eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ توی ی خونه پر از خفقان برای دختر بزرگ شدم هم من هم خواهرم فدایی های برادرام بودیم پسرایی که نه عرضه درس خوندم داشتن نه هوشی برای اینکه بفهمن معلم چی میگه حتی مشق هاشونم ما باید مینوشتیم برادرهام از ما بزرگتر بودن و دیگه درس نمیخوندن اما رسما ما کلفتشون بودیم زندگی توی ی خونه ای که پسر دوستن و عاشق پسراشونن برای دختراشون خیلی سخته چون اصلا دیده نمیشن و در حسرت ی محبت واقعی هستن نه محبتی که از سر عذاب وجدان یا پر کردن دهن مردم باشه برادرهام با اینکه نه درس میخوندن نه هنر خاصی داشتن هر روز عزیزتر میشدن و منو خواهرم با وجود اینکه خسلی درس خون و باهوش بودیم هر روز خارتر حتی مامانم بهمون گفت خودتونو گور کنید درس بخونید دانشگاه که نمیذاریم برید
۲ من تحت فشار و عقده بزرگ شدم دبیرستان بودم صبح ها که میرفتم مدرسه متوجه شدم ی پسری میاد و با من هم مسیر میشه دقیقا هر روز کم کم بهم گفت که بهت علاقه دارم و خیلی دوستت دارم این حرفها برای منی که در حسرت ی محبت و توجه کوچیک بودم خیلی با ارزش بود با علی دوست شدم همیشه قربون صدقه م میرفت و قرار ملاقات ما در همون حد مسیر خونه تا مدرسه بود علی خیلی هوام رو داشت برام هدایای گرون قیمت میخرید و میگفت قصدش ازدواجه منم از خدام بود زن کسی بشم که دوسم داره همش‌ میگفت که عاشق بچه هست و دوس داره بچه اولمون دختر باشه از اینکه میدیدم نگاهش به دختر مثل پدر و مادر خودم نیست خیلی خوشحال شدم،اعتمادم هر لحظه بهش بیشتر میشد علی خیلی غیرتی بود و من فکر میکردم که اینجوری یعنی عاشقمه و خیلی دوسم داره بالاخره ی روز بهم گفت خونه تنهام و من انقدر بهش اعتماد داشتم که رفتم‌ اونجا
۳ موقع خداحافظی علی بهم‌ گفت نترس و میام خواستگاریت گفت اصلا به خودت استرس نده بهش اعتماد کردم و برگشتم خونه چند وقت بعدش اومدن خواستگاری، چند روز بعد از خواستگاری دوستی منو علی و تابوشکنیمون لو رفت برادرام و پدرم یک هفته مدام من رو کتک زدن انقدر که کارم به بیمارستان کشید و بعد از تشخیص دکتر برای خونریزی کلیه بیمارستان بستری شدم حدود ده روز بستری بودم بلافاصله بعد از مرخصی من و علی عقد کردیم و دوباره مدرسه رفتم مدیر مدرسه بهم گفت کسی نباید بفهمه که عقد کردی چون خلاف قوانین مدرسه هست، با یکی از دوستام مشورت کردم و بهم‌ گفت که اشتباه کردی هم دوست شدی هم اجازه دادی علی تا این حد پیشروی کنه بعدم باید تلاش میکردی زیر بار ازدواج نری، حداقل ی جوری که علی بیاد دنبالت و اصرار کنه از ترس پلیس که بعدا منت و سرکوفت سرت نباشه حرفهاش درست بود ولی برای من دیر بود چند ماه بعد از نامزدی پنهانی از مدرسه عروسی کردم و همچنان مدرسه میرفتم روزای اول ازدواج بود که متوجه شدم باردارم
۴ علی بهم گفت زوده و من هنوز بچه نمیخوام تازه اول زندگیمونه میخوام خوش بگذرونیم بریم مسافرت با بچه نمیشه باید سقطش کنیم خودمم موافق حرفهای علی بودم بچه مزاحم زندگیمون بود با علی رفتیم ی جا که غیرفانونی بود و به شدت کثیف بچه رو سقط کردیم خونریزی زیادی کردم برای جلووگیری از خونریزی ی کارایی کردن و برگشتیم خونه روزای سختی بود درد زیادی داشتم اما از درون راضی بودم چون فکر میکردم که کاریو انجام دادم که مطابق میل علی هست از طرفی هم عذاب وجدان اینکه شدم قاتل بخشی از وجودم که بچه م بود داشت منو میکشت چند روز گذشت تازه چشم هام باز شد دیدم‌ که بدن من بخاطر اون سقط اسیب دید و من درد کشیدم هم روحی هم جسمی، تازه فهمیدم که بچه م رو کشتم و چه اشتباهی کردم تازه متوجه حماقتم شدم‌ اما‌ علی انگار منم براش مهم نبودم چون خیلی نسبت بهم بی تفاوت بود یکی دوبار که اعتراض کردم طلبکار بود که تو حق نداشتی حامله بشی و بعدن خودت خواستی بکشیش به من ربطی نداره این حرفها به مرور تبدیل شد به سرکوفت
۵ چند سال گذشت با اینکه من و علی هر دو اون اشتباه رو انجام داده بودیم اما سرکوفتش نصیب من شد، خودشم میگفت تو اگر پاک بودی نمیومدی خونه ما، کم کم سروصدای علی برای بچه بلند شد همش‌میگفت من بچه میخوام و هر بار که اقدام‌میکردیم نمیشد رفتم دکتر و بعد از معاینه و چندتا سونوگرافی بهم‌ گفت شما ی سقط غیرقانونی داشتید که متاسفانه برای کنترل خونریزی مجبور شدن کاری بکنن که شما دیگه مادر نمیشی کاری از دست من برنمیاد مگر معجزه خدا، دنیا دور سرم چرخید تازه فهمیدم‌چه کلاه گشادی سرم رفته هم بی ابرو شدم، سرکوفت خوردم هم بچه م رو کشتم بدنم اسیب دید اما علی هیچ اتفاقی براش نیافتاد فقط ی روز دستور داد سقط کنیم و دوباره دستور بارداری داد تمام ضرر این کار مال بود ی روز دوباره دوستم رو دیدم شماره م رو گرفت و بهم پیام میداد ی روز براش تعریف کردم چی شده که گفتم من فقط تورو برای درد دل دارم مادرشوهرم گفته بارداری نشی برای پسرم زن میگیرم کدوم مردی از زن دوم بدش میاد؟ بچه رو بهونه کرده که زن بگیره گفت طاهره ببین اینا همش اشتباهات پی در پی تو هست اما اینبار محکم باش کوتاه نیا بگو زن میخوای طلاقم رو بده، همینکارم کردم علی هم از ترس مهریه نشست سرجاش و دیگه حرفی از زن نزد از کمبود محبت و بی عقلب تو اوج نوجوونی خودم رو درگیر زندگی با مردی کردم که بی چشم و رو بود و الان فقط ی کوه حسرت دارم از اشتباهات پی در پی خودم