🔴من میخواهم به آمریکا این را بگویم که همهی عوامل شکست، در درون خود توست و هرگز نمیتوانی از این افکار شیطانی و این سطوحی که جزو عوامل شکست تو هست عقب نشینی کنی.
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فڪر ڪردید امر ظهور و رخدادهاے آن قرار است بدون جنگ و خود به خودے جور بشود؟؟؟؟
#مقدمه_سازی_فرج
#زمینه_سازی_ظهور
ﷺ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَـ الْفَرَج ﷺ
@sardaraneashgh
#زندگینامه_شهدا
حسین در سال ۱۳۳۶ در یکی از محله های اصفهان به دنیا امد.
از همان کودکی باهوش و مودب بود و اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه اش به همراه پدر به مسجد محله میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت اذانگو و مکبر مسجد شد.
در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام و ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید.
حاج حسین با آغاز پیروزی انقلاب اسلامی درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی شد و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، ماموریتی به آن خطه داشت.
در غائله کردستان در اوج درگیریها ، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج از خود نشان داد ، در سمت فرماندهی گردان ضربت وارد عمل شد و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره ، سقز ، بانه ، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا کرد
با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود ، پس از یکسال خدمت صادقانه در کردستان راهی منطقه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان اهواز در منطقه دارخوین تشکیل شده بود منصوب گشت
خرازی در آزادسازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپههای رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد
پس از عملیات پیروزمند طریقالقدس تیپ امام حسین(ع) متشکل از رزمندگان اصفهان را تشکیل داد
در عملیات خیبر مجروح و یک دست خود را از دست داد
درعملیات کربلای ۵ در اوج آتش توپخانه دشمن در روز ۸ اسفند ۱۳۶۵ با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 سایت مشرق
@sardaraneashgh
🍃حاج حمید خيلي اهل مطالعه بود
به خصوص به کتاب هاي تاريخي و عرفانی علاقه خاصي داشت😊
یکبار روي مبل نشسته بود و مشغول خواندن کتاب بود. من هم تلویزیون رو روشن کردم و کنار حاج حمید نشستم. تلویزیون داشت خاطرات جبهه حضرت آقا رو پخش مي کرد.😍 آقاي خامنه اي فرمودند:
ما توي مهلکه اي گیر افتاده بودیم بنده خدایی اومد و با ماشین ما رو از مهلکه نجات داد. 👌
🍃حاج حمید همین طور که سرش توي کتاب بود و با همان مظلومیت هميشگي گفت:
اون بنده خدا من بودم...☺️
✍به قلم همسر محترم فرمانده شهید سیدحمید تقوی فر🌹
@sardaraneashgh
✍ﻣﺎﺩﺭاﻧﻪ:
🔅💞💓
عبدالکریم اومد گفت:
+مامان میشه برام دعا کنی🙏
-گفتم چه دعایی؟
+دعا کن برم زیارت...😍
-چه اشکالی داره مامان ان شاءالله بری حرم امام رضا(ع)،امام حسین(ع)😊
+نه مامان حرم حضرت زینب(س).
زیارت امام حسین(ع)و امام رضا(ع)همه میرن.
حضرت زینب(س) واقعا مظلومه💔
🔸 ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﺭاﻫﻲ ﺳﻔﺮ ﻋﺸﻖ ﺷﺪ وخود را فدایی حضرت زینب(س) کرد🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪ ﻋﺒﺪاﻟﻜﺮﻳﻢ ﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎﺭ🌹
@sardaraneashgh
محمدعلی صدرزاده فرزند شهید #مصطفی_صدرزاده در آغوش شهید #مرتضی_عطایی در کنار مزار شهید #حمیدرضا_اسداللهی
@sardaraneashgh
🌹بسمـ رب الشهدا
حوالی ساعت ۹صبح روز دوشنبه مورخه ۹۵/۶/۲۹صدای زنگ در به صدا درامد...
سه نفر پشت در بودند یک پیرمرد و پیرزن ویک خانم جوان با قیافه ای ژولیده و بدون ابرو و بسیار نحیف و بالباس محلی که به سختی راه میرفت وارد حیاط شدند...❗️
ولی با اصرار زیاد هم به داخل خانه نیامدند و گفت من خواب جوان شما را دیده ام من ۷سال است که بیمارم و سرطان معده داشتم دیگر توان پرداخت هزینه های بیمارستان را نداشتم😞 وبا قطع امید بیمارستان ازبهبودی بیماریم دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم اما با وجود اینکه باردار هستم دلم نمیخواست ناامیدی برم من غلبه کند...
چون درجایی زندگی میکنم که هیچگونه امکاناتی نداشتیم و معالجات من بجایی نرسید تا الانکه دیگر در خانه در بستر بیماری هستم چندباری هم باردار شده بودم ولی ب دلیل بیماریم بعد از۶ماه باعمل جراحی بچه را ازشکمم خارج میکردند😞...و اینبارهم در دوماهگی برایم داروهای گیاهی و جوشانده هایی که درست میکردند نمیتوانستم بخورم ک روز عید قربان درخواب جوان بامحاسن بلند به خوابم آمد گفت بلندشو گفتم من توانایی بلندشدن را ندارم گفت نه تودیگر میتوانی ازجایت بلند شوی مگر تو حضرت زینب (سلام الله علیها)را صدا نمیزدی!؟🍃
حضرت من را فرستاده و گفته هرچه که برایت می آوردند بخور؛
گفتم من نمیتوانم چیزی بخورم وقتی از خواب بیدارشدم ظرف جوشانده ای ک مادرم آورده بود را خوردم دیگر حالت تهوع نداشتم❗️ تا قبل ازاین هرچه را که میخوردم بالا می اوردم و مجددا غذا خوردم ولی اینبارهم بالا نیاوردم این یک هفته دیگر میتوانستم غذا بخورم ک ظهرپنج شنبه بازهمان جوان به خابم آمد و
گفت حالا ک حالت روبه بهبود است بیا زیارت قبرم🌸 از او پرسیدم تو کی هستی؟ گف من سجادم ،سجاددهقان در جوار حضرت زینب(سلام الله علیها) به شهادت رسیده ام...
گفت: باید بیایی کازرون
گفتم:من نمی دانم کجاست من حتی توان هزینه کردن هم ندارم
گفت:تو بیا تا یک مسیری از راه برو راننده پولی ازشما نمیگیرند بقیه راه راهم که آمدی هزینه را به شما میدهند...👌
وقتی که به کازرون رسیدید انجا بپرسید مابقی راه را به شما نشان میدهند درضمن وقتی به زیارت قبرم امدی به این ادرس (.......)خانه برادرم برو و در جیب لباس نظامی من که با ان در سوریه میجنگیدم سه عدد زیتون هست و یک تبرکی دیگر(پرچم) به عنوان تبرکی وشفا آن را بگیر✨📿
زمانیکه به چهارمحال و بختیاری رسیدیم خانم جوانی که همراه پسرش بود از او پرسیدیم که آیا میداند کازرون کجاست گفت مسیر زیادی تا اینجا دارد گفتم ولی ما پولی نداریم خانم جوان ۱۵۰هزارتومن پول به ما هدیه داد..❗️
آمدیم و به هرسختی رسیدیم وقتی چشمم ک به امام زاده افتاد دیدم همان امام زاده ی در عالم خواب بود ،پس از زیارت قبر و پیداکردن ادرس خانه ی برادرش با دیدن عکس شهید گفت این همان است اما محاسنش از این بلندتر بود با دیدن عکس شهید سردار هدایت الله غلامی گفت زمانیکه به من مسیر امام زاده را نشان میدادند ایشان نیز همراهیشان میکردند...تبرکی که میگفتند همان پرچم ایران بود ک روی تابوتش بود...🕊و ازاین خانواده درخواست کردیم دوباره پیشمان بیایند پیرمرد گفت اگر خدا بخواهد و زنده باشم تابستان دیگر با دختر و نوه ام میاییم اما اگر نباشم این قول را نمیتوانم به شما بدهم...
از زبان شِفا گرفته:
پدرم میگفت چرا اینقدر حضرت زینب(سلام الله علیها) را صدا میزنی،جوابت را نمیدهد .دیگر صدایش نزن...😞
که چند روز بعد این خواب را دیدم....
شهیدسجاددهقان🌹 سرگردتخریبچی
شهیدی پُر از خوبی و مهربانی
کوه اخلاص
نام پدر:عباس
ولادت:1362/2/11
شهادت:1394/11/16
محل تولد:کازرون،نوجین
محل شهادت:سوریه،حلب،عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا🕊
شهدا شرمنده ایم
هرگونه دستکاری در متن و تحریف این داستان واقعی،وحذف منبع اشکال شرعی دارد⚠️
جمع آوری متن:
ستادمردمی تکریم مدافعان حریم آل اللّه🌹
منبع پروانه های شهر دمشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬هَلْ مِنْ ناصِرْ...
📍اينهمه شور و اشتياق و اينهمه شتاب در اين راهيان شيدايي كربلا از چيست؟
شهید سید مرتضی آوینی
@sardaraneashgh
🙂🌼🍂
#یادت_باشد🍃
میگفت:
ازسوریه ڪه تماسگرفتم
چطورےبگم دوستت دارم؟ :)
به حمیـدگفتم:
پشتگوشے به جاے
دوستت دارم
بگو : «یادتباشه»
من منظورت رومیفهمم ....
#شادےروح مطهرش صلوات
@sardaraneashgh
ای گام هايت، سجده گاه شبنم و گل
ای در گلويت، نغمه تب دار بلبل
باز آمدی از شهر غم، منزل مبارک
خاک وطن، فرش قدم های تو ای گل
۲۶مردادماه ، سالروز بازگشت #آزادگان سرافراز به دامن پر مهر وطن را به همه این عزیزان و خانواده محترمشان تبریک عرص می نماییم.
و یاد و نام شهدای عزیز آزاده ای که در بند اسارت به شهادت رسیده اند را گرامی می داریم.🌺
َ#شهدا را یاد کنیم با ذکر معطر #صلوات
@sardaraneashgh
نحوه ویزیت شدن در اسارت/ یک از هزاران
اگر اسیری به عنوان مریض به پزشک اردوگاه مراجعه میکرد، چند برخورد با او میشد:
در یک سبد انواع قرصهای خوابآور موجود بود که پزشک میگفت یک مشت از این قرصها بردار و روزی سه وعده هر بار یک قرص بخور، حالا برو گمشو.
یا در برگهای خطاب به نگهبان بند مینوشت: یک هفته با شکنجه پذیرایی شود.
خلاصه کاری کرده بودند که کمتر کسی در صورت مریضی، به پزشک اردوگاه مراجعه کند.
راوی: آزادهی دلاور مرتضی عسکری
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ببینید| روایت رهبرمعظم انقلاب از ماجرای عجيب و تکاندهنده نوجوان ۱۶سالهای که در دفاع مقدس با پای مجروح توسط رژیم صدام اسیر میشود
📚کتاب پایی که جاماند
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
بار آخر که آمد آمل ، حسین همیشگی نبود.
هر که را می دید حلالیت می گرفت.
شب آخر که پیشمان بود تا اذان صبح نشستیم و با هم حرف زدیم.
حسین از شرایط سوریه گفت و آرزوهایش.
کم کم حرف هایش رنگ وصیت به خود گرفت ، دلم آشوب شد.
گفتم ببینم حسین مگر قرار نبود یک سال سوریه نروی و به درس و دانشگاهت برسی؟ هنوز سه ماه نشده که برگشتی ، کجا دوباره می خواهی بروی؟ سرش را پایین انداخت و گفت ،
بابا دشمن تا ۴۰ کیلومتری حرم جلو آمده باور کن به من نیاز است.
اسم حرم که آمد انگار دهانم را مهر کردند دوباره راضی شدم برود ، اما چیزی ته دلم می گفت دیگر برنمی گردد. مداوم حس می کردم شهید می شود. مراسم تشییعش از جلوی چشمانم رد می شد و مضطربم می کرد.
حق داشتم حسین تنها پسرم بود. جدای این ، داشتن پسری مثل حسین منتهای آرزوی هر پدر و مادری است. به همین خاطر دل کندن از او سخت بود.
وقتی خبر برگشتنش را داد باور نمی کردم. حتی وقتی آمد آمل و دیدمش
حالش خیلی رو به راه نبود ، هر چه می گذشت انگار بدتر می شد. چند روز در بیمارستان آمل بستری بود. وقتی دیدند کاری از دستشان برنمی آید منتقلش کردند تهران.
۱۹ مرداد با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند....
مدافع حرم
#شهیدحسین_دارابی
📕 سایت مشرق
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@sardaraneashgh
#ﺷﻬﻴﺪﺣﻀﺮﺕ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ...❤️
🔰دومین روز بود که راه میرفتیم, در گرمای پنجاه درجه تیرماه ایلام و بدون آب، تشنگی و بی آبی دروجودمان غوغا میکرد مهدی نظیری ۱۶سال بیشتر نداشت.
نفسهای آخر را میکشید.😔
باحیرانی وناتوانی چند قدم راه میرفت و با صورت به زمین میافتاد.😞
باز تقلّا میکرد و میایستاد وبازهم زمین میافتاد. فکر میکردم سراب میبیند.😭
کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم میخورد.
گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم.💔
🔰ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻬﻭﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻣﺶ...
مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد.😊
گفت رضا میدانی چرا هر بار که زمین میخوردم باز بلند میشدم آخه حضرت زهرا (س) کنارم ایستاده بود؛😍
میخواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین میخوردم میدانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (س) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.»💔
✍راوی ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ
#شهید_مهدی_نظیری🌹
@sardaraneashgh
•. *🌺🍃*. •
▫️چشمانش برق میزند وقتی از #سیدرضایش میگوید. ❣
«در نخستین اعزام سیدرضا به #سوریه، به ما توضیحی نداد و گفت :
میخواهم یک ماموریت داخل کشور بروم.
اولین بار که تلفن زد به خانمم گفتم: این شماره برای ایران نیست.☝️
پرسید :
از کجا می دانی!!
گفتم چون دو صفر اولش آمده😍.»
پدر #شهید سید رضا طاهر 🥀
خان طومان
@sardaraneashgh
✅✅بخونید خیلی زیباست 👇
#یک_نامه_از_شهید 🌺🕊💌
وچه زیباست سیاهی چادر شما..
نمیدانم این چه حسی بوده که به من داده
اما میدانم که بادیدن آن قوت قلب و آبرو میگیرم..
باور کنید چادر شما نعمت است..
🍃🌸شهید مجتبی بابایی زاده🌸🍃
@sardaraneashgh
تلخ ترین حادثه اسارت💔
🔹 آنقدر با چوب و کابل زدند که نفسی برایش نمانده بود😔. او را به حمام بردند و رویش آب جوش ریختند. جان نداشت تکان بخورد ولی تقلا می کرد که از زیر آب جوش حمام بیرون بیاید که باز آب جوش و همراه با نمک روی او ریختند.😭
🔸 وقتی دیدند هنوز شهید نشده در دهانش صابون گذاشتند. بعد هم پیکرش را روی سیم خاردار گذاشتند😔. از معجزات شهید رضایی این بود که جنازه اش بعد 16 سال سالم به کشور بازگشت. البته از این معجزات در اسارت کم ندیدیم.💔
#شهید_محمد_رضایی🌹🕊
▫️راوی:آقای هادی پور.(آزادگان دفاع مقدس)
@sardaraneashgh
درسی فراموش نشده ازسید ازادگان حاج اقا ابوترابی رحمه الله عليه
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:در اردوگاه شما را شکنجہتان میکنند یا نہ؟همه بہ آقا سید نگاه کردند
ولے آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت: آقا شما را شکنجہ میکنند یا نه؟ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید باز هم حرفے نزد. پس شما را شکنجہ نمیکنند؟آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت.نوشتند اینجا خبری از شکنجہ نیست.افسر عراقی کہ فرمانده اردوگاه بود، آقاے ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:تو بیشتر از همہ کتک خوردی، چرا بہ اینها چیزے نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند..دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند.
✍فرمانده اردوگاه کلاه نظامی کہ سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد
می گفت شما الحق #سربازان_خمینی هستید.
روایت در مورد
#سید_آزادگان_شهید_ابوترابی"
✍سلام برآنهایی کہ از همه چیز گذشتند تامابه هرچہ میخواهیم برسیم
سلام برآنهایی کہ قامت راست کردند تاقامت ماخم نشود..سلام برآنهایی ک بہ نفس افتادندتا ما از نفس نیافتیم،،
نثارروح مطهرهمه شهداصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
هرکی حنا بذاره حتما شهید میشه🌸
شب قبل از پرواز، مسلم، یکی از دوستانمان، بیرون رفت و یک کیسه بزرگ حنا خرید. 🙃
حنا را در ظرفی خیس کرد و سر و ریش بچهها را حنا گذاشت. میدانستم محمد از حنا بدش میآید.😅
به شوخی گفتم: بچهها میدونید هر کی حنا بذاره، حتما شهید میشه؟😍
تا این را گفتم، محمد سریع از جایش بلند شد و گفت: من هم حنا میخوام.😳
مسلم، که محمد اجازه نداده بود برایش حنا بگذارد، گفت: برو بابا محمد! تو حنا دلت نمیخواد؛ بگو من دلم میخواد شهید بشم.😂
محمد با خنده گفت: خوشم میاد من رو خوب شناختی.😁
مسلم که دید محمد هم سر و ریشش را حنا میگذارد گفت: برادر من ! موهات قرمز میشه. بعدش نگی نگفتیها.😒
کسی که به موهای محمد حنا میمالید، گفت: مگه نمیدونی سرت قرمز میشه؟
محمد دوباره لبخند گفت: ولش کن مسلم کارت رو بکن. این سر فدایی بیبی زینبه. دیگه قرار نیست برگرده. مهم نیست قرمز باشه یا مشکی. 😊
راوی دوست شهید
شهید مدافع حرم محمد مرادی🌹
@sardaraneashgh