#ارثیه ۱
توی خانواده روستایی به دنیا آمدم بابام ثروت زیادی داشت ولی دیگه بچه دار نشدن من تنها فرزند خانواده بودم پدر و مادرم خیلی ازم حمایت میکردن و بهم میگفتن که باید موفق بشی مادرم به خاطر ارثیه بزرگی که بهش رسیده بود وضع مالی خوبی داشت علاقه توی خونه ما همه صداقت دارن و کسی تک روی نمیکنه برای همین پولهای مامان و بابام یکیه، پدرم فقط ۵۰۰ تا گوسفند دست چوپان داشت و سهم اب زیادی که وصیت کرده بود بعد از مرگش وقف کنیم من بعد از سالها درس خوندن و تلاش موفق شدم برم دانشگاه درسم خوب بود و بخاطر وضع مالی خوب بابام توی دانشگاه اوضاعم از همه بهتر بود ی مدتی بود که متوجه شدم یکی از پسرای همکلاسی توجه خاصی بهم داره اولش بی اهمیت بودم ولی بعد برام جالب شد وقتی میدیدمش سرتا سر وجودم رو هیجان خاصی میگرفت
ادامه دارد
کپی حرام ❌
#ارثیه ۲
بالاخره با هم اشنا شدیم اوضاعش مالی مدرش متوسط بود و مثل ما نبودن اما برای من خودش مهم بود نه پول باباش، خیلی غصه میخورد و میگفت دستم خالیه گفتم نه ما جوونیم به همه جا میرسیم اومدن خواشتگاری و جواب مثبت دادم فوری عروسی گرفتیم و رفتیم طبقه بالای خونه باباش، تازه فهمیدم مرد بچه ننه یعنی چی همه به خودشون اجازه میدادن تو زندگیم دخالت کنن همه حق نظر داشتن به جز خودم حتی جاری کوچیکمم حرف میزد خیلی این موضوع عذابم میداد اما هر بار که به شوهرم گوش زد میکردم ناراحت میشد و ی دعوای حسابی راه مینداخت میرفت خونه مامانش قهر
ادامه دارد
کپی حرام❌
#ارثیه ۳
چون که تک فرزند بودم پدرم به لحاظ مالی خیلی به ما کمک می کرد هر ماه گوشت و سبزی و تمام حبوبات مصرفی خونمون رو برام می آورد منم که میدیدم یه گوسفند برای استفاده ماهانه ما زیاده میدادم به مادر شوهرم یا خواهر شوهرم چند بار هم دادم به جاریم مامانم برام همیشه انواع مربا و ترشیجات رو می فرستاد زیاد هم می فرستاد و می گفت بده به خانواده شوهرت اونا فکر می کردند که مامان من داره بهشون باج میده چون که منو برای پسرشون گرفتن ی روز به پدرم گفتم انقدر برامون چیزی نیار خیلی مواد غذایی داریم نمیتونیم بخوریم هر موقع خواستم بهت میگم بابامم قبول کرد، تا اینکه مادر شوهرم اومد خونمون گفت پدرت گوشت مارو نفرستاده ما گوشت نداریم تازه من حواسم جمع شد که اینها فکر میکنند ما وظیفه مونه بهشون چیزی میدیم
ادامه دارد
کپی حرام ❌
#ارثیه ۴
چیزی بروز ندادم و گفتم که این ماه گوسفند نکشتن بابام هم نتونست بیاد شهر برام چیزی بیاره اونم طلبکار نگاهم کرد و رفت، تصمیم گرفتم شوهرم دیگه خرج خونه رو بده تا بفهمه زندگی چیه و هزینه های زندگی چقدرن، چند بارم شوهرم بهم گفت چرا بابات چیزی نمیاره بهانههای مختلف براش آوردم و اونم هیچی نگفت، که یه روز دیدم جمع شدن دور هم و می خوان رستوران بزنن پرسیدم سرمایه دارید؟ جاری گفت ما که نه اما مال بابای تو هست مگه همش قرار نیست ارث برسه به تو حالا ما همونو جلوتر ازش میگیریم رستوران میزنیم کفرم در اومد بابای من زنده هست بعد اینا دارن برای ارثش برنامه ریزی میکنن برام خیلی تعجب آور بود که با پول بابای من دارت برنامه ریزی میکنن بعد جاریم هیچ پولی نمیاره ولی شریکه منم بهش گفتم پس به بابات بگو خونه ش رو بفروشه که شما هم ی سرمایه داشته باشید، تازه بهش برخورد که چرا من این حرف رو زدم شروع کرد به داد و بیداد که تو چشمت دنبال مال بابای منه و حق نداری وقتی بابام زنده هست برنامه ریزی ارثش رو بکنی
ادامه دارد
کپی حرام ❌
#ارثیه ۵
منم گفتم دقیقا حرف منمهمینه چطور بابای من زنده هست تو نشستی برای ارث من برنامه میریزی بعد من نریزم؟ وقتی که رفتن شوهرم با من کلی دعوا کرد که چرا این حرفو زدی منم هیچی نگفتم شوهرم از خونه که رفت بیرون با بابام تماس گرفتم و ماجرا رو گفتم ناراحت شد ولی بروز نداد مامان بابام برای حفظ زندگی من گفتن که طلاق نگیر و بشین سر زندگیت ما هم سرمایه رو میدیم بهتون اما من قبول نکردم گفتم لازم نکرده هر چی خوبی کردیم فکر کردن وظیفمونه دیگه بسه، خیلی زود وسایلم رو جمع کردم و بعد از اینکه مطمئن شدم مادرش اینا حواسشون نیست از خونه بیرون اومدم خونشون طبقه پایین ما بود، خودمو رسوندم به روستا شوهرم رو از مهریه ترسوندم و به هر شکلی بود تونستم طلاقم رو بگیرم خداروشکر که ازشون نجات پیدا کردم یک سال بعد زن پسر همسایه مون شدم مثل من تحصیل کرده بود و چشم و دل سیر خدا بهمون سه تا بچه داد خداروشکر که خیلی خوشبختم
ادامه دارد
کپی حرام ❌