😍خاطـــرات طنز شهـــدا
🌷🍃بعد از داير شدن مجتمع هاے آموزشی رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل می پرداختيم. يڪی از روزهاے تابستان برای گرفتن امتحان ما را زير سايه درختے جمع ڪردند .
🌷🍃بعد از توزيع ورقه های امتحانے مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهاے دشمن همزمان شروع ڪرده بودند. يڪ خمپاره در چند متريمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند.
🌷🍃 يڪ تركش افتاد روی ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند. ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت:
[برگه من زخمے شده بايد تا فردا به او مرخصی بدهے !]
همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزے نگرفتند .
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 فیلم دیده نشده از سردار شهید سلیمانی در منزلشان
@sardaraneashgh
°| نگاهش به توست ...
مبادا غافل شوی و گناه کنی!🔥
مبادا ادعای عاشقی کنی
و دلش را به درد آوری!
نگاهش به توست...
مراقب کارهایت باش! 🙏
شهید_حاج_حسین_خرازی
شهدا نگاهی
شبتون شهدایی
التماس دعا
@sardaraneashgh
🌸نماز برای شهید🌸
من و محمد همیشه میرفتیم مسجد و نماز میخوندیم.
هروقت از مسجد برمیگشتیم، میدیدم محمد توی اتاقش میره و نمیاد بیرون.☹️
کنجکاو میشدم و ازلای در نگاه میکردم که ببینم چه کار میکنه.🧐
متوجه میشدم که داره دوباره نماز میخونه
یه روز ازش پرسیدم چرا دوباره نماز میخونی؟😳
ما که الان از مسجد برگشتیم.
درجوابم گفت:
یکی از مادران شهدا خواب پسرشو دیده که اون شهید توی خواب به مادرشون گفتن:
به آقا محمد بگین برای من به اندازه یکسال نماز بخونه. 😢
ما هم متوجه شدیم این نماز ها رو برای اون شهید میخونه...
به نقل از برادر بزرگوار
شهید محمد سلیمانی🌹
@sardaraneashgh
رفتم که خار از پا کشم محمل ز #چشمم دور شد.
یک لحظه من #غافل شدم، یک عمر راهم دور شد.
#تصویر: آیت الله بهاء الدینی در میان رزمندگان دفاع مقدس
@sardaraneashgh
animation.gif
179.6K
«تنها»
«ماهی» که
«شهادت» ندارد، «شعبان» است
و
«تنها»
«ماهی» که
«تولّد» ندارد«محرّم» است
این یعنی
«حسین»(ع)
محور«شادی و غم» است
🍃السلام علیک یااباعبدالله الحسین🍃
@sardaraneashgh
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می میرند تمامِ غم هایِ دنیایِ دلــ♡ــم
و میشوند زنـده، آرزوهای مُرده !
باز وقتـی #تـو میخنـدی ...!
#حاج_قاسم_سلیمانی
@sardaraneashgh
شهید عبدالحسین #برونسی
#نون_حلال
بحث تقسیم اراضی که پیش آمد،
عبدالحسین گفت:
《 این روستا جای زندگی نیست،آب و زمین را به زور گرفتن و میخوان بین مردم تقسیم کنند،
بدتر اینکه سهم چند تا بچه یتیم هم قاطی این هاست.》
رفتیم مشهد؛خانه یکی از اهالی که خالی بود.موقتا همان جا ساکن شدیم.مانده بود کار.
دوماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی؛اما سر هیچ کدام دوام نیاورد.
می گفت:
سبزی فروشه که سبزی هارو خیس می کنه تا سنگین تر بشه،لبنیاتیه جنس خوب و بد رو قاطی می کنه و غش و کم فروشی داره.
از همه بدتر که می خوان منم مثل خودشون بشم.》
بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر.
بعد از سه چهار روز یک بنا پیدا شد که عبدالحسین را با خودش ببرد.
جان کندن داشت،مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول خودش
《هیچ طوری نیست،نون زحمت کشی نون پاک و حلالیه،خیلی بهتر از اون دوتاست.》
(از کتاب خاک های نرم کوشک)
#شهید_عبدالحسین_برونسی
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد ، به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشی ، برای ورود و خروج به قرارگاه ، ایستِ شبانه بدهند.
یکی از شبها نگهبان پاس دو ، که نوبت پاسداری اش از ساعت دو الی چهار صبح بود سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت:
در ضلع جنوبی قرارگاه شخصی هست که فکر میکنم برایش مشکلی پیش آمده.
پرسیدم: مگر چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاکها انداخته و پیوسته گریه میکند.
من بی درنگ لباس پوشیدم و همراه سرباز به طرف محلی که او نشان میداد رفتم.
به او گفتم که تو همین جا بمان. سپس آهسته به طرف صدا نزدیک شدم ، صدا به نظرم آشنا آمد ، نزدیکتر که رفتم او را شناختم ، تیمسار بابایی ، فرمانده قرارگاه بود ، او به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب آنچنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود ، که به اطراف خود توجهی نداشت.
من به خودم اجازه ندادم که خلوت او را برهم بزنم....
#شهیدعباس_بابایی
📕 پرواز تا بی نهایت ص233
« اللهم عجل لولیک الفرج »
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادای احترام شهید_مصطفی_صدرزاده به حرم #حضرت_زینب سلاماللهعلیها...
@sardaraneashgh