واکنش شهید آوینی به رقص دختران پاکستانی
یکی از دوستان شهید آوینی می گوید:
رفته بودیم پاکستان سر خاک شهید عارف حسینی، مرتضی زیاد از او شنیده بود.
دستهایش را گرفته بود جلوی صورتش هق هق گریه می کرد؛ معاونش فکر کرده بود مرتضی رفیق صمیمی اش بوده.
دخترهای پاکستانی، پائین دیوار مرگ می رقصیدند؛ موتور سوار هم بالای سرشان ویراژ میداد. دخترها با رقص مشتری برای او جمع میکردند.
ما هم رفته بودیم بالا از عملیات موتور سوارها فیلم بگیریم.
مرتضی زود آمد پائین رفت توی ماشین. دنبالش رفتم؛ رنگش پریده بود؛ زد زیر گریه و گفت: « می بینی کار دختـرهای مسلمون به کجـا کشیده؟ »
📚 کتاب آوینی/ نشر یا زهـرا(س)
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عالم عامل شهیدآیت الله دستغیب
♦️ خدا لعنت کند هر عمامه سری را که از رهبری اطاعت نکند.رهبر یکی است، امام یکی است و نائب امام هم یکی است.تا زمانی که حسن (ع) امام بود حسین(ع) امام نبودوای بر ملتی که از رهبر خود فاصله بگیرد.
♦️مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند.شما را گروه گروه نکنند.شما را طعمه خودشان قرار ندهند.وسیله پیشرفت دشمن نشوید.شما الان در جبهه جنگید.در جبهه جنگ دینی هستید.
🌹20 آذر سالروز شهادت
🕊شادی روح بلندشان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
@khaimahShuhada
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
بی شک اونور خبرایی هست
ارواح مطهر همه شهدا صلوات.
@khaimahShuhada
کلاهدوز همیشه با ماشین شخصی خود رفتوآمد میکرد و از اینکه کسی را به عنوان رئیس دفتر با تشریفات خاصی در اتاق جداگانهای قرار دهد، پرهیز میکرد. با مسئول دفترش در یک اتاق مینشست؛ به نحوی که مراجعانی که او را نمیشناختند، نمیتوانستند تشخیص دهند که چه کسی مسئول است.
میگفت: غذا به اتاق من نیاورید؛ خودم مثل دیگران، در غذاخوری حاضر میشوم. پس از این که غذایش را میخورد، ظرف خود را میشست.
#شهید_یوسف_کلاهدوز🕊🌹
@khaimahShuhada
تا ڪی دل من حلقه به هر در بزند
شب باشد و برشب زدگان سر بزند
ایڪاش ڪه برق استخوان های شما
در ظلمـت شـهر مــا منـــور بزند
#شهیدگمنام
نــام تـــو را دوبــار قرعه کشـیــدند؛
یـــک بار برای "شهادت" درامد...
و بــار دیـــگــر؛
برای "گمنامی"
و هر بار پیروز بودی
#شادیروحپاکآسمانیتمامشهداصلوات
#شهدا_نگاهی
شبتون منور به نور شهدا
هدیه محضر همه شهدا صلوات
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️در امام خامنه ای ذوب شوید....
#ولایت
@khaimahShuhada
🔹شهید آقامهدی زین الدین میگفت: شبای جمعه شهدا را یاد کنید تا آنها شما را پیش امام حسین (ع) یاد کنند.🥀
🍃باز پنجشنبه بوی اسپندُ گلاب
🍃یاد کنیم شهدا را با صلوات
@khaimahShuhada
🌷ماجرای شهیدی که کیسه ای در کفن خود گذاشته بود🌷
شهید دستغیب برای خود کفنی تدارک دیده بود ودر لای کفن کیسه ای قرار داد که برای خانواده وی پس از شهادتش ،عجیب ونامفهوم بود..
✍ همسر شهید:
هنگامی که خلعتی (کفن) ایشان را
بیرون آوردم،
در میان پارچههای کفن،
کیسهای دوخته شده از پارچه سفید یافتم، متحیر شدم
این دیگر برای چیست؟
آن را کنار گذاشتم و بقیه تکهها و پارچهها را دادم.
یک هفته گذشت،
اربعین حسینی (هفتم شهدای جمعه خونین شیراز) بود،
قضیه خوابهایی که شب پیش از روز هفتم شهادتشان دیده شده بود که پارههای بدن آقا هنوز لای دیوارها و پشت بامها و بر سر درختهای خانههای مجاور باقیمانده است. وقتی معلوم شد این خوابها درست است هیاهویی در شهر افتاد. گوشتها را جمع آوری نمودند و از من کیسهای جهت جا دادن آن خواستند.
فورا به یاد آن کیسه همراه خلعتی افتادم، رفتم و آن را آوردم و به بعضی از بستگان دادم و جریان را گفتم؛ که آقا از پیش این کیسه را جز کفنی خود به حساب آورده و از قبل تهیه کرده است. گویا به ایشان الهام شده بود که برای تکه پارههای باقیمانده بدنشان کیسه مخصوص لازم است.
شب هنگام (شب جمعه بعد از اربعین) با حضور دستههای عزاداری، پایین قبر را شکافتند و کیسه مزبور را دفن کردند.
این شهید سعید، در حال رفتن به نماز جمعه وایراد خطبه ها بر سر کوچه منزل خود به دست منافقین کور دل به شهادت رسید وبیشتربدن مطهر ایشان تکه تکه گشت...
🗓 سالروز شهادت
#شهید_آیت_الله
#سید_عبدالحسین_دستغیب
شادی روح پاکش صلوات ....🌸
@khaimahShuhada
✍بعد از نمازش رفتیم داخل تانک. قرآن جیبیاش را درآورد و مشغول شد به خواندن. از شیشه جلوی تانک دیدم چند قدمیمان گرد و خاکی بلند شد. هراسان از محسن پرسیدم: «چی بود؟» گفت: «متوجه نشدم!» پریدیم بیرون.
خمپارهای بدون اینکه عمل کند، فرورفته بود داخل زمین. هنوز از پرههایش دود میزد بیرون. وقتی رفتیم جلو، محسن نگاهی کرد به خمپاره و با پوزخند گفت: «ای بی انصاف! ما رو قابل ندونستی که بترکی!» از حرفش خنده ام گرفت. با هم چند قلوه سنگ آوردیم و دورش چیدیم که مبادا ماشینی از رویش رد شود.
اوضاع که آرامتر شد، رفتیم دخل کوچه و به دری چوبی تکیه دادیم. لابهلای حرفها بهش گفتم: «هر بلایی میخواد سرمون بیاد؛ ولی خیلی ترسناکه اگه اسیر بشیم و بعد شهید...» خیلی خونسرد حدیثی از پیامبر برایم خواند: «مرگ برای مؤمن مانند بوییدن دستهگلی خوشبو است.» بعد هم گفت: «مطمئن باش توی اسارت هم همینطوره!»💔
خاطرات #شهید_محسن_حججی...🌷🕊
راوے: حجت اللّہ مهرابے دوست شہید
@khaimahShuhada