بهش اجازه نمی دادن برن ، می گفت : رفتن من نیاز به اجازه هیچ کسی نداره باید از خود شهدا بخوام .🕊
✏️راوی: همسرشهید
🥀#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهـید_میثم_نجفی
#ســالروز_شهـادت
@sardaraneashgh
آخرين نماز شهید آیت الله مدرس مدرّس رحمت الله علیه
نگاهش را دوخته به جايي و خاموش است. اِنگار كه در آن دَمِ واپسين، سراسر زندگياش را مرور ميكند، تا دورترين خاطرههايش را و حتي ضربهي تركهاي را كه در شش سالگي به بازويش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان كشاند.
جانِ خستهاش انگار ، زخم تمام ضربههايي را كه در سراسر عمر خورده به ياد ميآورد با اين حال در چهرهاش طراوت و شادابي خاصي موج ميزند زيرا به خوبي ميداند آخرين ضربه كه براي هميشه او را به ديار دوست ميفرستد در حال فرود آمدن است.
صداي اذان، مُدرّس را به خدا و ديگران را به خود باز ميگرداند. جهانسوزي(شخصي كه براي قتل مدرس آمده بود) به تندي قوري را كه از روي سماور برداشته و در استكاني چاي ميريزد و استكان را به خَلَج(همكارش) ميدهد. خَلَج نيز گَرد پاكتي كوچك را در آن خالي ميكند. استكان را در مقابل مُدرّس ميگذارد و به او ميگويد: بخور. مُدرّس استكان را بر ميدارد و چاي را در چند جُرعه مينوشد و با خونسردي سريعا به نماز ميايستد و در پيش رويِ كساني كه داغ حسرت يك تعظيم او به دلشان مانده است، در برابر خدا به ركوع ميرود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو ميزند و به سجده ميافتد. مستوفيان با نگراني چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پايان ميبرد اما زهر هنوز اثر نكرده است. مُدرّس هنوز بر سجاده نشسته و ذكر ميگويد. سه دژخيم با تعجب و وحشت به او خيره شدهاند. در برابرش احساس ناتواني ميكنند. زهر را به او خوراندهاند اما تلخي در كام و جان خودشان موج ميزند. مستوفيان بيش از آن تاب نميآورد بلند شده و مدرس را به زمين مياندازند، جهانسوزي و خلج نيز دست و پاي سيد را ميگيرند. مُدرّس با صداي بلند شهادتين خود را ميگويد. مستوفيان عمامه مدرس را باز ميكند و آن را بر گردن او ميپيچد. آنگاه دو سوي عمامه را آن قدر از دو طرف ميكشد تا راه لب، بر كلام سرخ مُدرّس بسته ميشود. چشمانش به روي مُهر سجاده و لبانش به كلام خدا بسته ميشود اما جلاّدان هنوز رهايش نميكنند.
آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه ميدارند تا پيكر نحيف و رنج كشيدهاش سُست ميشود و ستاره بر آسمان سجاده ميافتد همچون مولايش علي ـ عليه السّلام
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
◼️ یازدهم آذر ماه سالروز شهادت یونس استادسرایی معروف به میرزا کوچک خان جنگلی سردار جنگل است
شجاعتش بی نظیر بود و نفوذ کلام عجیبی داشت. این را در نامه هایش به مخالفان نشان داده بود. متن زیر برگزیده ای از نامه ای از میرزاکوچک خان می باشد:
«...ما از سلسله مجاهدین اسلام؛ یعنی حضرت سیدالشهد(ع) سرمشق می گیریم؛ چه اقتدار یزید و دولت اموی کمتر از دولت تزار و جمعیت آن سرور نیز، بیش تر از این جمعیت نبود و گرچه به ظاهر حضرت امام حسین (ع) مغلوب شد ولی نام نامی و اسم گرامی آن بزرگوار قلوب آزادی خواهان را همیشه به نور خود منور داشته است... (ایشان خطاب به مخالفانشان فرمودند:) بنده و همراهانم، شما و پیروانت در این دو خط مخالف می رویم. باید دید عقلای عالم به جسد کشته ما می خندند یا به فاتحین شما تحسین می کنند؟»
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید میرزا کوچک خان جنگلی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
#زندگینامه
#میرزا_کوچک_خان_جنگلی
میرزا یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷ ه.ش در محله قدیمی استادسرا شهر رشت در خانوادهای متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود. وی سنین آغاز عمر را در مدرسه علمیه حاج حسن (صالح آباد) و مدرسهٔ جامع شهر رشت به آموختن صرف و نحو و تحصیلات دینی گذرانید. پس از آن به قزوین رفته و در مدرسهٔ صالحیه تحصیل دروس حوزوی را ادامه داد و چندی هم در مدرسهٔ محمودیهٔ تهران به همین منظور اقامت گزید. پایه آموزش حوزوی میتوانست وی را در سلک روحانیان درآورَد، اما حوادث و انقلابات کشور مسیر افکارش را تغییر داد و او را به راهی دیگر کشاند.
میرزا کوچکخان دارای دو خواهر به نامهای کربلایی خانم و سارا خانم و دو برادر به نامهای میرزا محمدعلی خان و میرزا رحیم خان بود، که هر دو بعد از میرزا وفات یافتند. بنا به گفتهٔ اطرافیان، میرزا مردی قوی بنیه، زاغ چشم و دارای سیمایی متبسم بود و از نظر اجتماعی مردی باادب، فروتن، خوشبرخورد، مؤمن به اصول اخلاقی، صریحاللهجه، طرفدار عدل و آزادی و حامی مظلومان بود. میرزا کوچکخان اهل ورزش بود و از مصرف مشروبات الکلی و دخانیات خودداری میکرد. میرزا در سنین آخر عمر همسری برگزید.
میرزا در واقعهٔ مشروطیت به انقلابیون جبههٔ شمال پیوست و در فتح قزوین شرکت داشت. روسها مدتی او را از رشت تبعید کردند. در سال ۱۲۹۳ ه.ش میرزا که تازه از تبعید آزاد شده و به رشت آمدهبود به شدت تحت تأثیر ظلم و ستم نیروهای روس بر مردم گیلان قرار گرفت و تصمیم گرفت که به کمک دوستان مشروطه خواه خود دوباره دست به قیام بزند. اما این بار علاوه بر مطالبهٔ آرمانهای آزادی خواهانهٔ مشروطه که آن را بر باد رفته میدید به دنبال نجات ایران و علیالخصوص گیلان از اشغال آشکار نیروهای نظامی نیز بود. افکار میرزا توانست در دل قشرها و طبقات گوناگون مردم گیلان نفوذ کند. افرادی نظیر دکتر حشمت و میرزا حسین کسمایی که از چهرههای تحصیل کرده و فرهیختهٔ گیلان بودند، یا حسن آلیانی و شیخ علی شیشه بر که از طبقات معمولی جامعه بودند در میان طیف طرفداران میرزا دیدهمیشوند؛ و بجز اینها میرزا توانست از حمایت چند تن از بازرگانان و کسبه معتبر از جمله حاج احمد کسمایی نیز برخوردار شود. تاریخنگاران عمدتاً قیام جنگل را به دو دوره مجزا تقسیم میکنند، که دورهٔ نخست در ابتدا به مدت دو سال و به مرکزیت فرماندهی در کسما، و سپس به مدت نزدیک به چهار سال به مرکزیت رشت و به صورت یک حکومت جمهوری مستقل در کل ایالت گیلان بودهاست. دوره دوم مصادف با نزدیکی طرفداران بلشویکها به میرزا کوچک میباشد.
میرزا همراه با تنها یار وفادارش، گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، جهت رفتن به نزد عظمت خانم فولادلو (حاکم خلخال)، که همیشه از میرزا حمایت میکرد، به طرف کوههای تالش حرکت کردند، ولی گرفتار بوران و طوفان گردیدند و سرانجام زیر فشار سرما و برف در روز جمعه ۱۱ آذر ۱۳۰۰، درحالی که میرزا، هوشنگ را به کول گرفتهبود، از پای درآمد.
خبر درگذشت میرزا به گوش محمدخان سالارشجاع برادر امیر مقتدر طالش که از بدخواهان میرزا بود، رسید. نامبرده به همراه شماری تفنگچی به خانقاه گیلوان خلخال رفت و اهالی را از دفن اجساد منع کرد. سپس دستور داد یکی از همراه وی به نام رضا اسکستانی از اهالی روستای اسکستان خلخال، سر یخ زده میرزا را از بدنش جدا کند. محمدخان سپس سر را نزد برادرش امیر مقتدر در ماسال و از آنجا به رشت برده و تسلیم فرماندهان نظامیکرد. جسد بدون سر میرزا کوچک خان در میان زاری و شیون مردم در گورستان دهکده به خاک سپرده شد. سر میرزا کوچکخان را در مجاورت سربازخانه رشت، در جایی که معروف به انبار نفت نوبل است، تا مدتها در معرض تماشای مردم قرار داده و سپس خالو قربان که از یاران سابق میرزا و از هواداران سردار سپه بود، سر میرزا را به تهران، نزد سردار سپه فرستاد. سر میرزا را به دستور سردار سپه در گورستان حسنآباد دفن کردند. بعد یکی از یاران قدیمی میرزا به نام کاس آقا حسام سر میرزا را محرمانه از گورکن تحویل و به رشت برده و در محلّی موسوم به سلیمان داراب به خاک سپرد.
@sardaraneashgh
بچه هیأتی حیف است بمیرد و باید شهید شود و مثل حاج قاسم اربا اربا شود و مانند او حتی دستش نشان دهد که تا پایان عمر، علم در دست داشته است.
#حاج حسین_یکتا
@sardaraneashgh
📌 *وقتی استاندار گیلان رانندهی پیرمرد تخم مرغ فروش شد*
| بسیار جالب است ، مسئولین حتماً چندبار بخوانند |
🔹️ روزی به شهر شما فومن رفته بودم و از من خواسته بودند که در آنجا برایشان سخنرانی کنم، در بین راه که میرفتم در انتهای بازار روز، مرد دستفروشی را دیدم که منتظر خودروهای عبوری بود.
◇ او فروشنده مرغ و جوجه و تخممرغ بود. دیدم این مرد کنار جاده به انتظار ایستاده است. ترمز کردم تا ایشان را سوار کنم. مقدار زیادی گونی، مرغ و تخممرغ خریداری کرده بود تا آنها را به فومن ببرد. کمک کردم و آنها را گذاشتیم توی خودرو و حرکت کردیم.
◇ در بین راه او گفت : اگر ممکن است کمی تندتر بروید .
◇ پرسیدم : چرا؟
◇ جواب داد : میگویند امروز قرار است آقای استاندار به فومن بیاید و در مسجد بالامحله ، صحبت کند. میخواهم به سخنرانی او برسم .
🔹️ وقتی به فومن رسیدیم پرسیدم : شما را کجا پیاده کنم؟
◇ گفت: جلوی مغازهام. میخواهم وسایلم را توی مغازه بگذارم. شما تشریف ببرید.
🔹️ او را پیاده کردم و رفتم مسجد وضویی گرفتم ، دیدم مسجد آماده و مردم منتظر هستند.
◇ یک راست رفتم پشت تریبون. گرم سخنرانی بودم که همان مرد را دیدم که وارد مسجد شد.
◇ او وقتی مرا دید تعجب کرد ، همانجا وسط مجلس ایستاد و نمینشست . شنیدم که از یک نفر پرسید ؛ آقای استاندار کی میآید؟ کسی به او گفت : استاندار همانی است که دارد صحبت میکند.
🔹️ او خندهای کرد و گفت : نه، اینکه راننده من بود . نیم ساعت پیش او مرا از رشت به فومن آورد .
◇ وقتی نشست ، من به سخنرانی خود ادامه دادم .
◇ مجلس که تمام شد ، آمد جلو با من روبوسی کرد و گفت : مرا ببخشید که شما را نشناختم و معطلتان کردم ، ما استاندار این شکلی ندیده بودیم .
◇ به او گفتم : همان که گفتی درست بود ، من راننده شما هستم.
🔹️ *یاد و خاطره شهید مهندس علی انصاری استاندار اسبق گیلان گرامی باد*
@sardaraneashgh