🍃این روزها زُلف قلم گره خورده به مریدانِ #حضرتِ_کریمه_سلام_الله_علیها
اینبار پرستویی دیگر، اینبار #مصطفی_نبی_لو 🌹
ستاره ای از #آسمانِ_عشق...❤️
.
🍃دلداده بود...از همان روزهایی که در #جبهه_های_جنوب با تمامِ جان در مقابل دشمن میایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، #جانباز جبهه شد.
.
🍃از #خادمانِ_حضرت_معصومه بود و دلداده به حضرت❣️
به قول خودش" #دلش_گیر ایشان بود که شهید نمیشد"
.
🍃چه میشود که روزی آنقدر مقرب میشوی که #بانو هم رضایت به رفتنت نمیدهند؟!
.
🍃پرواز #مسعود_عسگری تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر #قم به تهران و بالعکس را میپیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود.
.
🍃مسعود را دوست داشت،خیلی زیاد...جوانِ خواهرش بود و حالا #علیاکبرانه او را تقدیم ساحتِ #عمه_جان کرده بودند💔
.
🍃مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم،
"اینها #مرد_جنگ هستند.مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند #اسلام و #شیعه در خطر است، حتما رزمآوری خودشان را نشان میدهند."😌
.
🍃در آخرین شیفت خادمیاش، وقتی از حرم خارج میشد،#لبخند درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره میکرد.
به #همسرش گفت " اینبار که بروم،حتما #شهید میشوم"
.
🍃از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند🕊
اورا به #سیده_زینب امانت دهند تا در آنجا عشقبازی کند و حضرت کریمه...
.
🍃اصلا مگر میشود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی؟
.
🍃#المیادین،میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت.😓.
به راستی که #شهادت تولدِ حقیقی است...
.
سالروزِ زمینیشدنتان مبارک❤️
.
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
.
بهمناسبت سالروز تولد #شهید_مصطفی_نبی_لو
.
📅تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵
.
📅تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶.الدیزور سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : بهشت معصومه قم،قطعه ۳۱
@sardaraneashgh
وصیت احساسی🌸
دانشمند شهید 😭
مصطفی احمدی روشن 👌
خداوندا دو ✌️ چیز را لااقل
از اختیار انسان خارج کردی
و آن اولی مرگ 😱 و دومی
تولد 🎈 است که انسان به
اندازه ذرهای در آن دخالت ندارد.
ابتدا خدا را شاکرم 🤲
که به من نعمت وجود را
عطا کرد و پس بر آن شاکرم
که در موجودات از جمله
موجوداتی هستم که
حرکت🚶♂ میکنند.
در میان این موجودات
مرا انسان😎 خلق کردی
و در میان انسانها
مرا عاقل 😇 خلق کردی
و در میان عاقلها مرا
یکتاپرست 👏 خلق کردی،
در میان یکتاپرستان
مرا مسلمان 🕋 آفریدی
و در میان مسلمانان
شیعه و در میان شیعیان
شیعهی اثنی عشری 2⃣1⃣
آفریدی و ای کاش در میان
این شیعهها مرا از
ذریهی زهرا خلق میکردی 😔
و در میان آنها از جمله
کسانی بودم که مادر و 📿
پدرم هر دو سید میبودند.
@sardaraneashgh
رفت بابایم سحرگاهے دمشق
تاکہ عباسےکند در شهر عشق
🌷شهید #علیرضا_نوری 🌷
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلنا داغونتیم یا زینب...
سرودخوانی طنز شهیدان #مصطفی_صدرزاده و #مرتضی_عطایی داخل آمبولانس پیش از اعزام با هواپیما از دمشق به تهران
#شهید_مصطفی_صدرزاده خیلی شوخ طبع بود . همیشه در شرایط سخت و در اوج ناراحتی ها با شوخی های لطیف و به جا حال اطرافیان رو خوب میکرد.
زمانی که مجروح میشد با اینکه درد شدید داشت دردهاش رو پشت لبخندش مخفی میکرد. .
@sardaraneashgh
مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد:
🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار میشود، شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد. او متواری میشود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها قلبا دوستش داشتند.
🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."
🔸بههرحال روی اجرای حکم مسر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم."
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. میخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم.
"
🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل (ع) درنمیافتم؛ من قصاص نمیکنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.
🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند.
*السلام علیک یا باب الحوائج ، یا قمر بنی هاشم*
*التماس دعا*
اگردلتان شکست ماراهم دعاکنید
@sardaraneashgh
#سیــره_شهــدا
🔰در طول آشناے ام با حاج موسے، ندیــدم ڪه یک بـار هــم #نــمازشـب ایشــان قطــع شــود حتے شـــب هاےعملــیات...😊
عملیــات کربلاے ۵ در شــرف برگزارے بــود.
دیــدم حــاج موسے روے سنگــر رفتــہ، پتویے روے خود کشــیده و نمازشــب مےخوانــد. حتے در ارتفاعــات ملـخ خور ڪہ دو متــر #برف آمــده بود و نیمے از سنــگر در برف بود، حاج موسےپتویے روے برف ها انداخـت و نمـاز شـب را اقامـہ کرد. ✨
🔰مقیــد بود روزهاے دوشـنبه و پنجشـنبہ هـم #روزه بگیـرد. 👌
حتی در والفجر ده، هنگام #شهادت روزه بود💔!
#شهیدحاج_موسی_رضازاده🌹
سمت: جانشین لجستیک لشکر المهدی(عج) ﻓﺎﺭس
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
🌺خیلی دقت روی #حق_الناس داشت؛
به عنوان مثال برای خرید میوه🍊🍐
وقتی می خواست میوه جدا کند آنقدر حواسش بود که اگر ناخنش به میوه ای می خورد همان را بر می داشت که نکند به اندازه ذره ای حق الناس شده باشد.
📝نقل از:
همسر #شهید_عبدالرضا_مجیری🌹
@sardaraneashgh
#برگی_از_خاطرات 🌷
🔴 زخمی و بستری شد.درمان رزمندگان رایگان بود. پایش را گچ گرفتند. فهمید دوستانش، لباس او را شستهاند. شروع کرد به شستن لباس رزمندهها.نصف روز طول کشید. گفتند حتما گچ پا نم گرفته و باید عوض شود
اصلا خیس نشده بود. حاجاحمد متوسلیان گفت: این گچ پا از #بیت_المال بود، مراقب بودم خیس نشود
#شهید_احمد_متوسلیان🕊
@sardaraneashgh