eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
خواب شهید صدرزاده را دیده بود 🌸دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود. انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد🕊. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت #قرآن بود.اگر کوچک ترین #غیبت می شنید🚫، تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت. 🌸یک روز وقتی از خواب بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت #خوابِ سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده) بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید🔆. می گفت:"سید با خنده، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: بامعرفتا❗️به شماها هم میگن رفیق‼️ چرابه خانواده ام سر نمیزنید⁉️ 🌸دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت😞.با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم. گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه😭؟ خسته ام.خودت برام یکاری بکن" 🌸می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت: "غصه نخور🙂همه رفقایی که جامانده اند، #شهادت روزیشون میشه."🕊 حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم. راوی:دوست و همرزم #شهید_مدافع_حرم احمـد مکیان🌹 @sardaraneashgh
یک روز به آمد و گفت: من به خواسته ی خودم که بود، رسیدم☺️🕊 وقتی برای دومین بار با خانم شهربانو نوروزیان، همسر شهید ، هماهنگ میکردم تا کارهای مربوط به کتاب را انجام دهیم، همان شب دوباره او را دیدم😳. انگار نه خواب بودم و نه بیدار.ـ. آمد و گفت: کتاب (خداحافظ دنیا) رو بده ببینم چه کار کردی!👀 جزوه ی آماده شده ای را جلوی او گذاشتم. جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت👀 و با لحن پرسید: از چی نوشتی😑؟ نگاه مبهوتم به چشم های نافذش گره خورده بود. بعد از سکوت کوتاه زبان باز کردم و با شرمندگی گفتم: چیزی 😓! گفت: از مصیبت (ع) بنویس...😔💔 از خواب برخاستم. ناخودآگاه می گریستم و می گفتم: الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر.😭😭 🌷 @sardaraneashgh
🌷انتشار به مناسبت سالگرد شهادت شهید من شنیدم سرعشاق به زانوی شماست...🌹 و از آن روز سرم میل بریدن دارد... ⁦☘️⁩نجیب و سر به زیر بود . در اولین باری که او را دیدم ، مجذوب و ادبش شدم . ظاهر و باطنش یکی بود و اهل تظاهر نبود . ⁦☘️⁩یک سال و نیم اورا می شناختم. با هم همکار بودیم . من مزون لباس عروس داشتم و او خیاط بود . به خاطر رابطه کاری که با او داشتم خصوصیات خوب و بدش را شناخته بودم اما خصوصیات مثبتش بارز تر بود . سال ۸۸ ازدواج کردیم . و او سبب ازدواج مان شد .⁦ ⁦☘️⁩ زمانی که خواست به سوریه برود ، به هیچ کس نگفت حتی به من . به اسم یک مهاجر که قبلاً اعزام شده بود ، با پاسپورت او رفت . شباهت بسیار زیادی با اون مهاجر داشت . ⁦☘️⁩۹۵٫۷٫۱۰بود . هیچ وقت تاریخ آخرین روز ، یادم نمی رود . خداحافظی کرد و گفت می خواهد برای مسابقات ورزشی به یکی از ورزشگاه های تهران برود که گوشی در آنجا آنتن نمی دهد . ⁦☘️⁩در راه رفتن باید برای پسر خاله اش ، لباسش را آماده می‌کرد ، در راه مغازه اش ، دختر خاله اش را دید . به او گفت :«من می خواهم بروم ‍شت ...» دختر خاله اش هم خندید . ⁦☘️⁩۹۵٫۷٫۲۰ به شهادت رسید . پس از دوماه و نیم پیکرش مفقود بود که در یک گور دسته جمعی در مکان شیخ سعید حلب ، در تفحص ، پیکر پاکش پیدا شد .⁦⁦⁦⁦ ⁦☘️⁩ در معراج الشهدا خیلی اصرار کردم پیکر را باز کنند تا ببینم آیا او واقعا همسرم هست یا نه ؟ از من اصرار از مسئولین معراج انکار ... که گفتند : محمود آقا مثل آقا امام حسین علیه السلام است . ✍🏻 ⁦⁩دلتنگی های یک مادر هیچ وقت تمامی ندارد و به اتمام نمی رسد ... هنوز هم دلم میخواهد خبر شهادتش حقیقت نداشته باشد .یکبار دیگر او را در آغوش بگیرم . «گلی گم کرده ام می جویم او را ، به هر جا می روم می بویم اورا ... ✍🏻با بقیه فرزندانم تفاوت هایی داشت . همیشه دنبال لقمه حلال بود و تمامی تلاشش را میکرد که لقمه ای پاک بر سر سفره خانواده اش ببرد . ⁦☘️⁩ مرا برده بودند جای خانه مادرم و می گفتند: از این درخت توت بخور ! با کمال ناباوری به شاخه هایش نگاه کردم که رنگ آنها قرمز بود . می خواستم به آن آقایِ روبند زده، بگویم که ... یک دفعه ناپدید شد . در حالت بودم ، نمی توانستم بلند شوم . ⁦☘️⁩سه چهار روزی از خوابم گذشت که کم کم خبر ها بیشتر بیشتر شد . دل منِ مادَرْ بی تاب تر ... ⁦ ⁦☘️⁩ همسرشهید میگوید: پرهام داشت داخل اتاق حرف میزد . وارد اتاق شدم تا ببینم با چه کسی حرف میزند ،گفت : دارم با میزنم ! ⁦☘️⁩هر وقت دلتنگش میشوم ، رو به رو عکسش می نشینم و با او حرف میزنم ، درد و دل میکنم . هر وقت مشکلی برایم پیش می آید قبل از اینکه بر سر مزارش بروم و به او بگویم ، مشکل حل میشود . الحق و الانصاف شهدا ... @sardaraneashgh
🌺 خواب زیبایی که بالاخره تعبیر شد... خوابِ امام‌حسین علیه‌السلام رو دیده بود.به حضرت عرض‌کرده بود: کاش من هم درکربلا بودم و شما رو یاری می‌کردم. امام فرموده بودند: ناراحت نباش! سیدی از نسل ما علیه کفر قیام می‌کنه؛ تو در اون جنگ شرکت می‌کنی و شهید میشی... چهارده سال گذشت. جنگ ایران و ارتش‌بعثِ‌عراق شروع شد. باز هم خواب امام‌حسین علیه‌السلام رو دید. حضرت بهش فرموده بود: پسرم! وقتش رسیده که به آرزوت برسی. محمدعلی عزمش رو برای رفتن به جبهه جزم کرد، و مدت زیادی از خوابش‌نگذشته بود که شهید شد. 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید محمد علی نامور 📚منبع: کتاب لحظه‌های بی‌عبور ، صفحه 85 @sardaraneashgh