eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
•| شهیدان را شهیدان می‌شناسند |• کارت عروسی که برایش می‌آمد می‌خندید و می‌گفت: بازم شبی با شهدا ! با رقص و آهنگ و شلوغ‌بازی‌های عروسی میانه‌ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می‌داد و می‌رفت گلزار شهدا... همه‌ی فکر و ذکرش پیش شهدا بود می‌رفتیم روستا برای سمنوپزان وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گمشده‌ای دارد می‌پرسید: حاج‌آقاسید این دورو بر شهید نیست بریم پیشش؟ به قصد زیارت حاج‌احمدکاظمی راه افتادیم سمت اصفهان... خانمم بهش گفت: شما هم که مثل سید به ماشینتون نمی‌رسید! وسط آن تق‌وتوق‌ها گفت: « همه‌ی این‌ها رو باید بذاریم و بریم باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..» هرموقع سراغش را می‌گرفتم جواب‌هایی مشابه می‌شنیدم؛ آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه. آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان سرِ مزار شهید کاظمی ... به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش به این فضاها مشغوله ولی یه‌طوری باشه که تو فامیل براش حرف درنیارن ... @sardaraneashgh
👇🌷🇮🇷 منم مثل جون سرم را برای امام زمانم میدم‌‌... پیشنهاد دانلود..👌✅ 🌹شهید محسن حججی🌹 @sardaraneashgh
✍گذاشتمش مسئول اردو جهادی. آنجا دبه کرد که می خواهم بروم روستای وزوه. 💢وزوه چه خبر بود؟ ها آنجا کار می‌کردند، گفتم: محسن جلوی بچه ها. پشت سرت حرف درمیارن. گفت: نه میرم و زود برمیگردم. 💢تا دو روز فکر میکردم می‌رود به . رفتم سروگوشی آب دادم. دیدم نه بچه‌ها را جمع کرده و می‌گوید و نمازجماعت راه می‌اندازد. 💢پیش من دستش رو شده بود. می‌دانستم همیشه لایی می‌کشد. بی سروصدا دنبال جایی می‌گشت که کار روی زمین مانده باشد. 💢می‌آمد می‌کرد کار که روتین می‌شد همه‌را قال می‌گذاشت و می‌رفت سراغ کار بعدی. 💢فتنه هم به‌پا می‌کرد. می‌دیدی آب‌بازی را شروع کرده و در اوج شوخی زده است. 🌷 🌷 @sardaraneashgh
🍃❤️🍃❤️ 💢 یک شب برفی به محسن زنگ زدم📞 که هوا دو نفره‌ست و پاشو برویم بیرون.میان خواب و بیداری گفت:! تو این هوا با موتور🏍. تازه خریده بودم.گفتم با ماشین میریم؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من می‌افته،تو باش. از او انکار و از من اصرار که بزن بریم. از آن طرف هم خواستند بیایند و دسته جمعی زدیم بیرون.تا راه افتادیم دیدیم انگار ماشین‌ها را گذاشته‌اند تو .لیز می‌خوردند برای خودشان. داشتیم به ماشین‌های توی جوی آب می‌خندیدیم که محسن گفت: مجید بگیر این طرف! بوم، رفتیم توی ماشین جلویی.یکی ما را می‌دید فکر می‌کرد چیزی زده‌ایم این‌قدر می‌خندیم افتاد به که از خر شیطان بیا پایین.گفتم تا سه نشه بازی نشه. می‌گفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی، نامردم جوابت رو بدم! راوے:دوست‌شهید 🌷 @sardaraneashgh
🌹 🌹 از همه‌ی خواهران عزیزم، و از همه ی زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ و از شهداء درس بگیرید... @sardaraneashgh
🍂🌹🍂 محسن روی حجاب خیلی تأکید داشت، به حدی که خیلی ناراحت می‌شد اگر جایی در بین دوستان می‌دید که حجاب رعایت نمی‌شود و به صراحت اعلام می‌کرد که حجاب را رعایت کنید، در حالت کلی می‌توان گفت بسیار روی مسئله حجاب ‌حساس بود.محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمی‌داد؛ محسن همواره حرف و عملش یکی بود و هرگز در کارهایش ریا وجود نداشت و همه کارهای او قربت‌الله بود یکی از بهترین خصوصیات محسن هم این بود که هرگز دروغ نمی‌گفت. @sardaraneashgh
🦋 دست خط شهید محسن حججی🥀 📝 نامه ای که 🌷در سن ۲۰ سالگی برای دوستشون نوشتند🕊 ✨بسم الله النور 😍 سلام حمید رضا، خیلی فکر کردم که چی برات بنویسم که باهاش حال کنی.... 🤞اول یه نصیحت: 🍃حکمت وزیدن باد، لرزندان شاخه ها نیست!!! 🌴 امتحان ریشه هاست... 💚 « امام علی(ع)» ✍ اینو هم بدون : 💐 زندگی !!! 💗 بافتن یک قالی است. 💖نه به آن نقش و نگاری که خودت می خواهی! 💝 نقشه از قبل مشخص شده است. 💓 تو در این بین فقط می بافی... 💕نقشه را خوب ببین ❣ نکند آخر کار 💔 قالی بافته ات را نخرند.... 🙂راستی گر از یادم رود دنیا 😇 تو از یادم نخواهی رفت 😊به شرط آنکه گهگاهی 😉تو هم یادی کنی از من خیلی مخلصیم💛 یا حق👋🌼 ۹۰/۱۰/۱ 🌨 محسن حججی نجف آبادی🥀 @sardaraneashgh
ذکر بینهایت زیبا که پیشنهاد میشه اون رو در روز بگیم💞😊 👤آیت‌الله احدی : شهید بزرگوار حججی ذکری از علامه حسن‌زاده آملی (رحمت الله علیه)یاد گرفته بود که مرتب آن را تکرار می‌کرد و آن ذکر این است : ‌ ✨«أسْأْلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ إلَى وَجْهِكَ، وَالشَّوْقَ إِلَى لِقَائِكَ😍💝 💖‌خدایا لذت تماشای روی تو و اشتیاق به دیدارت را به من موهبت کن.»💖 ❤️ 💗 https://chat.whatsapp.com/HMKQAynaxU43aRJHuvS7d6
چهل هفته خالصانه به جمکران رفت و رسیدن به حضرت حق را طلب کرد. سربلند شد، به معبود رسید، شد. ما را به شوق وصال سر به راه کن. وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🌷 🤲همسرش می گوید: مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی‌ ام بکند که حضرت زهرا سلام الله علیها تأییدش کرده باشد از ته دل این را از خدا می خواستم. 💐وقتی به خواستگاری ام آمد،بهم گفت:«من همیشه از خدا می خواستم که زن آینده ام اسمش زهرا باشه،به عشق حضرت زهرا سلام الله علیها» بهم می گفت:«از خدا می خواستم هم اسمش زهرا باشه و هم سید باشه و هم مورد تأیید خود بی بی باشه» وقتی فهمید من هم همین را از خدا می خواسته ام،گل از گلش شکفت، حضرت زهرا سلام الله علیها شد پیوند دهنده قلب هایمان💞 📚برگرفته از کتاب«حجت خدا. اثر گروه شهید هادی @khaimahShuhada
ده، یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسید. شب خواب دید لباس خادمی حضرت زهرا سلام الله علیها را بهش داده اند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت: به من لباس خادمی بی بی را داده اند. می خوام تا همیشه نگهش دارم. ✍ کتاب حجت خدا @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# *شهید_حججی* ؛ *🍁خداشناسی تو انزوا هنر نیست...* *🍁اگر سعی کنیم تو شهر خودمون، خدامون را داشته* *باشیم... بیشترین جهاد را کردیم...* *💔* شادی ارواح طیبه شهدا، صلوات @khaimahShuhada
‍ ❁ ﷽ ❁ 💠پیگیـر شهــادت بــود ...💠 🌸محسن پیگیـری خاصی برای شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش کردم که محسن نمی‌خواهد، تو بچه داری و… هیچ جوری توی ذهنش نمی‌رفت... 🌸روز آخر که آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمی‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمی‌شود که بروم؟» گفتم: «محسن،‌ یک جای کارِت گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: مـادرم راضی نیست!» 🌸من هم می‌دانستم که نمی‌رود پیش مادرش تا رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم کردم که نمی‌رود. ولی با مادرش که صحبت کردیم، می‌گوید که رفته آنجا، به دست و پای مـادر افتاده و‌ گریه شدید کرده که از گریه‌اش پاهای ایشان خیس می‌شده است. به مـادر التماس کرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم می‌گوید: «برو؛ ولی شهید نشو » که محسن در جواب گفته است: «نه، من می‌روم؛ ولی عزیز می‌شوم مادر.» ✍ راوی : جناب حمید خلیلی ( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی ) @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محسن حججی / محسن فکرش را هم نمی کرد به زیارت بی سر با ارباب کمتر از یک سال باقی مانده است متولد سال 1370 در نجف‌آباد اصفهان، شهید مدافع حرم است. این شهید مردادماه 1396 در عملیاتی در منطقه التنف واقع در منطقه مرزی بین سوریه و عراق به دست نیروهای گروه تروریستی داعش به اسارت درآمد و پس از دو روز به شهادت رسید. شهادت این شهید مدافع حرم بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی داشت و شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی، نظامی و ورزشی زیادی به این موضوع واکنش نشان دادند. فیلم شهید حججی در پیاده روی اربعین نشان می‌دهد که او بعد از عبورش از مرز مهران با شوق وصف ناپذیری مسیر را ادامه می‌دهد. ثبت دقایقی که در آن شاید محسن فکرش را هم نمی کرد به زیارت بی سر با ارباب کمتر از یک سال باقی مانده است @khaimahShuhada
؛ قلب‌خودراپاک کنیدوهمچنان‌ محکم‌و استواربرعقیده‌وایمان‌خودباشیدو زمان‌رابرا؎ظهورحضرتش‌آماده‌و مهیاسازید..! مگرنمیبینۍکہ‌ظلم‌سراسرگیتۍرا فراگرفتہ‌ومهد؎فاطمہ‌ارواحنافداه‌سربازمۍطلبد 🌷 شبتون حسینی🌙 التماس دعا @khaimahShuhada
🔰 سر جهیزیه خریدن با محسن خیلی ماجرا داشتیم ✅ مدام با پدر و مادرم کَل کَل(جر و بحث) داشت كه چرا اینقدر پول خرج می‌کنید و ما اصلا به این لوازم نیاز نداریم. گیر داده بود که مُبل نمی‌خواهیم. نگران بود: ﴿شاید یکی که نداره ببینه و دلش بخواد!﴾ 📚 کتاب سربلند @khaimahShuhada
🌱بنده ی خدا بودن همیشه‌‌ برای‌ خدا‌ بنده‌ باشید! ڪه‌ اگر‌ این‌ چنین‌ شد بدانید عاقبت‌ همه‌ےِ‌ شما به‌ خیر‌ ختم‌ مےشود شهید مدافع حرم 🌺 شهـدا را یاد کنید با ذکر صلوات م @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ توی نماز جماعت‌ همیشه‌ اول‌ صف ‌می ایستاد. . ! همیشه‌ توی جیبش‌ مُهر‌ و‌ تسبیح‌ تربت ‌داشت، گاهی وقت‌ ها‌ که‌ به‌ هر دلیلی توی‌ جیبش‌نبود،موقع‌ نماز‌ در حسینیه ی ِ‌پادگان‌‌ دنبال ‌مُهر تربت‌ می‌گشت. وقتی‌ که‌ پیدا می‌کرد، این‌ شعر‌ رو زمزمه‌ می‌کرد: تا تو زمین سجده‌ای، سر به‌ هوا‌ نمی‌شوم..! 🎞 کلیپ بسیار دیدنی @khaimahShuhada
✍بعد از نمازش رفتیم داخل تانک. قرآن جیبی‌اش را درآورد و مشغول شد به خواندن. از شیشه جلوی تانک دیدم چند قدمی‌مان گرد و خاکی بلند شد‌. هراسان از محسن پرسیدم: «چی بود؟» گفت: «متوجه نشدم!» پریدیم بیرون‌. خمپاره‌ای بدون اینکه عمل کند، فرورفته بود داخل زمین. هنوز از پره‌هایش دود می‌زد بیرون. وقتی رفتیم جلو، محسن نگاهی کرد به خمپاره و با پوزخند گفت: «ای بی انصاف! ما رو قابل ندونستی که بترکی!» از حرفش خنده ام گرفت. با هم چند قلوه سنگ آوردیم و دورش چیدیم که مبادا ماشینی از رویش رد شود. اوضاع که آرام‌تر شد، رفتیم دخل کوچه و به دری چوبی تکیه دادیم. لابه‌لای حرف‌ها بهش گفتم: «هر بلایی می‌خواد سرمون بیاد؛ ولی خیلی ترسناکه اگه اسیر بشیم و بعد شهید...» خیلی خونسرد حدیثی از پیامبر برایم خواند: «مرگ برای مؤمن مانند بوییدن دسته‌گلی خوش‌بو است.» بعد هم گفت: «مطمئن باش توی اسارت هم همین‌طوره!»💔 خاطرات ...🌷🕊 راوے: حجت اللّہ مهرابے دوست شہید @khaimahShuhada
✍_ده، یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسید. شب خواب دید سلام الله علیها را بهش داده اند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت: به من لباس خادمی بی بی را داده اند. می خوام تا همیشه نگهش دارم. 📚برگرفته از کتاب ...🌷🕊 @shahidjomhor313