💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زندگینامه_شهید_محسن_حججی
⚡﷽⚡
👈قرار بود چند نفری را از طرف لشکر اعزام کنیم سوریه. ساعت ⏰ یازده، یازده و نیم شب بود که آمد دم #خانه مان⊙﹏⊙
رفتم دم در. گفتم: "خیر باشه آقا محسن."
گفت: "آقای رشید زاده. شما فرمانده لشکر هستید. اومده ام از شما خواهش کنم که بذارید من برم."🙏🏻😢
💥گفتم: "کجا؟"
گفت: "سوریه."
#عصبانی شدم.☹️ صدایم را آوردم بالا و گفتم: "این موقع شب وقت گیر آوردی!? امروز که #پادگان بودم. چرا اونجا نگفتی؟"🤨
♦️گفت: "اونجا پیش بقیه نمی شد. اومدم دم خونه تون که التماس تون کنم."😔
گفتم: "تو یه بار رفتی محسن. نوبت بقیه است."
گفت: "حاجی قسمت میدم."گفتم: "لازم نکرده قسمم بدی. این بحث رو تموم کن و برو رد کارت."😒
🍂مثل بچه کوچک زد زیر #گریه. باز هم شروع کرد به التماس. کم مانده بود دیگر به دست و پایم بیوفتد.😭
💥دلم به حالش سوخت. کمی نرم شدم.😌
گفتم: "مطمئن باش اگه قسمتت نباشه من هم نمیتونم درستش کنم. اگه هم قسمتت باشه، نه من و نه هیچ کس دیگه نمیتونه مانع بشه."😉👌🏻
این را که گفتم کمی آرام شد.😇
اشک هایش را پاک کرد و رفت.
به رفتنش نگاه کردم.😞
با خودم گفتم: "یعنی این بچه چی دیده سوریه?"⁉️😌
#دهانمان_را_معطر_کنیم_با_ذکر
#صلوات_بر_محمد_و_آل_محمد.
#به_نیت_شادی_روح
#شهید_محسن_حججی
@sardaraneashgh
🌴🍂🌴🍂🌴
🌾محسن به راحتی من و پسرش را رها کرد ، زیرا خدا عشق💓 اصلی او بود . همه از آن میزان عشقی که ما و محسن را بهم وصل می کرد، خبر داشتند ، همه از این عشق ما به هم حسادت می کردند ...
🌾 اما او همیشه به من می گفت: "زهرا ، شما در عشق من به خودت و پسرمان (علی) شکی ندارید.
" اما وقتی موضوع به بانوی زینب (سلام الله علیها) مربوط شود ، من شما ، زهرا عزیزم را ترک می کنم و می روم. "
#همسرشهید
#شهید_محسن_حججی 🌷
@sardaraneashgh
هر وقت کارش جایی گیر می کرد و تیرش به سنگ میخورد، زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم.
داشتم غذا درست میکردم، زنگ میزد که: مامان یه #یس برام بخون کارم رو رها میکردم و مینشستم جَلدی برایش میخواندم.
میخواست زمینیرا که پدرش بهش داده بود، بفروشد و جای دیگری خانه بخرد .چهل سورهی حشر برایش نذر کردم سیهشتمی را که خواندم به فروش رفت.
راوی :مادرشهید
📚 کتاب #سربلند
.
#شهید_محسن_حججی
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج
🔻برای شادی روح شهدا #صلوت
@sardaraneashgh
•| شهیدان را شهیدان میشناسند |•
کارت عروسی که برایش میآمد
میخندید و میگفت: بازم شبی با شهدا !
با رقص و آهنگ و شلوغبازیهای عروسی
میانهای نداشت. بیرون تالار خودش را
به خانواده عروس و داماد نشان میداد
و میرفت گلزار شهدا...
همهی فکر و ذکرش پیش شهدا بود
میرفتیم روستا برای سمنوپزان
وسط تفریح و گشت و گذار
مثل کسی که گمشدهای دارد
میپرسید: حاجآقاسید این دورو بر
شهید نیست بریم پیشش؟
به قصد زیارت حاجاحمدکاظمی
راه افتادیم سمت اصفهان...
خانمم بهش گفت:
شما هم که مثل سید
به ماشینتون نمیرسید!
وسط آن تقوتوقها گفت:
« همهی اینها رو باید بذاریم و بریم
باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..»
هرموقع سراغش را میگرفتم
جوابهایی مشابه میشنیدم؛
آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه.
آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا
آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان
سرِ مزار شهید کاظمی ...
به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش
به این فضاها مشغوله ولی یهطوری باشه
که تو فامیل براش حرف درنیارن ...
#شهید_بیسر
#پاسدار_مدافعحرم
#شهید_محسن_حججی
#یاد_شهدا_صلوات
@sardaraneashgh
یادم هست سرسفره عقدکه نشسته بودیم💞بهم گفت :
الان فقط منوتو ،
توی این آینه مشخص هستیم
ازتومےخوام که کمک کنے من به سعادت و #شهادت برسم💚
منم همونجاقول دادم که
تواین مسیرکمکش کنـم...💔
#شهید_محسن_حججی🕊
@sardaraneashgh
•| شهیدان را شهیدان میشناسند |•
کارت عروسی که برایش میآمد
میخندید و میگفت: بازم شبی با شهدا !
با رقص و آهنگ و شلوغبازیهای عروسی
میانهای نداشت. بیرون تالار خودش را
به خانواده عروس و داماد نشان میداد
و میرفت گلزار شهدا...
همهی فکر و ذکرش پیش شهدا بود
میرفتیم روستا برای سمنوپزان
وسط تفریح و گشت و گذار
مثل کسی که گمشدهای دارد
میپرسید: حاجآقاسید این دورو بر
شهید نیست بریم پیشش؟
به قصد زیارت حاجاحمدکاظمی
راه افتادیم سمت اصفهان...
خانمم بهش گفت:
شما هم که مثل سید
به ماشینتون نمیرسید!
وسط آن تقوتوقها گفت:
« همهی اینها رو باید بذاریم و بریم
باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..»
هرموقع سراغش را میگرفتم
جوابهایی مشابه میشنیدم؛
آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه.
آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا
آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان
سرِ مزار شهید کاظمی ...
به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش
به این فضاها مشغوله ولی یهطوری باشه
که تو فامیل براش حرف درنیارن ...
#شهید_بیسر
#پاسدار_مدافعحرم
#شهید_محسن_حججی
#یاد_شهدا_صلوات
@sardaraneashgh
#شهید_محسن_حججی👇🌷🇮🇷
منم مثل جون سرم را برای امام زمانم میدم...
پیشنهاد دانلود..👌✅
🌹شهید محسن حججی🌹
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حرفای علی کوچولو پسر شهید حججی در مورد شجاعت پدرش😔
#شهدا #شهید_محسن_حججی #عند_ربهم_یرزقون
@sardaraneashgh
✍گذاشتمش مسئول #فرهنگی اردو جهادی. آنجا دبه کرد که می خواهم بروم روستای وزوه.
💢وزوه چه خبر بود؟ #خانم ها آنجا کار میکردند، گفتم: محسن #زشته جلوی بچه ها. پشت سرت حرف درمیارن.
گفت:
نه میرم و زود برمیگردم.
💢تا دو روز فکر میکردم میرود به #هوای_خانمش. رفتم سروگوشی آب دادم. دیدم نه بچهها را جمع کرده و #اذان میگوید و نمازجماعت راه میاندازد.
💢پیش من دستش رو شده بود. میدانستم همیشه لایی میکشد. بی سروصدا دنبال جایی میگشت که کار روی زمین مانده باشد.
💢میآمد #شلوغ میکرد کار که روتین میشد همهرا قال میگذاشت و میرفت سراغ کار بعدی.
💢فتنه هم بهپا میکرد. میدیدی آببازی را شروع کرده و در اوج شوخی #غیبش زده است.
#شهید_محسن_حججی 🌷
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
@sardaraneashgh
🍃❤️🍃❤️
💢 یک شب برفی #زمستونی به محسن زنگ زدم📞 که هوا دو نفرهست و پاشو برویم بیرون.میان خواب و بیداری گفت:! تو این هوا #خطرناکه با موتور🏍.
تازه #ماشین خریده بودم.گفتم با ماشین میریم؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من میافته،تو #راحت باش.
از او انکار و از من اصرار که بزن بریم. از آن طرف #خانمها هم خواستند بیایند و دسته جمعی زدیم بیرون.تا راه افتادیم دیدیم انگار ماشینها را گذاشتهاند تو #سرسره .لیز میخوردند برای خودشان.
داشتیم به ماشینهای #لیزخورده توی جوی آب میخندیدیم که محسن گفت: مجید بگیر این طرف! بوم، رفتیم توی #صندوق ماشین جلویی.یکی ما را میدید فکر میکرد چیزی زدهایم اینقدر میخندیم
افتاد به #التماس که از خر شیطان بیا پایین.گفتم تا سه نشه بازی نشه. میگفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی، نامردم جوابت رو بدم!
راوے:دوستشهید
#شهید_محسن_حججی
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
@sardaraneashgh
#ڪــلامشهـــید🌹
#شهـــید_محسن_حججی🌹
از همهی خواهران عزیزم، و از همه ی زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ و از شهداء درس بگیرید...
@sardaraneashgh
🍂🌹🍂#سیره_شهدا
محسن روی حجاب خیلی تأکید داشت،
به حدی که خیلی ناراحت میشد اگر جایی
در بین دوستان میدید که حجاب رعایت نمیشود
و به صراحت اعلام میکرد که حجاب را رعایت کنید،
در حالت کلی میتوان گفت بسیار روی
مسئله حجاب حساس بود.محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمیداد؛
محسن همواره حرف و عملش یکی بود
و هرگز در کارهایش ریا وجود نداشت
و همه کارهای او قربتالله بود
یکی از بهترین خصوصیات محسن هم این بود که هرگز دروغ نمیگفت.
#شهید_محسن_حججی
#از_شهدا_بیاموزیم
@sardaraneashgh
🦋 دست خط شهید محسن حججی🥀
📝 نامه ای که #شهید_محسن_حججی 🌷در سن ۲۰ سالگی برای دوستشون نوشتند🕊
✨بسم الله النور
😍 سلام حمید رضا، خیلی فکر کردم که چی برات بنویسم که باهاش حال کنی....
🤞اول یه نصیحت:
🍃حکمت وزیدن باد، لرزندان شاخه ها نیست!!!
🌴 امتحان ریشه هاست...
💚 « امام علی(ع)»
✍ اینو هم بدون :
💐 زندگی !!!
💗 بافتن یک قالی است.
💖نه به آن نقش و نگاری که خودت می خواهی!
💝 نقشه از قبل مشخص شده است.
💓 تو در این بین فقط می بافی...
💕نقشه را خوب ببین
❣ نکند آخر کار
💔 قالی بافته ات را نخرند....
🙂راستی گر از یادم رود دنیا
😇 تو از یادم نخواهی رفت
😊به شرط آنکه گهگاهی
😉تو هم یادی کنی از من
خیلی مخلصیم💛
یا حق👋🌼
۹۰/۱۰/۱ 🌨
محسن حججی نجف آبادی🥀
@sardaraneashgh
ذکر بینهایت زیبا که پیشنهاد میشه اون رو در روز بگیم💞😊
👤آیتالله احدی :
شهید بزرگوار حججی ذکری از علامه حسنزاده آملی (رحمت الله علیه)یاد گرفته بود که مرتب آن را تکرار میکرد و آن ذکر این است :
✨«أسْأْلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ إلَى وَجْهِكَ، وَالشَّوْقَ إِلَى لِقَائِكَ😍💝
💖خدایا لذت تماشای روی تو و اشتیاق به دیدارت را به من موهبت کن.»💖
#شهید_محسن_حججی❤️
#اذکار_الهی💗
https://chat.whatsapp.com/HMKQAynaxU43aRJHuvS7d6
چهل هفته خالصانه به جمکران رفت و رسیدن به حضرت حق را طلب کرد.
سربلند شد، به معبود رسید، #شهید شد.
ما را به شوق وصال سر به راه کن.
#شهید_محسن_حججی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
•═┄•※☘🌺☘※•┄═•
#شهیدانه
#شهید_محسن_حججی🌷
🤲همسرش می گوید: مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی ام بکند که حضرت زهرا سلام الله علیها تأییدش کرده باشد از ته دل این را از خدا می خواستم.
💐وقتی #محسن به خواستگاری ام آمد،بهم گفت:«من همیشه از خدا می خواستم که زن آینده ام اسمش زهرا باشه،به عشق حضرت زهرا سلام الله علیها» بهم می گفت:«از خدا می خواستم هم اسمش زهرا باشه و هم سید باشه و هم مورد تأیید خود بی بی باشه» وقتی فهمید من هم همین را از خدا می خواسته ام،گل از گلش شکفت، حضرت زهرا سلام الله علیها شد پیوند دهنده قلب هایمان💞
📚برگرفته از کتاب«حجت خدا. اثر گروه شهید هادی
@khaimahShuhada
ده، یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسید. شب خواب دید لباس خادمی حضرت زهرا سلام الله علیها را بهش داده اند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت: به من لباس خادمی بی بی را داده اند. می خوام تا همیشه نگهش دارم.
✍ کتاب حجت خدا
#شهید_محسن_حججی
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادواره شهدا
صحبتهای جالب در مورد
#شهید_محسن_حججی
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# *شهید_حججی* ؛
*🍁خداشناسی تو انزوا هنر نیست...*
*🍁اگر سعی کنیم تو شهر خودمون، خدامون را داشته* *باشیم... بیشترین جهاد را کردیم...*
*#شهید_محسن_حججی💔*
شادی ارواح طیبه شهدا، صلوات
@khaimahShuhada
❁ ﷽ ❁
💠پیگیـر شهــادت بــود ...💠
🌸محسن پیگیـری خاصی برای شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش کردم که محسن نمیخواهد، تو بچه داری و… هیچ جوری توی ذهنش نمیرفت...
🌸روز آخر که آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود که بروم؟» گفتم: «محسن، یک جای کارِت گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: مـادرم راضی نیست!»
🌸من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم کردم که نمیرود. ولی با مادرش که صحبت کردیم، میگوید که رفته آنجا، به دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید کرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است. به مـادر التماس کرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولی شهید نشو » که محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی وقتا دل کندن از یه سری چیزای خوب باعث میشه یسری چیزای بهتری به دست بیاری
#شهید_محسن_حججی
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْ
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محسن حججی / محسن فکرش را هم نمی کرد به زیارت بی سر با ارباب کمتر از یک سال باقی مانده است
#شهید_محسن_حججی متولد سال 1370 در نجفآباد اصفهان، شهید مدافع حرم است. این شهید مردادماه 1396 در عملیاتی در منطقه التنف واقع در منطقه مرزی بین سوریه و عراق به دست نیروهای گروه تروریستی داعش به اسارت درآمد و پس از دو روز به شهادت رسید. شهادت این شهید مدافع حرم بازتاب گستردهای در رسانهها و شبکههای اجتماعی داشت و شخصیتهای سیاسی، فرهنگی، نظامی و ورزشی زیادی به این موضوع واکنش نشان دادند.
فیلم شهید حججی در پیاده روی اربعین نشان میدهد که او بعد از عبورش از مرز مهران با شوق وصف ناپذیری مسیر را ادامه میدهد. ثبت دقایقی که در آن شاید محسن فکرش را هم نمی کرد به زیارت بی سر با ارباب کمتر از یک سال باقی مانده است
#اربعین
@khaimahShuhada
#امام_زمانارواحنافداهمنتظرشماست؛
قلبخودراپاک کنیدوهمچنان محکمو
استواربرعقیدهوایمانخودباشیدو
زمانرابرا؎ظهورحضرتشآمادهو مهیاسازید..!
مگرنمیبینۍکہظلمسراسرگیتۍرا
فراگرفتہومهد؎فاطمہارواحنافداهسربازمۍطلبد
#شهید_محسن_حججی🌷
شبتون حسینی🌙
التماس دعا
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
@khaimahShuhada
🔰 سر جهیزیه خریدن با محسن خیلی ماجرا داشتیم
✅ مدام با پدر و مادرم کَل کَل(جر و بحث) داشت كه چرا اینقدر پول خرج میکنید و ما اصلا به این لوازم نیاز نداریم.
گیر داده بود که مُبل نمیخواهیم.
نگران بود:
﴿شاید یکی که نداره ببینه و دلش بخواد!﴾
#شهید_محسن_حججی
📚 کتاب سربلند
@khaimahShuhada
🌱بنده ی خدا بودن
همیشه برای خدا بنده باشید!
ڪه اگر این چنین شد بدانید عاقبت همهےِ شما به خیر ختم مےشود
شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی
🌺 شهـدا را یاد کنید با ذکر صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_محسن_حججی
توی نماز جماعت همیشه اول صف می ایستاد. . !
همیشه توی جیبش مُهر و تسبیح تربت داشت، گاهی وقت ها که به هر دلیلی توی جیبشنبود،موقع نماز در حسینیه ی ِپادگان دنبال مُهر تربت میگشت.
وقتی که پیدا میکرد، این شعر رو زمزمه میکرد:
تا تو زمین سجدهای، سر به هوا نمیشوم..!
🎞 کلیپ بسیار دیدنی
@khaimahShuhada
✍بعد از نمازش رفتیم داخل تانک. قرآن جیبیاش را درآورد و مشغول شد به خواندن. از شیشه جلوی تانک دیدم چند قدمیمان گرد و خاکی بلند شد. هراسان از محسن پرسیدم: «چی بود؟» گفت: «متوجه نشدم!» پریدیم بیرون.
خمپارهای بدون اینکه عمل کند، فرورفته بود داخل زمین. هنوز از پرههایش دود میزد بیرون. وقتی رفتیم جلو، محسن نگاهی کرد به خمپاره و با پوزخند گفت: «ای بی انصاف! ما رو قابل ندونستی که بترکی!» از حرفش خنده ام گرفت. با هم چند قلوه سنگ آوردیم و دورش چیدیم که مبادا ماشینی از رویش رد شود.
اوضاع که آرامتر شد، رفتیم دخل کوچه و به دری چوبی تکیه دادیم. لابهلای حرفها بهش گفتم: «هر بلایی میخواد سرمون بیاد؛ ولی خیلی ترسناکه اگه اسیر بشیم و بعد شهید...» خیلی خونسرد حدیثی از پیامبر برایم خواند: «مرگ برای مؤمن مانند بوییدن دستهگلی خوشبو است.» بعد هم گفت: «مطمئن باش توی اسارت هم همینطوره!»💔
خاطرات #شهید_محسن_حججی...🌷🕊
راوے: حجت اللّہ مهرابے دوست شہید
@khaimahShuhada
✍_ده، یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسید.
شب خواب دید #لباس_خادمی_حضرت_زهرا سلام الله علیها را بهش داده اند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت.
می گفت: به من لباس خادمی بی بی را داده اند. می خوام تا همیشه نگهش دارم.
📚برگرفته از کتاب #حجت_خدا
#شهید_محسن_حججی...🌷🕊
@shahidjomhor313