eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نقطه ضعف شهید مدافع حرم حسین محرابی! 🔖 🍃 همه دورتادور نشسته بودند تا اینکه بعد از صحبت‌های رسمی و تسلیت، آقای علیزاده صحبت کردند. - خانم محرابی، قبل از اینکه اینجا بیایم به من گفتن محیط اونجا به اندازه کافی غم زده هست، شما دیگه روضه نخون. ولی من با شناختی که از خانواده شما دارم، اصرار کردم که روضه بخونم چون می‌دونستم نظر شما و حسین آقا یکی بوده. گفتم این خانواده فرق می‌کنن، من باید براشون روضه بخونم. حالا شما خودتون بگین چی روضه‌ای بخونم؟ 🍃 تشکر کردم و دعا. بعد هم گفتم: خودتون که می‌دونین آقای علیزاده، همونو بخونین. آقای علیزاده هم شروع کرد. روضه حضرت رقیه را خواند و خدا می‌داند که این روضه چه‌قدر به من و بچه‌ها کمک کرد. یکی از جاهایی که حضور حسین را احساس کردم این‌جا بود.💔 📚 خاطرات شفاهی مرضیه بلدیه همسر شهید مدافع حرم حسین محرابی🌹 @sardaraneashgh
📚 ✨«سارق سر به راه» 🍃 با انتشار خبر شهادت سید، درب حوزه حمزه محشری به پا بود. 🌅 تصویر بزرگی از سید در کنار خیابان نصب شده بود و صدای نوحه فضا را پر کرد. 🔅 چشمم افتاد به موتورسواری که مدام می‌زد توی پیشانی‌اش و زار زار گریه می‌کرد، صدایم کرد و گفت: «من همونم که چند ماه پیش به خاطر دزدیدن طلا دستگیرم کردین! این شهید همون سید بامرام و خوش ‌رو نیست که اون شب اجازه داد برم؟!» 👈 تا پاسخ مثبت مرا شنید صدای گریه‌اش بلندتر شد و گفت: «به خدا من بعد از حرف‌های سید عوض شدم، خلاف را کنار گذاشته‌ام و چسبیده‌ام به زندگی و زن و بچه‌ام!!» 💡 یادم آمد آن شب سید به او قرآن کوچکی هدیه داد و گفت: «توی شب میلاد علمدار کربلا و در پناه قرآن برو! اما دیگه از این کار دست بکش. 👤 از زبان: محسن موسی زاده 🌹 شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی @sardaraneashgh
شب میلاد حضرت زینب(س) مادرش زنگ زد برای خواستگاری. نمی دانم پا فشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. باهمان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد؛ از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره اورا دیدیم. خاله ام خندید:((مرجان، این پسر چقدر شبیه شهداست!)) با خنده گفتم:((خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!)) به روايت همسر @sardaraneashgh
یـڪ بــار هـم ســر داســتان ڪــشـف حـجـاب تــوی دانشـــگاه آزاد دیــدم ڪــه چــــقــدر قــاطـــے ڪــرد. 😡 شــب شــهــادت حـــضرت زهـــرا (سلام اللّه علیها) بـــود. آمـــد تــــوی هیـــئت و گــفت ڪـه فـــردا مــی‌خواهـــند چنـــین ڪــاری بکنــند و مـــا بــه عشــق حضـــرت زهــرا (سلام‌اللّه علیها) نـــباید بگذاریم. از دیـــدن بغـــض تــوی چــهره‌اش مــی‌شــد دیــد ڪــه واقعــاً درد دیـــن دارد.😔 آن شــب خیلــے ڪـــلافـــه شـــدم ڪـــه مجـــلس شـــهـــادت حـــضــرت زهــرا (سلام اللّه علیها) اســـت و تــوی دانـــشــگاه هــر غــلطــے می‌خواهــند مــی‌کننــد. 😔 گفــت: 《 درد دیــن فقـــط ایـــن نیســـت ڪــه مــن بـیــایم اینــجا و گــریه ڪــنم. بــاید ببــینم در جــامـعه چـــه خبــر اســت.》 منبع: سال روزِ تَــوَلُدَش: 1364/4/9 سال روزِ آسِـمانے شُدَنَش:1394/8/16 مَحَل عُروج : حَلَب ، سوریه @sardaraneashgh
یــادم هســت یـڪ بار ڪــه خیــلی سخــت گــرفــتم و تـــا صبــح با او بحث کردم، خــیــلی قاطع به من گفت: ‌《مــن پــشت میز بروم مـی‌میرم! 》 بعــد از اینــڪه در تهــران تشــکیل خانواده داد، در جواب برادری ڪــه بــه او پیــشنهاد ڪــرده بــود خانــواده‌اش را بـــردارد و بــرود تبـــریــز زنــدگــے کنــد، گفــته بــود: 《 تـــو شَـــهیـــد نِمـــی‌شَـوی! 》 منبع سال روزِ تَــوَلُدَش: 1360/9/18 سال روزِ آسِـمانے شُدَنَش: بَعد اَز ظُهرِ 1392/10/29 @sardaraneashgh
خـــیـلــے بــه بــحــث حــجــاب اهمــیـت مـــی‌داد. وقــتــے چـــهــارشــنبــه‌هــا از حـــوزه بیــــرون مـــی‌زدیـــم تا بـــرویـــم خـــانــه، مصـــطفــے ســـرش را پایــــین مـی‌انــداخــت و اخــم‌هـایــش را در هـم مـی‌کــرد. مـــی‌پـــرســیـــدم: «چــے شــده بــاز؟» بــا دلــخـــوری مــی‌گفــت: «ایــن هــمــه شــهــیـد نــدادیــم ڪــه نــامــوس مـمــلڪـت بـا ایـن ســرووضـــع بیــرون بیــاد!»😔😞 منبع: کتاب قرار بی قرار @sardaraneashgh
📝 "حماسه کاوه": 📍با کسی عقد اخوت نبستم! محمود گفت: «تو پادگان خیلی‌ها می‌دونند که او برادر خانم منه.» گفتم: «اینکه دلیل نمی‌شه چون برادر خانم فرمانده تیپه، مرخصی اضطراری نره!»😕 گفت: «چند روز دیگه عملیات داریم. اگر رفت و کارش طول کشید و به عملیات نرسید، ممکنه تو ذهن بعضی‌ها این پیش بیاد که کاوه، موقع عملیات، برادر خانمش رو فرستاد مرخصی تا سالم بمونه.»😞 خواستم یک‌جوری راضی‌اش کنم تا اجازه دهد حسن برود و زود برگردد: برای همین کفتم: «خودم ضمانتش رو می‌کنم که به عملیات برسه.»❗️ ناراحت گفت: «من با کسی عقد اخوت نبستم! دوست هم ندارم که اعتقاداتم به خاطر همچین کارهایی دچار لغزش بشه.»✅ شهید محمود کاوه🌹 @sardaraneashgh