eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا انانکه زینب یارشان شد صداقت در عمل گفتارشان شد به عباس اقتدا کردند و رفتند علمدار حسین سردارشان شد تولد زمینی شدنت مبارک 🎁 ۲۷ مرداد سالروز تولد شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو🌹 @sardaraneashgh
🍃این روزها زُلف قلم گره خورده به مریدانِ اینبار پرستویی دیگر، اینبار 🌹 ستاره ای از ...❤️ . 🍃دلداده بود...از همان روزهایی که در با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، جبهه شد. . 🍃از بود و دلداده به حضرت❣️ به قول خودش" ایشان بود که شهید نمی‌شد" . 🍃چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند؟! . 🍃پرواز تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. . 🍃مسعود را دوست داشت،خیلی زیاد...جوانِ خواهرش بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند💔 . 🍃مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها هستند.مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند."😌 . 🍃در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد، درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به گفت " اینبار که بروم،حتما می‌شوم" . 🍃از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند🕊 اورا به امانت دهند تا در آنجا عشق‌بازی کند و حضرت کریمه... . 🍃اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی؟ . 🍃،میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت.😓. به راستی که تولدِ حقیقی است... . سالروزِ زمینی‌شدنتان مبارک❤️ . ✍️نویسنده : . به‌مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵ . 📅تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶.الدیزور سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : بهشت معصومه قم،قطعه ۳۱ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت احساسی🌸 دانشمند شهید 😭 مصطفی احمدی روشن 👌 خداوندا دو ✌️ چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ 😱 و دومی تولد 🎈 است که انسان به اندازه ذره‌ای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم 🤲 که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت🚶‍♂ می‌کنند. در میان این موجودات مرا انسان😎 خلق کردی و در میان انسان‌ها مرا عاقل 😇 خلق کردی و در میان عاقل‌ها مرا یکتاپرست 👏 خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان 🕋 آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعه‌ی اثنی عشری 2⃣1⃣ آفریدی و ای کاش در میان این شیعه‌ها مرا از ذریه‌ی زهرا خلق می‌کردی 😔 و در میان آن‌ها از جمله کسانی بودم که مادر و 📿 پدرم هر دو سید می‌بودند. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفت بابایم سحرگاهے دمشق تاکہ عباسےکند در شهر عشق 🌷شهید 🌷 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلنا داغونتیم یا زینب... سرودخوانی طنز شهیدان و داخل آمبولانس پیش از اعزام با هواپیما از دمشق به تهران خیلی شوخ طبع بود . همیشه در شرایط سخت و در اوج ناراحتی ها با شوخی های لطیف و به جا حال اطرافیان رو خوب میکرد. زمانی که مجروح میشد با اینکه درد شدید داشت دردهاش رو پشت لبخندش مخفی میکرد. . @sardaraneashgh
مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد: 🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد. او متواری می‌شود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود. 🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به‌ قول‌ معروف پوست‌ انداخته و اصلاح‌ شده بود. آن‌قدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها قلبا دوستش داشتند. 🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری‌ بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف‌نظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچک‌ترین برادرمان واگذار شده است. به‌هرحال برادر کوچک‌تر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم." 🔸به‌هرحال روی اجرای حکم مسر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا به‌شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم." 🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرف‌نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند. به‌هرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همه‌چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه‌ دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید. 🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقی‌مانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. می‌خواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم. " 🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یک‌دفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل (ع) درنمی‌افتم؛ من قصاص نمی‌کنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچ‌کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد. 🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند. *السلام علیک یا باب الحوائج ، یا قمر بنی هاشم* *التماس دعا* اگردلتان شکست ماراهم دعاکنید @sardaraneashgh
📸 ۱۰ ویژگی مجلس عزای امام حسین(ع) در دوران کرونا @sardaraneashgh
🔰در طول آشناے ام با حاج موسے، ندیــدم ڪه یک بـار هــم ایشــان قطــع شــود حتے شـــب هاےعملــیات...😊 عملیــات کربلاے ۵ در شــرف برگزارے بــود. دیــدم حــاج موسے روے سنگــر رفتــہ، پتویے روے خود کشــیده و نمازشــب مےخوانــد. حتے در ارتفاعــات ملـخ خور ڪہ دو متــر آمــده بود و نیمے از سنــگر در برف بود، حاج موسےپتویے روے برف ها انداخـت و نمـاز شـب را اقامـہ کرد. ✨ 🔰مقیــد بود روزهاے دوشـنبه و پنجشـنبہ هـم بگیـرد. 👌 حتی در والفجر ده، هنگام روزه بود💔! 🌹 سمت: جانشین لجستیک لشکر المهدی(عج) ﻓﺎﺭس @sardaraneashgh
🌺خیلی دقت روی داشت؛ به عنوان مثال برای خرید میوه🍊🍐 وقتی می خواست میوه جدا کند آنقدر حواسش بود که اگر ناخنش به میوه ای می خورد همان را بر می داشت که نکند به اندازه ذره ای حق الناس شده باشد. 📝نقل از: همسر 🌹 @sardaraneashgh
🌷 🔴 زخمی و بستری شد.درمان رزمندگان رایگان بود. پایش را گچ گرفتند. فهمید دوستانش، لباس او را شسته‌اند. شروع کرد به شستن لباس رزمنده‌ها.نصف روز طول کشید. گفتند حتما گچ پا نم گرفته و باید عوض شود اصلا خیس نشده بود. حاج‌احمد متوسلیان گفت: این گچ پا از بود، مراقب بودم خیس نشود 🕊 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ @sardaraneashgh
🔹 رفته بود کرمان درسش را ادامه بدهد،اما جوانی نبود که بخواهد عاطل وباطل بگردد. 🔸کنار درس ومشق،گشت دنبال کاری تالقمه حلال دربیاورد. هتل کسری نیرو می خواست. 🔹هنوز یکی دوهفته نگدشته،به چشم همه آمد. رئیس هتل نه به اندازه یک گارسون که بیشتر از چشمهایش به او اعتماد داشت. 🔸بعد انقلاب خیلی ها اهل احتیاط شدند،اما قاسم از قبلش هم رعایت میکرد. از همکارانش درهتل کسی یاد ندارد که حتی یک بار غذایی را مزه کرده باشد. ✍راوی:حجت الاسلام عارفی حاج_قاسم @sardaraneashgh
❤️ 🔸جز در خانه‌ی تو در نزنم جای دگر 🔸نروم جز در کوی تو به مأوای دگر 🔸من که بیمار غم هجر توأم میدانم 🔸جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج @sardaraneashgh
علی زیاد میکرد و می گریست در شبانه روز ۵ بار میخواند همیشه میگفت من در ســــجده به می رسم در کربلای ۵ بود که شنیدیم در حال سجده به شهادت رسیده @sardaraneashgh
▣ یـادمون باشه ڪه... هـر چی برای خـــدا ڪوچیڪی ‌و افتـادگی ڪنیم، خـــدا در نظر دیگـران بـزرگمون می ڪنه.. روزتون شهدایی @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب کوچولو، متولد روز تاسوعاست، قشنگ باباس، دختر شهید مدافع حرم، یواشکی گوشی رو برداشته و داره با پدرش عشق بازی می کنه.. هیچ کس نمی تونه این صحنه رو درک کنه.. امان از دل زینب..😭 نازدانه شهید مدافع حرم @sardaraneashgh
🔻می گفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم. صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت :" من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. " بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن . 🔹حالا تو شهید شو .. !شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی . سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر .. !‌ تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم . محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود . شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها . 🔹 سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت . بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم . چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست ... حاج عبدالله به آرزوش رسید ... شهید حاج عبدالله اسکندری @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی وقت بود نرفته بود مرخصی . پدرش آمده بود جبهه دیدنش ! خیلی کار داشت ، برا همین هر جا می رفت پدرش را هم با خودش می برد . از منطقه بر می گشتیم ، آمد نشست عقب و گفت ، تا وقت هست یه کم با باباجون درد و دل کنم ، منو هم فرستاد جلو پیش راننده ، اصلأ نمی خواست پدرش بفهمد که او فرمانده است.... سردار 📕 سایت نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @sardaraneashgh
🌺 🌺🌿🕊 از تهران تا سوریه برای دوستانش فرازهایی از خطبه جهاد نهج البلاغه را می‌خواند. قرآن تلاوت می‌کرد، گاهی ذکر می‌گفت، شعر و مداحی زمزمه می کرد: ... سائل بی دست و پایم آقا پناهم می‌دهی ... شهید گمنام سلام😔 🌺🌿🕊 خیلی شوخ طبع بود. بعضی از حرف‌های جدی را هم به شوخی می‌زد. نشاط مجلس بود طوری که وقتی نبود جای خالی اش حس می شد. با این حال اهل لغو نبود. شوخی هایش هم حساب شده بود. 👌 🕊🌺🌿 برا حمایت از دین جانش را می‌داد. نترس و شجاع بود. جایی رد پایی از افراطی گری مذهبی دیده، و تمام قد کمر به روشن گری بسته بود. در دفاع از ولایت فقیه حتی از آبرویش مایه گذاشت. ☝️ شبی به شدت تهدیدش کردند، رفقای محسن نگران بودند مبادا آسیبی ببیند، توصیه کردند کردند تنها رفت وآمد نکند ولی در جواب با همان لحن همیشگی گفته بود: «آدم یک بار بیشتر نمی میرد، من تا خدا را دارم از کسی ترسی ندارم» و با شجاعت تنها در مسیر تردد کرد.💔 🕊 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا