#اوج_بندگی
#سیره_شهدا
با همه گرم میگرفت
و زود صمیمی میشد ...
جای خودش را توی دل بچه ،#رزمنده ها جا کرده بود.👌
وقتی نبود جای خالی اش زیاد حس میشد
انگار بچه ها گم کرده ای داشتند
و بی تاب آمدنش بودند ....
خبر که میدادند #آقا_مهدی برگشته
دیگر کسی نمی ماند
همه بدو میرفتند سمتش.
میدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند.
از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود.
گیر افتاده بود، دست بچه ها
مدام شعار میدادند: فرمانده آزاده ...
بالاخره یک جوری خودش را از چنگ و بال نیرو ها در میاورد.
مینشست گوشه ای
دور از چشم بقیه، با خودش زمزمه می کرد و اشک میریخت ...
خودش را سرزنش می کرد
و به نفسش تشر میزد که: #مهدی❗️
فکر نکنی کسی شدی که اینها این قدر خاطرت رو میخوان.
نه، اشتباه نکن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این #بسیجی هایی ...
و همینطور میگفت و اشک میریخت ...
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
@sardaraneashgh
یک شب قبل از عملیات والفجر مقدماتی، قبل از اینکه #گردان به خط جهت عملیات بیآد، رفتیم منطقه تا در محور گردان مستقر و نسبت به منطقه توجیه شویم .
بعد از توجیه و ... ، حدود ساعت دوازده شب بود که خواستم در حدود مأموریت گردان گشتی بزنم .
چون هنوز گردانها نیآمده بودند، منطقه آرام بود و خلوت، بعد از دقایقی صدای گریه ای مرا متوجه خود کرد، در رمل ها آرام آرام نزدیک صدا شدم
آری صدای گریه ی #آقا_مهدی بود که تنها نشسته بودند روی رمل ها و زیارت عاشورا زمزمه میکردند و از شدت گریه شانه هایشان میلرزید.
همونجا نشستم تا غرق در مناجات آقا مهدی باشم، وقتی به انتهای زیارت رسیدند و رفتن #سجده, که خیلی هم طولانی شد، بلند شدم که نزدیکشان شوم و التماس دعا کنم.
چند قدمی نرفته بودم که دستی روی شونه ام احساس کردم, برگشتم دیدم آقا مرتضی یاغچیان هستند با چشمان اشک آلود فرمودند نزدیکشان نشوید, خلوت آقا مهدی با محبوبشان را به هم نزن؛
اجازه بده عاشق و معشوق باهم در خلوت باشند، نیازی به التماس دعا نیست، ان شاءالله دعای آقا مهدی شامل حال ما هم میشود .
دستم را گرفت و آرام آرام از آقا مهدی دور شدیم و آن مرد خدا هنوز در #سجده بود و اشک چشمانش رمل های #فکه را خیس کرده بود ....
سالگرد شهادت فرمانده با صلابت و عارف کامل #لشکر_عاشورا، آقا مهدی جان و دل گرامی باد .
@khaimahShuhada