شهیدی که حاجتش را از #امام_رضا علیه السلام گرفت.
دوست شهید: کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به #سوریه رو نمی زنم. آن روز وقتی به حرم حضرت رضا علیه السلام وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد #صحن که شدیم رو به حرم سلام داد، تا پنجره فولاد گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به #پنجره_فولاد، می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه سرگردون شدم، برای دفاع از حرم آواره ی شهرها شدم، رسوا شدم، تو مزار شهدا انگشت نما شدم.
طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک #زیارت_نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است. نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم لبخند زد، تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر اعزام می شوم، شک نکن.
محکم شده بود. گفت: امام رضا پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا علیه السلام گفته بود.
#شهید_مدافع_حرم_حسین_محرابی
@khaimahShuhada