eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
*«هدیه ی پدر»* ♥️فاطمه به دوسالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم. اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید. 😓تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم. خیلی دلم گرفته بود.💔 به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم... 🥹 برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم : *روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.*  🔹روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید...😍 از خوشحالی گریه کردم.😍😭در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم.🧡 از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم. زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند .🥹 *شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود ❤️     @khaimahShuhada
هنگامى كه طوفان ها بیش‌از تحمل توانایى من شدت مےگیرند؛ علی را در نظرم مجسم مےڪنم. دردهاے او و رنج‌های او تنهایى او و ناله‌ها و سوز و گدازهای درونى او، طوفانهاى حوادث كه یكى پس از دیگری او را محاصره كرده بود. همه را به یاد می‌آورم... و آنگاه تسكین مى یابم 📚خدایا به سوی تو می آیم دست‌نوشته های @khaimahShuhada
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️گروه سرود پدر دختری❤️ واقعاً عالیه، هم عالی چقدر حس خوبی نسبت به ایجاد می‌کنه؛ البته خیلی غیرمستقیم👌 واقعاً جای این دست کارها در صدا و سیما خالی هست... @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم توجه خاصی به ننه سکینه مادر شهید علی شفیعی داشت و به دوستانش خیلی سفارش ننه سکینه را می‌کردند. ❇️ننه سکینه در زمان حکومت رضا شاه در اتفاق‌های ایلات و عشایر کهنوج پدر و مادرش را از دست می‌دهد و در منزلی در کرمان خدمتکار می‌شود. ❇️در کتاب مثل علی، مثل فاطمه سرگذشت ننه سکینه روایت شده این مادر در زمان جنگ کل دارایی اش را تقدیم انقلاب کرد. ❇️ننه سکینه مادر علی بود علی پدر را بر اثر سرطان و خواهر را به خاطر بیماری حصبه از دست می‌دهد بعد از بزرگ شدن علی شفیعی و رهسپار شدنش به جبهه با دختر حاجی کیانی که هم اکنون حسینیه کیانیان در کرمان منتسب به او است ازدواج می‌کند و چهار ماه بعد هم علی در والفجر هشت شهید می‌شود. ❇️بعد از شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ننه سکینه بسیار در فراق او اشک می ریخت و داغ او را تحمل نیاورد و تقریبا بعد از گذشت یک سال و دو ماه به دیار باقی شتافت. شادی روح مادران اسمانی و مادران شهدا صلــــــــــواتــ🌺🍃))) @khaimahShuhada
از ساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود. یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت، انگشت شستش باند پیچی شده بود. اول می خواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشتند تا با تفنگِ بادی بزنند. یکی از بچه ها گفته هدف را جابه جا کنید. محمودرضا هم هدف را گرفت روی دستش و گفته بزنید! ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش! در عکس رادیو گرافی ، ساچمه کنار بند اول انگشت پیدا بود. آن روز محمودرضا عمل شد.! ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم. دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش ، هنوز لباس رزمش تنش بود. از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده می شد. در بهشت زهرا (س) و قبل از شروع مراسم تشییع ، زخم های تنش را که دیدم ، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی و زخمِ انگشت شستش! اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا؟! یکی از ترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بود و شاید ، محمودرضا با همان ترکش پریده بود. تو شهید نمی شوی، روایت هایی از حیاتِ جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر 💔 شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی🌹 @khaimahShuhada
🔴 ✍ انسان با اخلاصی که بتواند از تمام تعلقات دنیایی دل بکند، لیاقت شهادت می یابد. شهادت یک اتفاق نیست، یک انتخاب است. یک انتخاب آگاهانه که برای آن باید تمام تعلقات را از خود دور کرد. مثالی بزنم تا بهتر متوجه شوید. همان شبی که با دوستانم در سوریه دور هم جمع بودیم و گفتم چه کسانی شهید می شوند، به یکی از رفقا هم تأکید کردم که فردا با دیگر رفقا شهید می‌شوی. روز بعد، در حین عملیات، تانک نیروهای ما مورد هدف قرار گرفت. سیدیحیی و سجاد، در همان زمان به شهادت رسیدند. درست در کنار همین تانک، آن دوست ما قرار داشت که من شهادت او را دیده بودم. اما این دوست ما زنده ماند و در زیر بارش سنگین رگبار نیروهای داعش، توانست به عقب بیاید! من خیلی تعجب کردم. یعنی اشتباه دیده بودم؟! دو سه سال از این و ماجرا گذشت. یک روز در محل کار بودم که این بنده خدا به دیدنم آمد. پس از کمی حال و احوال، شروع به صحبت کرد و گفت: خیلی پشیمانم. خیلی.... با تعجب گفتم: از چی پشیمانی؟ گفت: «یادته تو سوریه به من وعده شهادت دادی؟ آن روز، وقتی که تانک مورد هدف قرار گرفت، به داخل یک چاله کوچک پرت شدم. ما وسط دشت و درست در تیررس دشمن بودیم. یقین داشتم که الان شهید می شوم. باور کن من دیدم که رفقایم به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند. دیدم نمی توانم از آنها دل بکنم! در درونم به حضرت زینب (س) عرض کردم: خانم جان، من لیاقت دفاع از حرم شما را ندارم. من می خواهم پیش فرزندانم بر گردم. خواهش می کنم... هنوز این حرف های من تمام نشده بود که حس کردم یک نیروی غیبی به یاری من آمد! دستی زیر سرم قرار گرفت و مرا از چاله بیرون آورد. آنجا رگبار تیربار دشمن قطع نمی شد. من به سمت عقب می رفتم و صدای گلوله ها که از کنار گوشم رد می‌شد را می شنیدم، بدون اینکه حتی یک گلوله یا ترکش به من اصابت کند! گویی آن نیروی غیبی مرا حفاظت کرد تا به عقب آمدم. اما حالا خیلی پشیمانم. نمی‌دانم چرا در آن لحظه این حرف ها را زدم! توفیق شهادت همیشه به سراغ انسان نمی آید.» او می گفت و همینطور اشک می ریخت... 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت @khaimahShuhada
خوشا آنان که بر بال ملائک نشستند و صفا کردند و رفتند ... فکه سال ۱۳٦۱ اطراف جنگل امقر محور تیپ قمر بنی هاشم عکاس : مرتضی اکبری @khaimahShuhada
🌷شهید ابراهیم هادی: از خدا خواسته‌ام‌ همیشه جیبم‌ پُر پول‌ باشد تا گره از مشکلاتِ‌ مردم بگشائیم. ⚡️هر كسی به خدا توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت میكند و از جايى كه گمان نمیبَرَد به او روزى میدهد.- 📚 كنزالعمال @khaimahShuhada
شهید آوینی: «خیال نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده های هنری تحصیل کرده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام، ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بی‌فایده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام، ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب انسان موجود تک ساحتی هربرت مارکوزه را (بی آنکه آن زمان خوانده باشمش) طوری دست گرفته‌ام که سایرین جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب هایی می خواند، مشخص است که خیلی می‌فهمد... ولی بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده‌ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمی‌شود و حتی از این فراتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد، آن را در نزد خویش نیز خواهد یافت... و اکنون از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم.» @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا