#سیره_شهدا
#نماز_شب در بیمارستان
📌زمستان سال 1388 بود ؛ شهید مجیری بخاطر انجام یک عمل جراحی، یک ساعتی را در اتاق عمل بی هوش بود.🏥
چند ساعتی بیشتر نبود که او را به بخش منتقل کرده بودیم؛من آن شب در بیمارستان همراه او بودم.
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح که مرا بیدار کرد👀 و گفت:
کمکم کن من وضو بگیرم!!!🍃
من تعجب زده که هنوز اذان صبح نشده، رفتم سنگ تیمم را بیاورم؛🚶اما شهید مجیری که قسمتی از صورتش پانسمان شده بود ، اسرار بر این داشت که باید وضوی جبیره ای گرفته شود،نه تیمم!!!😞☝️
💥خلاصه آن شب هم ، روی تخت بیمارستان ،حاج عبدالرضا از نماز شب و مناجات با خداوند دست بر نداشت💥
(خاطره نقل از حجت الاسلام رضاییان،باجناق شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری)
@sardaraneashgh
✍شهید حسین پور جعفری
شهیدی ڪه حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسیکه خیلے وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر مےایستاد..
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتے مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.
@sardaraneashgh
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درد و دلهای جانسوز شهید زارع با امام رضا(ع)
@sardaraneashgh
عــزیــزان مــن !
بسیجـی شـدید ،
مـبـارڪ بـاشـد ...
امّـا بسیجـی بمــانیـــد .
#امام_خامنہ_ای
@sardaraneashgh
💌#خاطرات_شهدا
شهید ضیایی از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود؛ حمیدرضا به رزمندگان پاکستانی کمکهای مالی میکرد؛ رزمندگان پاکستانی را همچون برادران خودش میدانست و به قومیت و ملیت رزمندگان توجه نمیکرد؛ مدافعان حرم تیپ زینبیون بسیار مظلوم هستند.
حمیدرضا فرمانده قرارگاه نبود بلکه در کنار همین رزمندگان در گرما و سرما میخوابید و در میدان نبرد در صف اول بود؛ با وجود اینکه رابطه صمیمی بین رزمندگان پاکستانی و حمیدرضا برقرار بود اما در خصوص آموزش بسیار رابطه جدی داشتند.زمانی هم که حمیدرضا به تهران میآمد،از حال نیروهایش بیاطلاع نبود و به آنها سر میزد و در صورتی که نیاز به کمک داشتند،کمکشان میکرد.
📀راوے: همرزم شهید #حمیدرضا_ضیایی
@sardaraneashgh
عکس حجلهای سه نفره
دی ماه 1365 بود. گردان حمزه در خط مقدم ارتفاعات #قلاویزان در مهران، آن روز دوربین را آوردم رفتم دم سنگرشان تا با هر کدام از بچه ها عکس بیندازم.
از هر سه نفرشان خواستم از سنگر بیرون بیایند. هر سه را کنار هم ایستاندم و درحالی که خواستم عکس بگیرم، گفتم: یه عکسی ازتون می گیرم که هر کی دید و فهمید، خنده اش بگیره.
امینی با تعجب پرسید: "بخنده؟ واسه چی؟ مگه ما چمونه؟" که گفتم: خنده دارتر از این می خوای که هر سه تایی تون متولد 1348 هستید؟ تو با این ریشت و محسن با این جثه کوچیک و احمد با این هیکل درشت!
ده روز بعد ما را به منطقه عملیاتی کربلای پنج در #شلمچه بردند
دو سه روز بیشتر نگذشته بود که هر سه جوان 17 ساله که در مهران ازشان عکس گرفته بودم، در شلمچه به شهادت رسیدند.
ستار امینی؛ شهادت: دوشنبه 6 بهمن 1365 مزار: بهشت زهرا(س) قطعه 29 ردیف 23 شماره 5
محسن کردستانی شهادت: سه شنبه 7 بهمن 1365 مزار: بهشت زهرا(س) قطعه 27 ردیف 88 شماره ت
احمد بوجاریان شهادت: چهارشنبه 8 بهمن 1365 خاکسپاری: 17 تیر 1375 مزار: بهشت زهرا(س) قطعه 28 ردیف 43 مکرر شماره 20
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
#شهید_عبدالرضا_مجیری
💠دعــــای رهبــــر انقــــلاب
در سال ۱۳۷۶ در دانشکده افسری امام حسین علیهالسلام خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم؛ همه نیروها در میدان صبحگاه در گروهانهای خود مستقر شدند. بعد از قرار گرفتن حضرت آقا در جایگاه،به دستور ایشان همه نیروها جلوی جایگاه آمدند؛ همه هجوم آوردیم که به حضرت آقا نزدیکتر باشیم.
رهبری شروع به سخنرانی کرد.
شهید عبدالرضا مجیری بلند شد و گفت:
آقا من میخوام دو تا مطلب خدمتتون بگم!✋🏼
حضرت آقا گفتند: بگو عزیزم! چی میخوای بگی؟!
عبدالرضا گفت: آقا دو تا درخواست دارم؛ اوّل اینکه دوست داریم تشریف بیارید دانشکده ما در اصفهان و دوّم اینکه دعــــا کنید من شهیــــد بشــــوم!
با این صحبت بین همه نیروها ولوله افتاد و همه میگفتند آقا برای ما هم دعا کن.
رهبری گفتند: یعنی همهتون میخواید شهیــــد بشید؟
همه نیروها گفتند بلــــه!
حضرت آقا گفتند: همهتون شهید بشید، سپاه چیکار کنه پس؟! سپاه نیرو میخواد!
و بعد گفتند دستانتون را بلند کنید و دعــــا کردند: پروردگارا مرگ ما را شهــــادت در راه خودت قــــرار بده...
🎙راوے:همکارشهیدمجیری
@sardaraneashgh
یا امام حسن (ع)💔
هیچ وقت از در و دیوار ندیدی خیری
حرم تو در و دیوار ندارد... خوب است
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
@sardaraneashgh