| روزتون شهدایی 🌷 |
شب ظلمت و بیابان
به کجا توان رسیدن؟
مگر آن که شمع رویت
به رهم چراغ دارد ..
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
@Shahidkharazi_Com
گفتم: با فرمانده تون کار دارم
گفت: الان ساعت ۱۲ هست ملاقاتی قبول نمیکنه!
.
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: «کیه؟»
گفتم: مصطفی منم...
سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود...
نگران شدم!
گفتم چی شده مصطفی؟
خبری شده، کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین،
زل زد به مهرش گفت:
یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم!
از خودم میپرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم...
📚منبع: کتاب مصطفای خدا
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🕊🌹
✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق
https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
می خواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اول رفته بود سراغ اهل بیت.
یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد. یک کارت برای امام زمان (عج ) مسجد جمکران. یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه...
قبل از عروسی، بی بی اومده بود به خوابش! گفته بود: چرا دعوت شما رو رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم، شما عزیز ما هستی :)))
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌱
#خاطرات_شهدا
✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق
https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396